ماه: مِی 2019

تکنولوژی دست از سر ما بر نمی‌دارد!

«تکنولوژی»

مهمان هفته: حسن م. آبدر

سال‌ها پیش وقتی تازه گوشی‌های موبایل دوربین‌دار داشت وارد بازار می‌شد، همکاری داشتم که این کار را یک ایده مسخره و از پیش شکست‌خورده می‌دانست، به هزار و یک دلیل. دلیل هزارم‌اش این بود که هر وسیله‌ای برای کار خاصی درست شده! گوشی موبایل فقط برای تماس تلفنی است و دوربین برای عکاسی. این دو را نمی‌توان با هم مخلوط کرد. دلیل هزار و یکم‌اش هم حریم خصوصی و مسائل امنیتی بود. می‌گفت نمی‌شود وسیله‌ای که همیشه همراه شماست و به اینترنت هم قرار است وصل شود دوربین داشته باشد و هر لحظه بتواند تصویر شما و اطراف شما را به هر جا که دلش خواست مخابره کند! تکنولوژی موبایل بدون توجه به نظر همکار دوراندیش ما راه خودش را رفت و امروزه پیدا کردن گوشی موبایلی که دوربین نداشته باشد کار حضرت فیل است.

تکنولوژی و صنعت در بسیاری از زمینه‌ها، بدون توجه به خواست و علاقه‌ی ما راه خودش را می‌رود. همچون رودخانه‌ای که وقتی راه افتاد برای ادامه‌ی مسیر با کسی مشورت نمی‌کند و به خواست کسی توجه ندارد. تکنولوژی به سهم کنونی از دخالت در زندگی ما رضایت نمی‌دهد و همچنان سهم‌خواهی می‌کند. تکنولوژی دست از سر ما و زندگی ما بر نمی‌دارد، حتی اگر ما بخواهیم دست از سر او برداریم. جنبه‌هایی از تکنولوژی به دلایل مختلف از جمله راحت‌طلبی ما انسانها جذاب و در مواردی فریبنده است. چنان که افراد و شرکت‌ها از آن به عنوان دام برای سود بیش‌تر خود استفاده می‌کنند. ولی هر چه هست، صنعت و تکنولوژی همانند آن رودخانه راه خود را می‌روند. مسیری که در روزگار کنونی و در دهه‌های اخیر با شیب روزافزونی که دارد، تکنولوژی را تشویق می‌کند تا با شتاب بیش‌تری به تسخیر ابعاد دیگری از زندگی ما بپردازد.

خانه‌های هوشمند (smart home/house) که در آنها بیش‌تر وسایل از طریق سیستم اتوماسیون مرکزی و اینترنت کنترل می‌شوند یکی از نقاط هدف غول تکنولوژی است که به زودی به تصرف او در خواهد آمد. اینترنت اشیا (IoT-Internet of Things) یکی از بازوان قدرتمند این غول است که امروزه یکی از موضوعات اصلی صنعت کامپیوتر و الکترونیک است و سهم بزرگی از سرمایه‌های مالی و انسانی شرکت‌های بزرگ و کوچک را به خود اختصاص داده است.

به احتمال زیاد ما آخرین نسل انسان‌هایی هستیم که قدرت انتخاب بین خانه‌های هوشمند و غیر هوشمند را داریم. به زودی نسل وسایل خانگی غیرهوشمند همچون بسیاری از جانداران و غیرجانداران دیگر منقرض خواهد شد و نسل‌های بعدی خانه‌های هوشمند و لوازم خانگی و وسایل هوشمند را همچون گوشی تلفن هوشمند امروزی، عضو همراه و جدایی ناپذیر زندگی خود خواهند دید که بدون آن زندگی غیرممکن و یا بی‌معنی و ناقص است.

من بدون تو

«تکنولوژی»

بامداد

گوشی موبایلم را گم کرده بودم، جا گذاشته بودم یا جایی رهایش کرده بودم و کسی آن را برده بوده‌؛ نمی‌دانم. فقط وقتی رسیدم خانه از وحشت و غصه دیوانه شدم. اولین اقدامم این بود که بهش زنگ بزنم و ببینم کجاست. دستم رفت سمت کیفم که گوشی را در بیاورم و زنگ بزنم. بله! کو گوشی؟ با تلفن خانه زنگ زدم، خاموش بود.

توی رختخواب دستم را بردم بالای سرم که گوشی را بردارم و آلارمش را چک کنم. اوه خدایااا! گوشی ندارم و آلارم نمی‌توانم بگذارم حالا چه‌طور فردا صبح بیدار شوم؟ ساعت زنگدار؟ آخرین باری که ساعت کوکی داشته‌ام پانزده ساله بوده‌ام.

یک دستگاه کوچک الکترونیک داریم که دمای هوا و تاریخ و ساعت را نشان می‌دهد حتما آلارم هم دارد. بله! داشت و حالا با اعتمادی نصفه و نیمه به دستگاه جدید و با هول و ولای خواب ماندن می‌خوابم. تا صبح هزاربار بیدار می‌شوم که چک کنم ببینم ساعت چند است و نکند که خواب بمانم.

بیدار می‌شوم. عادت دارم طی مسیر قدم‌هایم را با نرم‌افزار قدم شمار بشمارم تا ببینم در پایان روز چه قدر راه رفته‌ام. قدم‌ها را دانه دانه می‌شمارم و آن‌قدر قاطی می‌کنم که بی‌خیال می‌شوم.

یک نصفه داستان توی گوشی‌ام داشتم که هر وقت زمان اضافه می‌آوردم؛ روی تکمیلش کار می‌کردم. حالا داستان نصفه‌ام رفته و باید از اول بنویسمش. اما این‌بار حواسم هست و برای از دست ندادنش، متن را توی ایمیل برای خودم می‌نویسم و پیش‌نویس را ذخیره می‌کنم که با هر وسیله‌ای امکان دسترسی به آن را داشته باشم.

وقت برگشتن از سرکار عادت داشتم توی ماشین کتاب بخوانم بله! کتاب الکترونیک و حالا هیچ چیزی برای پر کردن وقتم ندارم. از دکه روزنامه‌فروشی مجله‌ای می‌خرم. وسط‌های راه، هوا رو به تاریکی می‌رود و من دیگر نمی‌توانم مطالعه کنم. بقیه مسیر را به راه چشم می‌دوزم و ناخواسته حرف‌های مسافرین را گوش می‌کنم چون واضح است که موسیقی هم بدون گوشی نمی‌توانم گوش بدهم.

آخر هفته‌ها می‌روم کلاس. من راه‌ها را خوب بلد نیستم و هرجا لازم باشد به‌جای پرسیدن راه از مردم، گوگل مپ باز می‌کنم و راه را پیدا می‌کنم. از وقتی تاکسی‌های اینترنتی آمده‌اند خیالم راحت شده. حتی از آژانس هم بهتر است. آژانس‌ها هم گاهی انتظار داشتند آدرس را تا حدودی بلد باشی اما اینجا فقط کافی است که مقصد را روی نقشه علامت برنی و بعد با خیال راحت بنشینی و منتظر بمانی که برسی.

حالا بدون گوشی، مجبور بودم آدرس‌یابی کنم و احتمال گم شدنم بیش از پیش بود. خب گم هم شدم چون من خجالتی‌ام و نمی‌توانم هی آدرس بپرسم. ضمن اینکه آدرس را هم در گوشی ذخیره داشتم و دقیق بلدش نبودم. از همکلاسی‌ها بپرسم؟ پیشنهاد خوبی است اما شماره همه آن‌ها در گوشی‌ام است. خدا خیر بدهد همین دو نخود حافظه را… من بدون تکنولوژی دست و پا بسته‌ترینم.

