«به مناسبت یک ساله شدن وبلاگ»
یکی از زنان رقصنده
سلام، من نوشی، یکی از بیست و سه نویسنده ثابتی هستم که در این وبلاگ نوشتههامو منتشر کردم. شما احتمالا منو میشناسین. عکسهامو دیدین، صدامو شنیدین و نوشتههامو خوندین، اما قطعا شما هم مثل بقیه نمیتونین دقیقا حدس بزنین هر هفته کدوم متن نوشته منه. چون خیلی از مواقع من به عمد سبک نوشتنم رو عوض میکنم، جوری که شکل استفاده از کلمات به چشم خودمم غریب میان.
ایده ساختن این وبلاگ از خیلی سال پیش توی سرم بود. یک بار شروعش کردم که تجربه موفقی نشد. شاید اگه به سرنوشت مقدر معتقد بودم دیگه هرگز دنبال این ایده رو نمیگرفتم. اما من اهل تغییر دادن شرایطم. پس یه بار دیگه شروع کردم. نقاط ضعف رو میدونستم، اول اونا رو پوشش دادم و این جوری شد که وبلاگ راه افتاد.
خودمم نمیدونم چطوری شد که یکهو به نظرم رسید باید اسم اون اثر باستانی ایتالیایی رو روش بذارم. من وقتای بیکاریم روی پروندههای ویکیپدیا کار میکردم. چشمم به این نقاشی و اسمش خورده بود. اما هیچوقت فکر نکرده بودم ازش استفاده کنم. شاید اگر کمی معناگراتر بودم میگفتم این اسم و تصویر بود که منو انتخاب کرد. دقیقا مثل ایده که نمیدونم وسط اون همه بدبختی چطوری به ذهنم خطور کرد.
من توی زندگیم سر دو تا موضوع خیلی سختگیر بودم. یعنی تا اون حد که منو وادار به گفتگوی صریح و مستقیم کنه، جوری برام عزیز باشه که براش بجنگم و با دقت مادرانه بهش برسم. اولیش بچههام، دومیش این وبلاگ. شاید چون از اول مثل امانت بهشون نگاه کردم و نسبت بهشون حساسیت به خرج دادم. و دقیقا به خاطر همین وسواس و دقت نظر، سر این وبلاگ خیلیا رو از خودم رنجوندم. آدمایی که منو به خاطر نوشتههای نوشی دوست داشتن، اما توی آرامگاه زنان رقصنده نوشی دیگهای رو میدیدن که سختگیره، غر میزنه، غلطای املایی و مشکلات گرامری رو به رو میاره، سر منظمنویسی و رعایت زمانبندی حساسه، چهارچوب داره و البته با سرسختی جلوی فرو رفتن وبلاگ توی حاشیه رو میگیره. هر دفعه که کسی از من رنجیده یا باعث رنجشم شده، چند روزی حالم خوب نبوده تا بلاخره همون وسواس و دقت نظر به دادم رسیده و به خودم دلداری دادم که دوام بیار، شخصیش نکن. این خصوصیت کار گروهیه.
گفتم کار گروهی، بله، دقیقا! این بارزترین مشخصهی این وبلاگه. من قدردان کمک همه شماهایی هستم که ناشناس، با اسم مستعار، یا با اسم حقیقی هر کدوم یه گوشه این کار رو گرفتین: شماهایی که خواننده میشین، نویسنده مهمان میشین، توی نوشتههاتون به ما اشاره میکنین، بهمون لینک میدین، ایمیل میزنین و از سرگذشتتون میگین، پیام میدین و افکارتون رو با ما به اشتراک میذارین، و خصوصا شماهایی که یکی از دوازده زن رقصنده هستین و نقش اساسی توی کارهای وبلاگ دارین.
شاید من به عنوان بنیانگذار وبلاگ شناختهشدهترین فرد این گروه باشم، اما همون طور که نوشتم من فقط یکی از بیست و سه نویسندهای هستم که از روز اول تا حالا تحت عنوان زنان رقصنده توی این آرامگاه مطلب نوشتن. دوستانی که شاید شما هیچوقت ندونین کیا هستن، اما بدون کمکشون من نمیتونستم چرخ وبلاگ رو بچرخونم.
یک سالگیمون مبارک.
عکس نیاز به تفسیر نداره. داره؟ شما تصور کنین دوازده نفر دارن ماشین رو هل میدن!

A Good Little Runner by Beryl Cook