رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

«تنهایی»

بامداد

من آدم تنهایی هستم. حرف امروز و دیروزم هم نیست. همیشه همین طور بودم. تا جایی که یادم میاد هیچ‌وقت میونه خوبی با مهمونی و عروسی و جاهای شلوغ نداشتم و هیچ‌وقت از اون دسته آدمایی نبودم که دوستای زیادی دارن و پایه اصلی دورهمی و مهمونین. من همیشه یه تعداد خیلی محدود دوست داشتم که در کنار اون‌ها احساس آرامش می‌کردم و هر وقت هم که فکر می‌کردم این آرامش داره از بین میره یا داره آلوده به اختلاف نظر و جر و بحث می‌شه، از همون تعداد محدود هم فاصله می‌گرفتم.

من زیاد دلم واسه بیرون رفتن از خونه تنگ نمی‌شه. می‌تونم روز و روزها توی خونه بمونم و دلم هم نمی‌گیره. ربطی به اینترنت و بازیای امروزی هم نداره. یعنی اونوقتا که من جوونتر بودم اصلا اینترنتی وجود نداشت. روزای عادی کار می‌کردم و درس می‌خوندم، روزای تعطیلی هم دنبال کارای شخصی خودم بودم. اما اگه فضای بیرون جوری نبود که دلچسبم باشه، بدون هیچ دلتنگی و ناراحتی توی خونه می‌موندم و سرم گرم کتاب خوندن و فیلم دیدن و موسیقی گوش کردن بود. با این اوصاف شاید براتون عجیب نباشه که بگم من در تمام عمرم هرگز دهه محرم از خونه بیرون نرفتم مگه به ضرورت. یعنی تا حالا سابقه نداشته که من برای دیدن سینه‌زنی بیرون برم یا توی هیئت و مراسمی باشم. اینو به خیلیا که می‌گم تعجب می‌کنن. اما خب این جوریه.

خیلی دلم می‌خواد واسه سال‌های بعد که پیرتر می‌شم، بتونم برم یه جای ساکت و آروم، مثلا توی یه ده خلوت زندگی کنم. زیاد نگران رفت و آمدم نیستم. با خودم فکر می‌کنم دو هفته‌ای، ماهی یه بار میرم شهر و خریدامو می‌کنم و برمی‌گردم. دوست ندارم خونه‌م پاتوق بشه، یه جوری که مثلا آخر هفته از شدت شلوغی و تردد مهمونا نتونی نفس بکشی، اما بدم نمیاد همیشه یه اتاق حاضر و آماده واسه یکی دو تا مهمون داشته باشم. به نظرم خیلی خوبه که گاهی مهمونی که روحیاتش مثل خودمه برای دیدنم بیاد.

من تنها زندگی می‌کنم. یعنی مرد خاصی توی زندگیم نیست. هیچ برنامه‌ای هم برای وارد کردن مردی به زندگیم ندارم. خوشحالم، راحتم، تنهایی اذیتم نمی‌کنه. یه زمانی خیلی دلم می‌خواست با یکی آشنا بشم. اما الان دیگه نه. نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد یهو… اما بابت حال و روزگار الانم خیلی هم خوشحال و شکرگزارم و فکر می‌کنم دیگه حوصله زندگی مشترک داشتن رو ندارم. دیگه توی سنی نیستم که بتونم خودمو با یه آدم دیگه سازگار کنم. اونقدر بدبختی کشیدم که دلم بخواد همین چهار صباح باقیمونده عمرم، همون جور که دلم می‌خواد زندگی کنم.

همه اینا رو گفتم، اما اگه شما منو از نزدیک دیده بودین حرفامو باور نمی‌کردین. من آدم خوشرو و خونگرمی هستم و تقریبا همیشه لبخند به لب دارم. با همه شوخی می‌کنم، خوش صحبتم. توی کارهای گروهی آدم موثری هستم و تمام تلاشمو می‌کنم که باری به دوش کسی اضافه نکنم. هیچکس نمی‌دونه من با اون همه منش اجتماعی که از خودم نشون میدم، چقدر عاشق تنهایی‌های خودمم.

3 نظر برای “رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.