بی تو نتوانم زیستن

«تکنولوژی»

نیمه‌شب

تکنولوژی برای من یعنی زندگی. از لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شم با تکنولوژی در ارتباطم تا زمانی که بخوابم. حتی توی خواب هم ساعت هوشمندم داره میزان عمق خوابم رو اندازه می‌گیره. حتی کارم هم کاملا مرتبط با تکنولوژیه. زندگی من جوریه که زندگی بدون تکنولوژی رو نمی‌توم تصور کنم. بله من به تکنولوژی معتادم.

همیشه بحث زیادی در مورد معایب و مزایای تکنولوژی در جریانه و کمتر کسی پیدا می‌شه که از بخشی از تکنولوژی‌های جدید بهره‌مند نشده باشه. بنابراین حتی مخالفین توسعه تکنولوژی هم خواه ناخواه به تکنولوژی وابسته هستند و از طریق همون تکنولوژی‌ها نظرات مخالفشون رو منتشر می‌کنن. به نظر من مهمترین موضوع توی استفاده از تکنولوژی، آگاهی کامل از تکنولوژیه که بکار می‌گیریم. توی سال‌های آینده با توسعه اینترنت اشیا تقریبا همه چیز به اینترنت متصل و تجهیزات به صورت مداوم با هم در ارتباط خواهند بود تا زندگی انسان‌ها رو تسهیل کنن. سوال مهم اینه که این تکنولوژی برای استفاده همه مناسبه؟ آیا لازمه که همه تجهیزاتمون رو به اینترنت متصل کنیم؟ جواب من منفیه. کسی که از ساز و کار این مسئله سر در نمیاره نباید از اون‌ها استفاده کنه. خیلی‌ها از نظارت مداوم خونه و محل کارشون از طریق اینترنت لذت تمام رو می‎برن در صورتیکه بدون دونستن الزامات امنیت سیستم‌های دوربین مداربسته کسای دیگه‌ای هم از دیدن خونه و محل کارشون لذت خواهند برد. هر تکنولوژی جدیدی راهی جدید برای سوءاستفاده‌گران باز می‌کنه که بیشتر و بهتر بتونن از ما اطلاعات جمع کنن و پول بیشتری به جیب بزنن. بنابراین تکنولوژی هم مثل همه چیزها یه شمشیر دو لبه است، می‌تونه آسایش فراهم کنه یا آرامش رو ازمون بگیره. این کاملا به خودمون بستگی داره.

بنابراین هیچ کسی نمی‌تونه جلوی پیشرفت تکنولوژی رو بگیره و مهمترین چیز اینه که مایی که استفاده‌کننده اون هستیم بتونیم متناسب با اون پیشرفت کنیم و از سوءاستفاده‌هایی که توی این زمینه اتفاق می‌افته جلوگیری کنیم. وقتی‌که رمز عبور مودم اینترنتمون رو ساده انتخاب ‌می‌کنیم، سوءاستفاده از اینترنتمون رو برای دیگران ساده‌تر کردیم. پس بهتره به جای فرار از تکنولوژی استفاده درستش رو یاد بگیریم، سخته ولی امکان‌پذیره.

 

تصمیم با خودمونه

«تکنولوژی»

شبانگاه

یادمه یک زمانی وقتی وسیله‌ای می‌خریدیم که توی زمان خودش خیلی تکنولوژی‌دار و پیشرفته محسوب می‌شد، می‌گفتیم که میره سر کوچه نون هم می‌خره! یعنی دیگه نهایتش.

راستش من پیشرفت تکنولوژی رو دوست دارم، برام خیلی هیجان‌انگیزه، دیدن وسایلی که با فشار دادن یک دکمه یا تنظیم کردن برنامه‌ش، هزار و یکی کار انجام میدن خیلی لذت‌بخشه. مثلا چند ماه پیش ترازویی گرفتم که حتی تا مقدار آب و استخوان بدنم رو می‌گفت و باور می‌کنید من تا مدت‌ها به عشقش از خواب بیدار می‌شدم و بعد از کار به خونه بر می‌گشتم؟! یا ساعتی داشتم که دستبند سلامتی بود و باز از داشتنش و استفاده کردنش لذت می بردم. یک چیزی هم این وسط بگم، چند ماه پیش خونه‌ دوستی رفتم که خوره‌ اپ و تکنولوژیه، خونه‌ش انقدر با وسایل پیشرفته و مختلف پر شده بود که من با دهان باز به همه چی نگاه می‌کردم و هنوز هم بهش فکر می‌کنم که کاش اون خونه رو من داشتم! و خب این باعث میشه سعی کنم بیشتر کار کنم، پول‌هام رو جمع کنم و کمی از آن چیزها رو بخرم، و این میشه شگرد تولید کننده‌ها، چون مثلا من از نون شبم می‌زنم تا به اون برسم! این خوب نیست!

حالا برسیم به اون قسمت ترسناکش، خیلی وقتا به این فکر می‌کنم که تحت نظرم! یکی داره به حرف‌هام گوش میده، یکی داره رصدم می‌کنه، اینکه کجاها میرم، مثلا همین ساعتی که انقدر دوستش دارم، با خودم می‌گم نکنه مو به مو نشون میده که من تا کجاها می‌رم و چیا می‌گم و چه کارا که نمی‌کنم؟! گاهی وقتا وقتی جایی باید برم که نباید، از ساعت و موبایل و هر وسیله‌ای که احساس می‌کنم توش پیشرفت تکنولوژی دخیله دوری می‌کنم و خونه جاش می‌ذارم و مثل انسان اولیه حرکت می‌کنم! گاهی وقتا، وقتی از چیزی صحبت می‌کنم با همسرم، مثلا از فلان سریالی که چقدر دوست دارم ببینمش و تعریفش رو زیاد شنیدم، بعدتر می‌بینم تبلیغش توی گوگل آمده یا توی فیس‌بوکم نمایش داده میشه و من می‌گرخم و توهم توطئه بهم دست میده! این باعث میشه از خیلی چیزا هم لذت نبرم.

اما با همه‌ اینا دوستش دارم، کفه‌ ترازوی لذت‌برم از کفه توطئه‌گرم سنگین‌تره، اینکه انقدر تکنولوژی پیشرفت کرده که می‌تونم دوستم رو توی امریکا ببینم و باهاش توی شهر قدم بزنم، اینکه می‌تونم گوشیم رو با بلوتوث به اسپیکر وصل کنم و توی کلاس‌هام حرکت کنم.

ما به تکنولوژی باختیم

«تکنولوژی»

شامگاه

دل تو دلم نبود که دارم می‌روم ایران. از یک هفته قبل چمدانم را بسته بودم و هر شب لیستم را چک می‌کردم که نکند چیزی جا بگذارم. لحظه آخر تصمیم گرفتم لپ‌تاپم را نبرم و با خودم فکر کردم بار اضافی حمل نکنم و موبایلم کارم را راه می‌اندازد.

هفته اول به مهمانی و ديد و بازديد و گشت و گذار گذشت. هفته دوم تصميم گرفتم یک روز بازار تهران بروم و كمی خرید کنم. صبح زود سوار مترو شدم تا خودم را به بازار برسانم. انبوه جمعیت طوری بود که حتی نمی‌توانستم راحت نفس بکشم و با سیل جمعیت جابجا می‌شدم. راستش از آن همه آدم زیر زمین کمی ترسیده بودم. وقتی از مترو خارج شدم متوجه شدم کیفم را با کاتر پاره کرده‎اند و موبایلم را دزدیده‌اند. گریه‌ام گرفته بود، به تمام عکس‌های داخل موبایلم فکر کردم که دیگر هیچ کدام از آنها نداشتم.

