«با زنانی که به زنان دیگر ظلم میکنند چه کنیم؟»
غروب
ما زنان به واسطه زنبودنمان خودشناسی بهتری داریم. (آیا همین سوگیرانه نیست؟) گاهی فکر میکنم انگار بسیار بهتر و دقیقتر از مردان خودمان را، نقاط ضعف و قدرتمان را، دردها و رنجها و لذتهایمان را میشناسیم. چگونه است که همین ما، در زمانی که زن دیگری را در موقعیتی ضعیف یا حتی قوی ببینیم از سنگاندازی کوتاهی نمیکنیم؟
در موقعیتهای مختلف زندگی هر یک از ما طعم تلخ و گزنده این پشت کردنها، نیشها و ضربهها را از همنوعان خود چشیدهایم. نمونههای بارز این خشونتها در جای جای عرصههای زندگی مشهود است، از روابط خانواده شوهر با عروس تا روابط مادر و دختر، دوست و آشنا، رقبای درسی و کاری، معشوقه و زنان صیغهای، زنان موفق، زنان ناموفق، همه و همه یا ضربهها را میخورند و یا میزنند. خشونت دردآور است و از خودی ضربه خوردن به مراتب شدیدتر.
در دادگاه بودم. کنار من وکیلم نشسته بود و یک مددکار. آن طرف شوهری بود که خشونت خانگیاش از کلامی و مالی و فیزیکی و احساسی بعد از سالها تحمل و صبر من، ما را به آنجا کشیده بود. کنارش ردیفی از دوستان مشترک که ظاهرا برای حمایت عاطفی از او و باطنا برای فضولی و هیجان آنچه میخواستند شاهد باشند، نشسته بودند. من دستهایم را به سینه زده بودم و به قول خودشان با “پررویی” نگاههای حقارتباری به آنها میانداختم. به این کسانی که یک لحظه از زندگی مرا زندگی نکرده بودند. یک لحظه پیش خودشان نگفته بودند آیا ما همه چیز را راجع به زندگی این زوج میدانیم که اینطور سراسیمه در اینجا گرد هم آمدهایم؟ از مردانشان که دوستان او بودند توقعی نداشتم ولی این جمعیت بانوان که احتمالا انگلیسی هم نمیفهمیدند و آنجا در دادگاه من، فقط برای فضولی و سرک کشیدن گرد آمدهاند و لابد بعدش هم دور هم جمع میشدند و از آن لحظات هیجانانگیز صحبت میکردند را نمیفهمیدم. همه آنها دوستانی بودند که بارها خانه ما آمده بودند، دوستان من که شاید درددلی هم از من شنیده بودند. آیا اینکه تعریف خشونت را نمیدانستند و یا تصور خشونت را در روابط زناشویی من نمیکردند به آنها این حق را میداد که دستهجمعی بیایند و بنشینند و روز سرگرمکنندهای را در یک دادگاه پر تنش بگذرانند؟ من البته حظ خودم را از این حجم نفهمی میبردم و سرسختتر و کلهشقتر از این بودم که این ضربهها از میدان بدرم کند. ولی شکی نیست که ماهیت این کار در حقیقت یک خشونت عریان بود آنهم توسط جمعی از زنان علیه یک زن.
بعد از آن بارها و بارها این اتفاقات تکرار شد. چند سال پس از آن در یک مهمانی همه جمع بودیم و مشغول رقص و شادی. در باز شد و یکی از آنها وارد شد. به محض دیدن من به صاحبخانه گفت اگر «این» را دعوت کردهای ما داخل نمیآییم و میرویم. صاحبخانه البته گفت اختیار خودتان را دارید و میتوانید تشریف ببرید و آنها هم رفتند. ولی همین واقعه و بغضی که نصیبم کرد برای تمام آن شب و شبهای بعد از آن و حالا که سالهای سال است از آنشب میگذرد در گلویم ماند. بارها و بارها به انزوا کشیده شدم. در جمعها نمیرفتم. بچههایم را از بودن در تشکلهای ایرانی محروم میکردم. دوستان اندکی داشتم و اگر اوقات فراغتی بود با غیر ایرانیان بود.
سالها بعد به شهر بزرگتری رفتم. مدارج علمی را طی کردم، مقام و موقعیت شغلیام حالا بالاتر از خیلیهای دیگر بود. جوان و زیبا و نمونه یک زن مستقل. ولی مجرد بودم و مادر، و باز هم توسط زنان شوهردار به انزوا کشیده میشدم. حالا هم مرا دعوت نمیکردند و در جمعهایشان به بازی گرفته نمیشدم. اگر مردی که تصادفا شوهر یکی از اینها بود سلام و احوالپرسی میکرد، آن زن نه تنها خودش بلکه خیلی از دوستانش هم برایم پشت چشم نازک میکردند… و این گونه بود که در آن شهر بزرگ هم روابطم محدود ماند. میدانستم که اینها همه نشان از روابط متزلزل و معیوب خودشان دارد. برایم عجیب بود که این همه زن چقدر به همسران عزیزشان نامطمئن و شکاک هستند. تصور زندگی جهنمیشان برایم غیرقابل باور بود. پوزخندی میزدم و رد میشدم ولی دردم میآمد. به خاطر کار و درس و دست تنها بودن زمان زیادی را با بچهها نمیتوانستم بگذرانم. غصه میخوردم که خودم هیچ، ولی بچههایم در جمعهای خانوادگی ایرانی اوقاتی را سپری نمیکنند. بالطبع روابط اجتماعی ناکارآمدی داشتند. مناسبات را بلد نبودند. از وجود خانواده گسترده عمو و خاله که به واسطه مهاجرت محروم بودند ولی در عین حال تجربه بودن در خانوادههای ایرانی را هم نداشتند. بسیار ناشیانه و ناپخته عمل میکردند. میدانستم ضربه میخورند و خوردند.
این چرخه معیوب با ازدواج من البته شکسته شد و همه اینها به خاطرههای دوری تبدیل شد، ولی گاهی زمان مجال تجربه دوباره را نمیدهد. بچه من دوباره هشتساله و دوازدهساله و پانزدهساله نمیشود.
تازه همه اینها در حالی است که در این مجال ما حتی از اشکال دیگر خشونت که گستردهتر و عمیقتر است صحبتی نکردهایم. اینها که گفته شد شاید جزو کوچکترین و پنهانترین زوایای خشونت زنان علیه زنان است. بارها از کنار آن گذشتهایم و احتمالا حتی به ذهنمان هم نرسیده چقدر گاهی اوقات زنی را در گوشهای زجر دادهایم.
اگر زمانی در مقام قضاوت کردن، آن هم قضاوت زنی دیگر قرار گرفتیم یادمان باشد خشونت در اشکال مختلف ظاهر میشود و اقلا اگر نمیتوانیم شانهای برای گریستن باشیم درد را سوزندهتر نکنیم. بالا بردن آگاهی و حساسیتهای اجتماعی میتواند اولین قدم برای کم کردن این دردها باشد. مصائب را در خود پنهان نکنیم. زنی که به زن دیگری خشونت را روا میدارد تنها یک دلیل دارد: سادهانگار است و فقط صورت مسئله را میخواهد پاک کند. عمق فاجعه را نمیفهمد. بگوییم، بخوانیم، بنویسیم و تکرار کنیم: زن، زندگی است. آنرا قطع نکنیم، تداوم بخشیم.