«وسواس»
نویسنده مهمان: یک روانشناس خسته
من در کودکی درکی از وسواس نداشتم تا اینکه برای اولین بار دیدم یکی از خانمهایی که در خیریه مادربزرگم کار میکند، دائم دستکش در دست، اینسو و آنسو میرود، دستش را با وایتکس میشوید و ماسک به دهانش دارد. گاهی حتی در نور افتاب مدتها میایستاد تا با نور آفتاب دستش خشک شود. بعدها متوجه شدم که به تمام دستگیرههای خانهاش هم کیسه پلاستیک زده است. وقتی دلیل این کارش را از بقیه پرسیدم همه میگفتند وسواس دارد. از خودش که یک بار کودکانه پرسیدم گفت: من؟ هرگز وسواس ندارم بلکه من همیشه به تمیزی و نظافت اهمیت بیشتری میدهم. سالها بعد دیدم منزلش تبدیل شده به خانه امن گربههای محل و ایشان نزدیک بیست گربه خیابانی را پناه داده و آنها در خانهاش جولان میدهند. جالب اینکه بدانید کیسههای پلاستیک همچنان به دستگیره دربها بود.
سالها بعد در درس فارسی فهمیدم که ریشه این کلمه از وسوسه می آید. این تلاقی برای من تبدیل به یک کابوس روانی شد. فکر میکردم که آن شیطانی که پشت سرم همیشه مینشسته و به من میگفته: برو این کارو بکن! آن کار رو بکن! همان شیطان، خود خودش، ممکن است یک کار دیگر هم انجام دهد: من را به وسواس بیاندازد. پدیدهای که همچنان در آن زمان هم درک درستی ازش نداشتم.
چند سال پیش در کسوت مشاور، مراجعی را ملاقات کردم که رفتارهای وسواسگونه داشت اما قویا معتقد بود که محتاط است و وسواس ندارد. او می گفت: « شما ببین و قضاوت کن. من به این قفلها اعتماد ندارم. درست است که آلمانی هستند اما ممکن است کار نکنند. یک دو سه چهار، یک دو سه چهار… دکتر قبلیام بهم گفته بوده که از این به بعد باید تعداد دفعاتی که قفل رو چک میکنم رو بلند بشمارم. خب معلومه که باید بشمرم. کار که از محکمکاری عیب نمیکنه. بعدش هم! شما میایی جواب بدهی؟ اگر دفعه سوم که داشتم امتحان میکردم، یهو فقل در باز بشه چه بلایی ممکنه سرم بیاد؟ نخیر! نه شما و نه هیچکس دیگه نمیآیید جواب بدهید که من بیچاره ممکنه تحت چه فشاری باشم. تازه، مشکل فقط این نیست! یکی باید بیاد به این جماعت بگه آقاجان! بنده وسواس ندارم! محتاطم! احتیاط فراوان دارم. چک میکنم همه چیز رو. نظر شما چیه آقای دکتر؟ من وسواس دارم یا محتاطم؟» و من همچون یک ناجی قهرمان وارد میدان شدم و به او میگفتم که: البته ممکن است محتاط باشید اما به نظر میرسد که وسواس در احتیاط دارید.»
یک مراجعهکننده دیگر داشتم که سر و سری در فلسفه داشت. عمیقا در موضوعات پیچیده وارد میشد و روانکاوی عمیقی انجام میداد. یک بار گفت میدانی چرا من همیشه با یک یا دو دقیقه تاخیر میرسم؟ برای این که میخواهم تو را امتحان کنم ببینم آیا تو هم به اندازه من وقتشناس هستی. در واقع خود درونم را میخواهم سرزنش کنم که پیش چنین روانشناس وقتنشناسی آمده که یک یا دو دقیقه برایش ارزشی ندارد. گمان میکنم از من بابت شنیدن مباحثش استفاده بیشتری میبرد. چون فکر نمیکنم کمک خاصی به او انجام داده باشم. با این حال قویا معتقد بودم که او دچار وسواس فکری هم شده است. خاطرم هست که مراجعهکننده دیگری داشتم، خانم میانسالی بود که به چیدمان خیلی اهمیت میداد. پتوی کوچک رو مبل را همیشه مرتب میکرد و از اتاق بیرون میرفت. یک روز به من گفت که پایههای مبل تنظیم نیستند و چند میلیمتر جابجایی دارند. همانجا بود که موضوع وسواسش را برایش تحلیل کردم.
بنابراین به عنوان یک روانشناس شنونده و صاحبنظر، معتقد بودم که هرگز وسواس ندارم. برای این موضوع هم مستندات فراوانی تهیه کرده بودم و از این بابت تقریبا مطمن بودم. تا اینکه در تلگرام عکسی هویدا شد که به طرز ماهرانهای گرفته شده بود. در عکس یک مجموعه اشیا خطرناک را لبه میز گذاشته بودند به نحوی که بیننده هر لحظه ترس از سقوط یکی از آنها را داشته باشد.
بدون آنکه مطالب زیرش را بخوانم با خود گفتم: «آخر کدام شیر پاک خوردهای لامپی که دوار است و هر لحظه ممکن است قل بخورد و زمین بیافتد و هزار تکه بشود را می گذارد لبه میز؟ آخر کدام آدم عاقلی قند دان را در کنج میز رها میکند؟ آن بشقاب که نصفش معلق است هر لحظه این امکان را دارد که تعادلش بهم بخورد و سقوط کند…» بیشتر اعصابم نگران شد. به عکس باز هم نگاه کردم. گویا یک نفر از عمد همه جوانب را جوری چیدمان کرده که حرص من در بیاید: «نگاه کن! کافیست این قیچی هر لحظه سقوط کند و دست و بال یک نفر را زخمی کند. ای بابا! آن قهوهجوش را بگو! قهوه داغ هر لحظه ممکن است بریزد و یکی ر ابسوزاند…» دیگر تحمل نداشتم.
نگاه کردم دیدم زیر عکس نوشته است: «گفته میشود افرادی که با مشاهده این تصویر دچار نگرانی یا هر عکسالعمل ذهنی دیگری میشوند، احتمالا مستعد OCD یا وسواس فکری عملی هستند!» آن وقت بود که سکوت کردم. به تمام این تستهای «خودشناسی در دو دقیقه» بد بیراه گفتم. پیش خودم گفتم تو حرفه ما، روانشناس مزخرف زیاد هست. به این خزعبلات نمیتوان اعتماد کرد. و با خیال راحت پست را پاک کردم. اما پس نگاهم میدانستم که به آن چیزی که حتی فکرش را نمیکردم آزمون شدهام. فیل بزرگ اتاق روانم نمایان شده بود: واس واس (آن را با صدای بلند بخوانید.)