اصلا نفهمیدم بازار چه شکلی بود و سریع خودم را به خانه رساندم. اول با کامپیوتر مامان سعی کردم به ایمیلم وصل شوم ولی از من کد امنیتی می‌خواست که در نبود موبایل و سیم‌کارت کاری از دستم برنمی‌آمد. بعد سعی کردم با فیلترشکن وارد فیسبوک شوم که این پروژه هم با شکست روبرو شد. حالا من مانده بودم و انبوهی از کارهای اینترنتی که  در نبود موبایلم نمی‌توانستم آنها را انجام دهم.

شب وقتی خواهرم به خانه آمد سعی کردیم که با موبایل او وارد شویم که نشد که نشد. بعد از چندین بار تلاش بی‌حاصل تصمیم گرفتم بی‌خیال شوم و فقط کارهای بانکی که قرار بود تا آخر هفته انجام دهم را تمام کنم. با اولین تلاش برای ورود به حساب بانکی‌ام متوجه شدم که بانک به دلیل مشکوک بودن آی‌پی، حسابم را مسدود کرد!

فردای آن روز می‌خواستیم با دوستان دبیرستانی‌ام به کاخ سعدآباد برویم ولی ساعت بازدید را با هم هماهنگ نکرده بودیم و قرار بود آخر شب در تلگرام ساعت مناسب را به من خبر دهند. حالا نه تنها تلگرام نداشتم، هیچ شماره‌ای هم از دوستانم بلد نبودم چرا که تمام شماره‌ها در موبایل سرقت‌رفته‌ام ذخیره شده بود. بسیار عصبانی و ناراحت دنبال یک راه حل برای پیدا کردن شماره تلفن‌ها بودم. با همسرم تماس گرفتم تا از روی لپ‌تاپ شماره‌ها را برایم پیدا کند که فهمیدم اصلا امکانش نیست چون لپ‌تاپ تنها با اثر انگشت من باز می‌شود.

خلاصه دو هفته آخر سفر را به دور از تکنولوژی و با استرس تمام سپری کردم و در تمام مدت با خودم فکر می‌کردم قرار بود تکنولوژی زندگی را برای ما آسان‌تر کند، چطور شد که اینگونه زندگی پیچیده و پر استرس شد؟

سیری، الکسا، گوگل و دیگران

«تکنولوژی»

غروب

بابای من بدجوری طرفدار تکنولوژی و به خصوص کامپیوتر و مشتقاتش بود. چهار پنج سالم که بود اولین کامپیتور رو خریدیم. ده یازده سالگیم مصادف بود با اولین امکاناتی که توی ایران برای وصل شدن به شبکه‌های داخلی فراهم شد. آخرین دستاوردهای تکنولوژی با سرعت برق و باد، امروز وارد بازار می‌شد و فردا صبح علی‌الطلوع تو خونه ما بود و اعضای خونواده بسته به سن، زور و میزان خورگیشون خودشون رو با تازه‌واردها آشنا می‌کردند. صدای وصل شدن دیال‌آپ کامپیوتر به اینترنت با تلفن، جزو بدیع‌ترین صداهای نوستالژیک دوره نوجوانیم به حساب میاد. آخر هفته‌ها که بعد از یه میلیون بار تلاش طاقت‌فرسا بالاخره اتصال به اینترنت میسر می‌شد، بزرگترین فاجعه ممکن این بود که کسی نادانسته تلفن رو برداره و تماس قطع شه. هشتاد درصد دهشتناکترین مجادله‌های خونه‌مون تو اون دوران سر این  مسئله اتفاق می‌افتاد.

طبیعتا من زور چندانی برای مقابله با بقیه نداشتم. اما می‌تونستم به خوبی نقش مشاهده‌گر رو ایفا کنم. مزاجم هم پاک بود و خیلی هم برام فرقی نمی‌کرد که باهاش چی کار می‌کنن. مهم این بود که منم بازی بدن و اجازه داشته باشم وردستشون بشینم و نگاه کنم. از مهمترین سرگرمی‌هام تماشای برادرم موقع کامپیوتر بازی کردن بود. به خصوص که می‌تونست همزمان از کیبورد و جوی‌استیک استفاده کنه و کلی راه‌حل‌های استراتژیک به ذهنش می‌رسید که از نظر من به عقل جن هم نمی‌رسید. بر عکس این یکی، اون یکی به زعم من خوره برنامه‌نویسی بود و یه بار برنامه‌ای نوشت که باعث می‌شد روی صفحه مانیتور دایره‌های رنگی رنگی پشت سر هم پدیدار شن و کل صفحه رو پر کنن. یادمه یه بار اجازه داد که برنامه‌ش رو اجرا کنم و من با دیدن دایره‌های رنگی که در اثر کلیک کردن من روی دکمه اینتر پدیدار شده بودن، نزدیک بود از شدت خوشحالی و هیجان خفه شم.

از دل‌مشغولی‌های دیگه‌ام تماشای چت‌های خواهرم بود با اعضای گروه اینترنت دانشگاهش. این موضوع که می‌شد فقط نوشت و حرف نزد، انقدر برام جالب بود که تا طرف مقابل جواب بده، نه پلک می‌زدم، نه نفس می‌کشیدم و صم بکم چشم می‌دوختم به مانیتور.

جهشی که واسه خودم اتفاق افتاد اما، انقدر تند و سریع بود که حتی نمی‌تونم درست اظهار کنم، کدومش اول اتفاق افتاد. به نظرم همه‌ش همزمان بود: موقعی که به طور رسمی واسه من روی ویندوز نود و هفت خونه اکانت درست کردند تا یه ریزه بعدش که خواهرم لپ‌تاپ گرفت و کامپیتور قراضه و قدیمیش به من واگذار شد تا این که همه شروع کردن به موبایل خریدن و این وسط هم خواهی‌نخواهی یکیش به من رسید و یه جایی هم این وسطا سر و کله وای‌فای پیدا شد و من قبل از این که بفهمم چی شده، یه ور دیگه دنیا لم داده بودم روی تختم و با مامانم توی وایبر ویدیوچت می‌کردم.

وضعیت الانم این شده که صبح تا شب کارم با کامپیوتره. شب که می‌رم خونه روی تبلتم گاهی فیلم می‌بینم، گاهی با خونواده و دوستام تلفن یا ویدیو چت می‌کنم، گاهی مشغول خرید آنلاینم، بعضی وقتا دارم شونصد میلیون تا پیغامی که توی گروه‌های مختلف برام اومده رو چک می‌کنم، بلکه هم دارم آنلاین موزیک و کتاب صوتی گوش می‌دم.

گاهی دوست دارم موبایل، تبلت و هر کوفت دیگه‌ای از این قبیل رو بکوبم به دیوار، خردشون کنم و از شرشون خلاص شم. گاهی می‌ذارمشون کنار و سعی می‌کنم عوامل اعتیاد رو در خودم شناسایی کنم که اصلا کم نیستن. یه وقتایی برام سوال پیش میاد که نبود موبایلم بیشتر اذیتم می‌کنه یا نبود دوست پسرم؟! یه وقتایی دوست دارم علیه تکنولوژی قیام کنم و برم تو غار زندگی کنم. قبلش اما باید گوگل کنم که برای زندگی تو غار به چه چیزهایی احتیاج دارم.

