«چه اتفاقی میتواند از شما یک قاتل بسازد؟»
نیمهشب
گشتی در دنیای اخبار میزنم. به مردی میرسم که زنش را زیر بار مشت و لگد لت و پار کرده و کشته است. به زن یا مردی میرسم که متوجه خیانت همسرش شده و او را به قتل رسانده است. درست است که روبرو شدن با چنین فاجعهای در زندگی، کار آسانی نیست. اما قتل هم چاره کار نیست. یک عمر با دست خونآلود زندگی کردن وحشتناک است. من اگر بودم راهم را از آن همسر جدا کرده و پی زندگی خودم میرفتم و بدون عذاب وجدان زندگی حدیدی را شروع میکردم.
وقتی در اخبار در مورد زنی میشنوم که در مقابل متجاوز از خود دفاع کرده و ضربهاش سبب قتل شده است، به او حق میدهم. شاید اگر من نیز جای او بودم چنین میکردم. وقتی ماجرای دختری را میشنوم که مورد تجاوز پدر مستش قرار گرفته و با قیچی خیاطیاش که دم دست بوده، به او حمله و زخمیاش کرده است، تنم میلرزد. استغفرالله اگر من در چنین شرایطی بودم، کارآن پدر را با ضربات متمادی تمام میکردم. مردی به انتقام از پدری بچه او را به قتل رساند. شاید اگر من جای والدین آن بچه بودم، قاتل را میکشتم. آخر آدم ناحسابی با پدر حساب و کتاب داری، گناه طفل معصوم چیست؟
به زنی میرسم که مادرشوهرش را به قتل رسانده و محکوم به اعدام شده است. به گذشتهها سفر میکنم. به زمانی که مادرشوهر به خانهام میآمد و میخورد و میریخت و به بهانه دکتر یا خرید همراه پسرش به گلفروشی و خواستگاری میرفت. به هر دروغ و حیلهای که دست میبرد، کارساز نبود. زیرا از شانس من طرف یا فامیل و آشنای همکارم بود یا پرس و جو کرده و من و بچهها را پیدا میکرد و آنگاه تف به روی پیرزن میانداخت و میرفت. گاهی که از سر کار به خانه برمیگشتم متوجه میشدم که اتاق خوابمان آنگونه که خودم مرتب کرده و رفتهام نیست. اتاق بوی ادکلن غریبهای میداد. حتی زن مورد نظر را میشناختم. زنی که شوهر آبرومندی داشت. مرد بدبخت نمیدانم اگر میفهمید چه میکرد؟ مادرشوهر میگفت که پسرش مرد است و از هفت دولت آزاد. تو بنشین و بچههایت را بزرگ کن. رفتار مادرشوهر و شوهرم میتوانست از من قاتل بسازد. در آن موقعیتهای وحشتناک، نه اعدام و نه زندان و سنگسار، هیچ چیزی مرا نمیترساند. بلکه تنها چیزی که مرا به آرامش و سکوت وامی داشت صبر بود و بس.