«موفق شدن، جایی که همه گفتند غیرممکن است»
پیش از ظهر
خلاف جهت آب شنا کردن همیشه هم بد نیست. راستش را بخواهید گاهی آنقدر لذتبخش است، گاهی آنقدر کیف دارد که دوست داری تا آخر عمر خلاف جهت شنا کنی و آنقدر بروی و بروی که حتی پشت سرت هم نگاه نکنی. نمونهی سادهاش مثل وقتیست که وارد یک مهمانی مجلل میشوی، همه سر تا پا برق میزنند، یکی آخرین سرویس برلیاناش را انداخته و آن یکی شینیون کرده و یکی دیگر آنقدر رژ لب زده که لبهایش را نمیتواند باز و بسته کند و با لبخند مکانیکیاش به تو میگوید: سلام.
و تو بیهیچ رنگ و لعابی، بیهیچ سرویس برلیان و شینیون و میزامپلی و هفتقلم آرایشی یک گوشه نشستهای و چه راحتی! دیگر دستت به گوشت نیست تا مبادا گوشوارههای برلیانت بیفتد و دائم جلوی آینه دندانهایت را چک کنی که مبادا رژلبت رویشان کشیده شود و کمرنگ شود و بیرنگ شود و تجدید بخواهد و به وقت رقصیدن با آن کفشهای پاشنه هفت سانتیات هی لنگ بزنی و هی لنگ بزنی و هی لنگ بزنی.
راحت یکجا نشستهای. این هم نوعی خلاف جهت آب شنا کردن است که همه با دست نشانت خواهند داد که همه یحتمل چپ چپ نگاهت خواهند کرد، اما تو راحتی، تو آن گوشهی دنج نشستهای و دیگر لنگ لنگان راه نمیروی، راحت میتوانی دستت را لای موهایت بکشی و از خنده ریسه بروی و وسط سالن حتی بدوی، و به همه بخندی و سرخوش و مست برقصی و بچرخی و بچرخی و بچرخی.
هر وقت توانستی چنین تصمیمی بگیری، و نگاهها را هم به بلاهتشان حواله دهی، و بیتفاوت رد شوی، پس میتوانی برای گامهای بزرگترت هم خلاف جهت باشی و موفق شوی. نه اینکه خلاف جهت بودن همیشه موفقیتآمیز باشد، نه. اما آن تصمیم، آن تصمیم مهم، احترام به خویشتن است. این که خودت برای خودت تصمیم بگیری، برای لذت خودت، برای آرامش خودت، نه برای لذت دیگران، برای خوشآمد دیگران، برای بهبه و چهچه کردنشان. که قطعاً خندهدار است. که قطعاً مضحک است. که قطعاً رقتبار است.