قدم به قدم

«تکنولوژی»

عصر

شاید دوست نداشته باشیم بنده تکنولوژی باشیم. یا بترسیم از این‌که با انواع وسایل و برنامه‌های پیشرفته دائم تحت کنترل باشیم. من خودم از تصویری که فیلم‌های علمی تخیلی از آینده نشون می‌دن خیلی بدم می‌آد. همه‌اش ماشین و ربات و کنترل‌ همه‌چیز از همه‌جا. انگار که از هیچ‌جا راه در رو نداشته باشی. به‌نظرم بشر توی همچین جهانی مثل یه زندانیه. من که نمی‌پسندمش.

ولی با همه این دوست نداشتن‌ها، یه نگاه به زندگی امروزم می‌اندازم و می‌بینم انگار همین الان هم راه فرار ندارم. توی جز به جز زندگیمون رسوخ کرده و به بودنش عادت کردیم، جوری که شاید متوجه‌اش نیستیم یا فکر می‌کنیم حضورش کم‌رنگه. همین الان هم غرق هستیم  و تحت کنترلش. هر چند عادت داریم زندگی‌های آینده رو خیلی رباتیک و هوشمند تصور کنیم ولی خوب که دقت کنیم الانم تو همون دنیا هستیم به نسبت چند سال قبل و زمان مادربزرگ‌هامون، دنیایی که همه چی با یه کلیک کار میکنه.

صبح بعد از چشم باز کردن با زنگ ساعت موبایل، دمای هوا و پیش‌بینی هوا در طول روز رو چک می‌کنم. یه سر به گل‌هام می‌زنم و اگه جوونه جدید داشته باشند با دوربین گوشیم ازشون عکاسی می‌کنم و با یه اپ شناسایی گیاهان اطلاعات لازم رو درباره‌اش بدست می‌آرم. با یه فشار به دکمه‌های کتری برقی و ماکروفر و توستر صبحانه خیلی زود حاضر می‌شه و روز شروع. بعدش هم هر حرکتی توی طول روز به مدد تکنولوژی انجام می‌شه. از ساده‌ترین نوع تا پیشرفته‌ترینش که البته نمی‌دونم وقتی می‌گم ساده‌ترین آیا منظورم برقه؟ همون که اگه همین الان به صورت سراسری قطع بشه ممکنه کارمون به انقراض بکشه از فرط وابستگی! زیاد ساده به نظر نمیاد. خلاصه که با همین برق ساده خونه گرم، روشن، سرپاست و امنیت و نظمش برقراره.

 در رو می‌بندیم که بزنیم بیرون از خونه و اینجا هم به کمک ریموت کنترل‌ها و چشمی‌ها و دوربین‌ها درها باز و بسته و مسیرها روشن و فضاها امن می‌شن. شبیه کارتون‌های علمی‌تخیلی زمان بچگیمون نیست؟ ولی این خود ماییم توی یه زندگی روزمره و خیلی معمولی که بهش عادت کردیم. بیرون از خونه برای ورود به هرجایی کارت‌های مخصوصی هست که زمان ورود و خروجت رو کنترل کنه، اونم بدون حضور هیچ متصدی. دوربین‌ها یا چشمی‌ها حضورت رو تشخیص می‌دن، راهت رو می‌بندن مشخصاتت رو ثبت می‌کنن، کارت ورود رو تحولیت می‌دن و می‌گذارن حرکت کنی و بعدتر هم همین‌طور موقع خروج. اینم کارتون علمی‌تخیلی نیست و می‌تونه هر فروشگاه یا ساختمان اداری باشه.

این‌ که چند درصد کارهامون رو در طول روز با اینترنت و موبایل انجام می‌دیم هم نشان از نفوذش به لایه‌های مختلف زندگیمونه، جوری که نه حواسمون بهش هست و نه در برابرش مقاومت می‌کنیم اتفاقا خیلی هم دوست داریم به‌ روز باشیم و از برنامه‌های جدیدتر و متناسب با نیازمون و سبک زندگیمون استقبال می‌کنیم. خلاصه همین‌طور قدم به قدم تکنولوژی جلو اومده و وارد زندگی و کار و رابطه‌هامون شده، باز هم پیشرفته‌تر می‌شه و ما باز هم ازش استقبال می‌کنیم و وابسته‌اش می‌شیم و بعد هم از این‌که نوه نتیجه‌هامون قراره چه آینده عجیبی داشته باشن تعجب می‌کنیم، همون طور که مادربزرگمون به زندگی امروز ما با تعجب نگاه می‌کنه.

شرافت بهتر است یا پیشرفت؟

«تکنولوژی»

بعد از ظهر

تصور اینکه در چهار دیواری خانه‌ات با همدمت خلوت کنی و درباره جلوگیری از بارداری حرف بزنی و دست بر قضا از جایی که تو فکرش را نکرده‌ای، موجودی تکنولوژی‌نام، که شنواییی به مراتب قوی‌تر از گوش کائنات دارد، آخرین متد بچه‌دار نشدنتان را به گوشی‌هایتان ارسال کند؛ تصور شنیده‌شدنتان هنگام هم‌آغوشی، یا افتادن تشت  تصمیم بچه‌دار شدنتان از بام نامرئی، پیشنهاد مرتب و بهنگام  خرید اینترنتی لوازم مورد نیاز توراهی که چند وقت دیگر دنیا خواهد آمد؛ پیشنهاد روش‌های پیشگیری از افسردگی ماه‌های نخست  پدرـ مادر شدنتان با تولد نوزاد؛ پیشنهاد هر آنچه که شما از نیازش بیخبری حتی، چه برسد به بازارش.

آخ نه، تصاویر زیاده از تحملی‌ست و آدم را منزجر می‌کند از درازی پای بازار و عبورش از مرزهای شخصی و خزیدنش تا درون لباس‌های تنت. آخ نه، همجواری با متجاوزانی مدرن که هر از گاهی رسوایی‌شان نقل رسانه‌ها می‌شود و باز، بازآفرینی نیاز بازار و فراموشی اتفاقی که گذشت. برده شدن حواس پنجگانه‌ات که واقعی‌ترین دارایی توست، و عرضه کردنش در بازاری که نمی‌بینی‌اش اما هست.

تو بَرده می‌شوی و تکنولوژی تو را به هر که بخواهد می‌فروشد.

 

تصور کشف و تولید داروهای ضد سرطان که گفته شده برخی از آنها را در شرایط بسیار بسیار گرانقیمت آنقدر که در تصور ما نگنجد چقدر گرانقیمت، تا جایی که به نجات جان عزیز سرطانی مان بر می گردد خوشایند است و امیدوارکننده، اما من دلم می خواهد بدانم همین تکنولوژی تولید درمان، چقدر در تولید درد نقش دارد.

 

ناگفته پیداست، هر کس با تکنولوژی مشکل داشته باشد، یک چیزی اش می شود.

بدیهی است فرق هست  بین پیشرفت تکنولوژی با هدف رفاه بشر و تکنولوژی در خدمت سرمایه اندوزی جهان سواران و گنده لاتان بی شرافت.

در دنیایی که شریف نیست، امید به بهره برداری از تکنولوژی شریف، آرزوی قشنگی است.

 امنیت در قبالِ…

«تکنولوژی»

نیمروز

من یکی از طرفداران پر و پا قرص تکنولوژی هستم و تا جایی که سبد اقتصادی‌ام کشش داشته باشد، از تکنولوژی استفاده می‌کنم و به دیگران نیز توصیه می‌کنم. البته من می‌دانم که زمانی که از تکنولوژی استفاده می‌کنم میزانی از آزادی خودم را از دست می‌دهم. می‌دانم وقتی به راحتی راه‌های ارتباطی‌ام، اطلاعاتم، لیست دوست‌داشتنی‌هایم و… را در اختیار تکنولوژی قرار می‌دهم امکان هر استفاده و سواستفاده‌ای از آن را نیز در اختیار صاحبان تکنولوژی قرار داده‌ام. اما تقریبا با این بخش استفاده از تکنولوژی مشکلی ندارم.

شاید باورتان نشود که یکی از بهترین هدایایی که گرفتم، ساعت هوشمندم است. واقعا دوستش دارم و همه جا نیز همراهم هست. البته در ایران امکان این نیست که از همه‌ قابلیت‌هایی که ساعتم دارد استفاده کنم. گاهی که در مورد قابلیت‌های ساعتم  که می‌خوانم حتی وسوسه می‌شوم که مهاجرت کنم و در کشوری زندگی کنم که امکان استفاده از این قابلیت‌ها را داشته باشم. زمان‌هایی که سردرگم می‌شوم و تصمیم ناگهانی برای مهاجرت می‌گیرم یکی از فاکتورهایم برای انتخاب کشورمقصد این است که دسترسی به تکنولوژی مبتنی براینترنت در آن کشور آزاد باشد (البته وقتی عصبانیتم فروکش می‌کند، یادم می‌آید که مهاجرت امر پیچیده‌ای است و به این راحتی‌ها نمی‌توان در مورد آن تصمیم گرفت).

زمان‌هایی که به سفر خارج از ایران می‌روم، یکی از مقاصدم فروشگاه‌هایی هست که آخرین ابزاز مبتنی بر تکنولوژی را ارائه می‌دهند و گاهی ساعت‌ها و ساعت‌ها در این فروشگاه‌ها می‌گردم. یک بار در خلال این گردش‌ها، فردی مشغول ارائه قابلیت‌های یک ساعت هوشمند بود. این ساعت هوشمند در صورتی که فردی که ساعت  در دستش هست زمین بخورد، به صورت اتوماتیک به اورژانس زنگ می‌زند. نمی‌دانم همزمانی تقریبی این مساله با زمین خوردن مادربزرگم در آشپزخانه‌اش بود یا هرچیز دیگری که من وسط آن فروشگاه زار زار گریه می‌کردم که اگر مادربزرگم این تکنولوژی را داشت، ساعت‌ها به قول خودش وسط آشپزخانه لنگ در هوا نبود تا یکی که کلید خانه‌اش را دارد، سر برسد و  کمک کند تا او را بلند شود و به اورژانس زنگ بزند. من فکر می‌کنم تکنولوژی انسان‌ها را امن می‌کند و در مقابل این امنیت هم مولفه‌هایی را از بشر می‌گیرد. حالا باید دید که این تبادل ارزشش را دارد؟ به نظر من دارد.

کلاه پس معرکه

«تکنولوژی»

پیش از ظهر

به نظر من پیشرفت تکنولوژی و وارد شدنش توی زندگی روزمره مردم، اتفاقیه که چه بخوایم و چه نخوایم تا حد خوبی افتاده و با سرعت سرسام‌آوری داره ادامه پیدا می‌کنه. متاسفانه خیلی از مردم هم به خاطر امکاناتی که بهشون عرضه می‌شه و فقط به ‌خاطر این‌که یه تکنولوژی مثلا مد شده، دنبالش می‌رن و خیلی وقت‌ها به این فکر نمی‌کنن که اون تکنولوژی که دارن ازش استفاده می‌کنن چه ضررها و صدماتی می‌تونه بهشون وارد کنه. یکی از اولین چیزهایی که به ذهن من می‌رسه مساله حریم خصوصی هستش. اطلاعاتی که از تک‌تک ما روی اینترنت وجود داره واقعا سرسام‌‌آوره و خب این خودش ریسک خیلی بزرگیه که ما خودمون خیلی ‌وقت‌ها ازش غافل می‌شیم. یه مساله دیگه هم مساله اخلاقیه ماجراست که به نظرم خیلی مهمه و شاید کمتر بهش پرداخته می‌شه. دوست دارم با یه مثال توضیحش بدم.

این‌طوری که پیش‌بینی می‌شه دیر یا زود ماشین‌های بدون راننده و اتوماتیک جای ماشین‌های امروزی رو می‌گیرن و شهرها پر از ماشین‌های در حال حرکت می‌شه که احتمالا توسط چند تا شرکت بزرگ اداره می‌شن. خب این خیلی خوبه چون در این صورت ترافیک و آلودگی کم می‌شه و مسافرت راحت‌تر می‌شه ولی تا حالا به این فکر کردیم که چی به سر رانند‌ه‌ها میاد؟ به نظر من این که بگیم که خب یه کار دیگه پیدا می‌کنن واقعا ناعادلانه و غیر مسوولانه هست. یعنی اگه بخوایم یه هم‌چین تغییر بزرگی توی شهرها بدیم باید به خطراتی که تکنولوژی ممکنه برای یه سری آدم‌ها ایجاد کنه هم توجه کنیم و خیلی قبل‌تر از این‌که تکنولوژی همه‌گیر بشه، زیرساخت‌هایی رو فراهم کنیم تا تکنولوژی به کسی آسیبی نرسونه. یه مساله اخلاقی دیگه اینه که توی چنین حالتی اگه تصادفی اتفاق بیفته و کسی کشته بشه مقصر کیه؟ ما که نمی‌تونیم یه ماشین رو مقصر بدونیم و بیندازیمش زندان. اگه فقط جریمه مالی برای شرکت در نظر بگیریم و شخصی مسئول نباشه، آیا این به معنی معامله جون آدم‌ها با پول نیست؟ به نظرم تکنولوژی همون‌طور که خیلی امکانات رو برای ما فراهم می‌کنه، ما رو با ریسک‌های زیادی هم رو‌به‌رو می‌کنه که باید آگاهانه در موردشون فکر کنیم و تصمیم بگیریم وگرنه کلاهمون پس معرکه‌ست.

محاسن و معایب تکنولوژی

«تکنولوژی»

صبح

وقتی صحبت از تکنولوژی می‌شود بی‌اختیار مادر و خاله و دیگر زنان همسن و سالش جلو چشمم ظاهر می‌شوند. به مادرم می‌اندیشم که هنگام پهن کردن لباس‌هایی که از ماشین لباسشویی بیرون می‌آورد، دعا می‌کرد که‌‌: «‌خدا رحمت کند مخترع این دستگاه را که ما را از نشستن پای تشت آب گرم و پودر رختشویی و چنگ زدن به رخت چرک نجات داده. مکانش جنت باشد انشالله. خدا رحمت کند مخترع ماشین ظرفشویی را. خدا رحمت کند مخترع جاروبرقی را و …» او دیگر مجبور نیست برای سرخ کردن کدو و سیب‌زمینی پای چراغ خوراک‌پزی بنشیند. مجبور نیست چراغ خوراک‌پزی و علاالدین و بخاری نفتی را پر کند و دستانش بوی نفت بگیرند و ترک بردارند. دیگر نیازی نیست با جاروی دستی فرش‌ها را جارو کند و سپس شسته و خیس بر فرش‌های اتاق بکشد و برق بیاندازد. حالا دیگر همه چیز برقی است و فوری تهیه می‌شود. او دیگر با رسیدن مهمان ناخوانده دستپاچه نمی‌شود. کافی است زنگی بزند و غذایی سفارش کند و سر ساعت سفره‌اش برای مهمان پهن شود. دیگر احتیاجی به ذخیرۀ آذوقۀ زمستان ندارد. هر چه بخواهد از بقال سرکوچه تهیه می‌کند. خانه همیشه گرم است و بخاری نفتی دود نمی‌کند. دودکش‌ها و لوله‌های سیاه بخاری را نمی‌شوید. به هنگام سفر نیازی به اتوبوس شمس‌العماره و میهن‌تور و ایران‌پیما ندارد. با هواپیما راه هشت ساعته را در یک ساعت می‌پیماید و با زحمتی کم به مقصد می‌رسد. پیشرفت علم پزشکی و تکنولوژی جدید با درمان اکثر بیماری‌های لاعلاج به بیماران زندگی طولانی داده است. پزشکی که نتوانست جان دایی بیمارم را نجات دهد، پس از ده سال خاله‌ام را از مرگ حتمی نجات داد.

مادرم پس از تعریف و دعا می‌گوید: «تکنولوژی زندگی آدمیزاد را آسان و در عوض کامش را بیمزه کرده است. موبایل و تلگرام و امثال آنها بر زندگی اجتماعی تاثیر خوبی نگذاشته است. قدیم‌ا صمیمیت بین افراد خانواده و اقوام بیشتر بود. دور هم جمع می‌شدیم و از حال هم خبر داشتیم. اکنون سلام و احوالپرسی‌ها در ایمیل‌ها و تصاویر کارتونی خلاصه شده. می‌ترسم از اینکه جوانان ما در آینده حرف زدن را فراموش کنند. حالا دیگر خیلی‌ها ساعت‌ها پشت کامپیوتر و اینترنت می‌نشینند و با خوردند غذاهای حاضری و غیر سالم زندگی می‌گذرانند.»

هر چیزی سود و زیان دارد. در استفاده از هر چیزی اندازه نگهدار که اندازه نکوست.

تکنولوژی‌هراسی!

«تکنولوژی»

سپیده‌دم

دنیا داره به سمت ترسناکی می‌ره. همه چیز اتوماتیک و خودکار و هوشمند شده. انگار که اون انیمیشن چند سال پیش داره به واقعیت می‌پیونده و انسان نقش چندانی در انتخاب‌هاش نداره. فکر می‌کنم به پنج شش سال دیگه، ده سال دیگه، نه اونقدر دیر که من نباشم یا بچه من نباشه، می‌دونم اون روزها رو خواهم دید که بخوام از در خونه برم بیرون و سیستم هوشمند خونه باید به ما این اجازه رو بده. یا قبل از اون اگر بخوام زود بیدار شم یا دیر بیدار شم سیستم هوشمند خونه باید به من این اجازه رو بده یا از قبل بهش خبر داده باشم که امروز می‌خوام دیر بیدار شم، بذار من بخوابم. تو مواردی که دلم می‌خواد تنبلی کنم شاید خیلی هم خوشم بیاد مثل وقتی که دارم از خونه میرم بیرون به جاروبرقی بگم: «ظهر که برگشتم خونه رو جارو کشیده باشی»، به یک دستگاه گردگیری‌کننده بگم: «خونه باید گردگیری شده باشه، شیشه‌ها خودتون خودتون رو تمیز کرده باشید» و یه ربات هم شاید تو خونه باشه که این کار رو بکن اون کار بکن بگم بهش. ولی همین هم با اینکه حس تنبلی خودم رو ارضا می‌کنه و خوشاینده، در عین حال می‌ترسوندم. گاهی حتی از آشپزی کردن، تمیز کردن و جارو کشیدن لذت می‌برم و این منو می‌ترسونه که اینقدر تنبل شده باشم و اینقدر به این وسایل وابسته شده باشم که دیگه حال انجام دادنشون رو نداشته باشم و چه بسا دیگه بلد نباشم، در نتیجه لذتی هم نبرم. یا شاید یه روز یکی از این دستگاه‌ها اتصالی کنه یا اینقدر هوشمند بشه که مثل برده‌های قدیم به این فکر کنه که من چرا باید دستورهای آدم رو انجام بدم، حالا وقتشه من دستور بدم و اون انجام بده. درسته تکنولوژی و این جور چیزا خسته نمیشن ولی داغ که می‌کنن، هنگ که می‌کنن. در نتیجه یک روز شاید یهو تصمیم بگیره تمام درها و پنجره‌ها رو قفل کنه و من که پوست و گوشت و استخوانم نمی‌تونم با سیم و برق بجنگم و تو خونه خودم زندانی میشم. کسی که به آزادی و آب و غذا و هوا و اجتماع نیاز داره منم که انسانم و می‌شکنم و می‌میرم، مطمئنم. این تسلط ماشین بر انسان من رو می‌ترسونه.

یکی از ترس‌های من که الآنم رایج شده، لازم نیست تصورش کنیم بلکه فقط لازمه پولش رو داشته باشیم، همین ماشین هوشمنده. چند وقت پیش داشتم تو جاده رانندگی می‌کردم و ترافیک خیلی زیادی بود. یکهو توجهم به ماشینی چند ردیف جلوترم جلب شد که از پنجره سمت راننده یه جفت پا بیرون زده بود. تعجب کردم یعنی چجوری این ماشین داره حرکت میکنه، اینقدر به نظر راننده ترافیک سنگین اومده که خاموش کرده و باور داره با باز شدن ترافیک وقت می‌کنه به سرعت پاهاش رو ببره تو و رانندگی کنه. جلو افتادم و دیدم نه، ماشین در حرکته و از مارک ماشین که حالا برام قابل رویت بود فهمیدم رو راننده خودکار تنظیمه. حالا تصور کنید همین راننده ماشینش یه جایی گیر کنه. بخواد بره کویر تفریح و به هر دلیلی، گرد و غبار، فراموش کنه شارژ کنه، حواسش نباشه و یه چیزی بکوبه کف ماشین و جاییش رو داغون کنه، به هر دلیلی ماشین خراب‌ شه و یه چیزیش کار نکنه. کی باورش میشه که همچین راننده‌ای بتونه ماشین رو با چیزهای خیلی دم‌دستی تعمیر کنه و خودش رو به اولین تعمیرگاه برسونه. من مطمئنم چنین راننده‌ای حتی اندازه الآن منم از قطعات مکانیکی و چگونگی کارکردشون سر در نمیاره، چه برسه به خلاقیت و ابتکار تو شرایط حساس. گذشته از اینکه این ماشینا هم دیگه اون ماشینا نیستن که می‌شد با یه تیکه سیم و کمی چسب و بلاخره با ترفندهایی راهشون انداخت تا تعمیرگاه. نسل خودمون رو با والدینمون مقایسه کنیم، اونا از سیستم‌های مختلف چقدر سر در می‌آوردن و چقدر محتاج تعمیرگاه بودن و ما چقدر؟! بعضی‌هاشون که دیگه تو هر چیزی مکانیک سرخود بودن، کولر و شوفاژ و ماشین و دوچرخه و چرخ‌گوشت و جاروبرقی و اووووه همه چی. حالا ما تا یه چیزی خراب میشه خیلی لطف بکنیم زود می‌بریم نمایندگی و اصرار داریم که قطعه خراب تعمیر بشه، نه اینکه دستگاه نو بخریم. هیچ کدوممون دست به آچار نمی‌شیم تا خلاقیتی بزنیم و کارمون رو راه بندازیم. در مقایسه با ما وضع نسل بعد بدتر هم میشه. انسان کمتر و کمتر یادمیگیره و کمتر و کمتر بلده که از وسایل بی‌ربط دور ‌‌برش برای تعمیر استفاده کنه، کمتر و کمتر مهارت داره که از دستش و مغزش هماهنگ استفاده کنه. نهایت هماهنگی شاید موقع تایپ و کلیک باشه، نه بیشتر. از طرفی همه‌چیز هم بیشتر کامپیوتری میشه تا مکانیکی. نسل بعد از خودش می‌پرسه چرا باید پنچرگیری بلد باشم وقتی می‌تونم بی‌دردسر بدم یه ربات اینکار رو بکنه؟ دیگه همین رو بگیریم و بریم تا آخر که کلاهمون پس معرکه است. این ناتوانی و نابلدی و بی‌انگیزگی در یادگیری منو می‌ترسونه. این وابستگی به ماشین منو می‌ترسونه. اینکه بشر داره عادت می‌کنه به راحتی و تن آسایی و خیلی چیزا رو یاد نگیره منو می‌ترسونه.

همین امروز بعضی‌ها اونقدر راحت طلب شدن که برای یه ماست و شیر هم اینترنتی سفارش میدن و اون روزی که دلشون نخواد در شیشه آب رو خودشون باز کنند و بگیرنش زیر دربازکن خودکار دور نیست. همه اینا علاوه بر اینکه انسان رو ناتوان میکنه، از جنبه دیگه زباله‌هایی تولید می‌کنه که دیگه زباله غذا و پلاستیک و در حد یک آدم نیست. مگه یه آدم چقدر میتونه پلاستیک ببره و بیاره و دور بریزه؟! ولی یه ماشین تمام قطعاتش پلاستیک‌پیچ میشه و وقتی باز شد و استفاده شد خودش هم کم کم تبدیل به زباله میشه. این یعنی با بیشتر شدن دخالت تکنولوژی تو زندگی روزمره آدم‌ها، نه تنها همان میزان یا بیشتر زباله پلاستیکی داریم بلکه زباله الکترونیکی هم روز به روز بیشتر میشه. اینا رو کجا تلنبار می‌کنیم؟ اینا رو کجا می‌خوایم بریزیم؟ خیلی خیلی خوش‌بینانه، گیریم انسان به هیچ کاری نکردن عادت نکنه و هوشیار و توانمند باقی بمونه و اسیر دست ربات‌ها نشه، این همه زباله الکترونیکی رو ما کجا می‌خوایم دفع کنیم؟ مگه زمین چقدر جا داره، مگه فضا چقدر جا داره که ما راحت آشغال‌هامون رو توش ول می‌کنیم؟

من از آینده پر تکنولوژی می‌ترسم. هیچ جامعه‌ای، حتی جوامع خیلی پیشرفته درست مصرف کردن تکنولوژی رو بلد نیستند. به بهانه چرخیدن چرخ اقتصاد و در خدمت انسان بودن تکنولوژی، هر روز جنس جدید به بازار مصرف عرضه میشه و فارغ از نیاز و ضرورت برای فروشش تبلیغ میشه و مردم هم بلافاصله می‌خرند. کسی تعمل نمی‌کنه، کسی فکر نمی‌کنه آیا نیاز داره یا نه، فقط می‌خرند. اگر نمی‌خرند توان مالیش رو ندارن. این دنیا دنیای ترسناکیه برای من.

نوستالژی

«تکنولوژی»

سحرگاه

از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهون من بزرگترین حس نوستالژی که دارم برای ایام  قدیم، برای نبود تکنولوژیشه. دلیلشم مشکل شخصی خودمه البته. من یه معتادم. رفیق ناباب اسم باعثشو بذاریم، یا تنهایی، یا بیکاری، یا هر دلیل دیگه‌ای که معتادا میارن، مهم نیست. تهش نتیجه معتاد بودنه که من هستم، منتها به جای مواد، به موبایل و شبکه‌های اجتماعی.

بحث اینکه اعتیاد بیماریه یا جرم هم کمکی به حال من نمی‌کنه. ولی بدون سوژه اعتیاد که نمیشه معتاد بود. زمان‌هایی بود که این شبکه‌ها نبودن، موبایل هوشمند نبود، صبح چشم آدم به اینترنت باز نمی‌شد. اون روز‌ها زندگی خیلی قشنگ‌تر بود. من روزهای مفیدتری داشتم. آدم شادتری بودم. برای شاد بودن فرصت داشتم. برای دیدن دنیا، برای کتاب خوندن، برای آشپزی، برای هم‌صحبتی با دوستان. الان حوصله هیچ کدوم از این کارها رو ندارم. منم و موبایلم.

تو موبایل می‌چرخم و فکر می‌کنم دنیا رو دیدم. عکس غذا می‌بینم و خیال می‌کنم آشپزی کردم. دکور خونه نگاه می‌کنم و خیال می‌کنم به خونه زندگی خودم رسیدم. پست دوستانم رو لایک می‌کنم و فکر می‌کنم معاشرت کردم. مقاله سیاسی می‌خونم و فکر می‌کنم فعال سیاسی هستم. تو زندگی بقیه فضولی می‌کنم و خیال می‌کنم غیبت‌پارتی رفتم… اعتیاده دیگه. ترکش به حرف آسونه. نمی‌دونم چند بار تا حالا نیت کردم ترک کنم. همیشه برنامه‌ام قبل از خواب برای فردا اینه که فردا کمتر موبایل‌بازی می‌کنم…اما میان حرف و عمل فاصله بسیار است.

خلاصه کلام… من تکنولوژی رو دوست ندارم. بارها رویاپردازی کردم که اگر تلفن هوشمند اختراع نشده بود چقدر من آدم شادتری بودم، چه زندگی زیباتری داشتم. اینا مقدمه همون تصمیم کبرایی هستند که هر روز می‌گیرم. ولی خوب واقعیت اینه و دنیای الان منم دنیای تنگ و محصور و سیاه یک آدم معتاده. همین که شما اینا رو می‌خونین هم از نتایج همون اعتیاده. گاهی فکر می‌کنم مثل معتاد واقعی که دست و پاش رو می‌بندن منم اینترنتم رو کلا قطع کنم و خلاص..ولی مگه میشه؟ میشه دیگه ننویسم؟ با دوستان و خانواده‌ام چطور ارتباط برقرار کنم. همون چهار تا آدمی که می‌بینم هم تو همین شبکه‌ها با هم قرارشو می‌ذاریم. کلاس درس خونه کار همه‌اش به اینترنت وابسته است. واقعا راه نجات برای آدمی مثل من چیه؟ جز رویاپردازی برای جهان بدون تکنولوژی!

جنگ، معیاری برای شناخت انسان

«اگر جنگ نبود»

نویسنده مهمان: ف. م. سخن

اگر جنگ نبود من هم نبودم! منی که امروز هستم، قبل از جنگ نبودم. جنگ مرا عوض کرد. به طور کامل عوض کرد… جنگ زشت است، هراساننده است، نابود کننده است. اما چه قبول کنیم چه نه، جنگ انسان‌ساز نیز هست. انسان و انسانیت در طول جنگ می‌تواند ساخته شود. آری! انسانیت در جنگ می‌تواند ساخته شود!

ما در زندگی عادی شهری، صورت حیوانیمان را پنهان می‌کنیم. یکی از دلایل این پنهانکاری، ترس از قانون است. ما در زندگی شهری نمی‌توانیم مثل حیوان عمل کنیم. آنها که نمی‌توانند خوددار باشند و حیوان نباشند، می‌شوند تبهکار و کارشان عاقبت به مجازات‌های قانونی می‌کشد. اما در جنگ، ما می‌توانیم هر جور که خواستیم با دشمن رفتار کنیم. کنوانسیون ژنو را هم کلا فراموش کنید. روزی که استاد کنوانسیون ژنو ما، در آکادمی زرهی شیراز، از ما پرسید که اگر چتر باز عراقی که از اسلحه‌اش استفاده نمی‌کند موقع فرود در مقابل شما قرار گیرد چه می‎کنید؟ دست بلند کردم و گفتم: می‌بندمش به مسلسل!

استاد تعجب کرد! انتظار پاسخ دیگری داشت! سعی کرد خونسردی‌اش را حفظ کند و با آرامش بگوید: من دارم به شما مواد کنوانسیون ژنو را یاد می‎دهم! آن وقت شما اینجوری جواب می‌دهید! لبخندی زدم و گفتم: قربان ما از جبهه به اینجا آمده‌ایم. واقعیت جنگ یک چیز است و کلاس درس و کنوانسیون ژنو یک چیز دیگر. اگر چترباز خودش را به موش‌مردگی زده باشد و اسلحه‌ای برای تیراندازی به طرف ما زیر لباسش پنهان کرده باشد چه؟

از درس آن روز نتیجه‌ای نگرفتیم و خوشبختانه من هم هرگز با چنین چتربازی رو به رو نشدم تا خودم را امتحان کنم. ولی یک چیز را می‌دانم. در جایی که می‌توان حیوان شد، اگر حیوان نشدی، حتی به قیمت جانت، انسانی. بهترین جا برای این که بدانیم واقعا انسانیم یا از روی ترس خودمان را انسان نشان می‌دهیم، صحنه جنگ است. وقتی به چشمی خیره شدی که ترسیده و معلوم نیست ثانیه‌ای دیگر گلوله‌ای از جانب او قلبت را بدرد، و تو به او گلوله نزنی، اگر ترس از کشتن موجودی جاندار یا دیدن رنگ خون نداشته باشی، آن وقت می‌توان با قاطعیت گفت که: انسانی!

فرمانده آموزشی ما تکاور رنجر بود. او به ما یاد داد که اگر کسی را در وضع فوق دیدیم، معطل نکنیم و او را به گلوله ببندیم. او به ما یاد داد که یک لحظه، یک صدم ثانیه تاخیر در کشتن طرف مقابل می‌تواند باعث کشته شدن خودمان شود. به نظرم راست می‌گفت. نه! درست نگفتم. حرف او «کاملا» درست بود. در جنگ، تفکرات لوکس را باید کنار گذاشت. جنگ میدان کشتن و کشته نشدن است. غیر از این بیندیشی، قطعا مرده‌ای.

اما با تمام اینها انسانیت ارزشش بیشتر از مرگِ خودِ آدم است. انسانیتی که در آزمون جنگ بیازمایی‌اش… این طور نیست؟!

سلاخ فکل کرواتی

«اگر جنگ نبود»

بامداد

بیایید تصور کنیم کشورهای پولدار جهان به جای تولید اسلحه کلی وسیله مختلف دیگر تولید می‌کردند. برای مثال کتاب، اسباب‌بازی، دیوار پیش‌ساخته، وسایل آموزشی و بهداشتی، لوله‌های انتقال آب شیرین. این دنیای بزرگ به اندازه کافی در گوشه گوشه‌اش نیازمند کمک و بازسازی و حفظ محیط‌ زیست و پرورش کودکان سالم است که نیازی به خرابی بیشتر برای تعمیر بعدش نباشد. هرچند اسلحه‌فروش‌ها هیچگاه به فکر آبادانی بعد از جنگ نبودند. از این سرزمین به آن سرزمین رفتند و اسلحه فروختند و خشم و نفرت پراکندند و پول پارو کردند. از بخت بد فروش اسلحه با تامین امنیت گره خورده ‌‌‌و نمی‌توان از کشورها انتظار داشت وقتی یکی اسلحه بهتری می‌خرد آنها دست روی دست بگذارند و به تماشا بنشینند. آنها هم مشتری بعدی همان اسلحه می‌شوند. چطور بازار مصرفیِ موبایل و لپ‌تاپ هیچگاه کساد نمی‌شود. چشم و هم چشمی در بازار اسلحه هم بیداد می‌کند. این میان جان آدمی و آرامش روانش است که بازارش رونقی ندارد.

کارهای دیگر هم می‌توانند همین سودرسانی اسلحه را داشته باشند و تازه تمیز و شریف باشند. ولی نمی‌دانم چرا بشر رفت سراغ اسلحه؟ به نظر من منطق خیلی واضح و روشنی‌ست. یک گوشه جهان تجمع سرمایه و رفاه و پول است یک گوشه دیگر بدبختی و تشنگی و بیماری و بی‌سوادی. درست همان گوشه تاریک دنیا هدف گوشه روشن دنیاست برای درآمدزایی به هر نحوی، از غارت منابع طبیعیش گرفته تا دامن زدن به جنگ‌های احمقانه و فروش سلاح. حالا فکر کن گوشه‌روشن‌ها بیایند و به جای جنگ، آبادانی شروع کنند. کار کار است و فروش فروش و پول پول. می‌توانند لوازم بهداشتی بفروشند و نسب کنند و روز به روز بهترش را به بازار عرضه کنند و رقابت ایجاد کنند برای داشتن بهترین‌ها در گوشه‌های تاریک دنیا و هر روز بیشتر مداد و کتاب و آب تمیز و تکنولوژی مرتبطش و این چیزها را بفروشند. نکته خوب دیگر این منطق این است که مردمان گوشه تاریک دیگر به فکر مهاجرت به هر قیمتی نمی‌افتند، دیگر به آب و آتش نمی‌زنند تا یا بمیرند یا به گوشه روشن برسند و اینجا یکی دیگر از معضلات گوشه‌روشن‌نشین‌ها حل می‌شود. همان‌ها که دوست ندارند غیر از خودشان را در گوشه‌شان ببینند، دیگر نخواهند دید، بدون صرف هزینه‌های گزاف قرنطینه کردن و ایجاد کمپ‌ها پناهندگان و سر و  کله زدن با تمام بنیادهای دفاع از حقوق انسان و خرج‌های هنگفت دیگر و آخرش هم بدنامی جهانی. خیلی زیرپوستی گوشه‌شان را برای خودشان نگه می‌دارند. این درست سرمایه‌گذاری برد بردیست که همیشه ادامه خواهد داشت. همیشه خرابی و کهنگی و اتفاق‌های نامطلوب حتی اگر آدم هم جنگ راه نیندازد، وجود داشته و دارد، پس کاسبی کساد نمی‌شود. از طرفی مشکلات عدیده ناشی از جنگ‌افروزی و بدنامی‌های پشت‌بندش هم حاصل نمی‌شود. هر چند برایشان مهم نیست، ولی هیچ جنگ‌افروز و سلاح‌فروشی نیست که ژست انسان‌دوستی نگرفته باشد. حال سوال این است که چرا اسلحه‌سازها و فروش‌ها سراغ این بازار آماده و خوشگل نمی‌روند. چرا قرمزی خون و ریخت و پاش جنگ را بیشتر دوست دارند؟ دلیل واضحش شاید آماده بودن بستر شروع دعوا در گوشه‌های تاریک است، بی هیچ تلاشی و با سواستفاده از نادانی و تعصب گوشه‌تاریکی‌ها جنگ بزرگی می‌گیرانند و کیسه کیسه پول پارو می‌کنند. ولی باز هم با اندکی سرمایه‌گذاری می‌توانند خیلی تمیز و شیک پول در بیاورند. کاش یک کم بیشتر به پرستیژ پولشان فکر کنند.