دسته: خودارضایی

آرامش

«خودارضایی»

از میان نامه‌های رسیده: مرمر

مادر دختردایی من ایرانی نیست. درست وسط یک جایی مثل تگزاس به دنیا آمده و هیچوقت هم فارسی یاد نگرفته. یک بار که حرف می‌زدیم گفت وقتی سیزده چهارده سالش بوده، مادرش در مورد روابط بین مرد و زن و خودارضایی باهاش حرف زده و مخصوصا بهش گفته که خودارضایی خیلی هم طبیعیه و اصلا نباید احساس گناه بکنه. می‌گفت مادرش همیشه خیلی راحت راجع به این موضوع باهاش حرف می‌زده. من زن دایی‌ام رو خیلی دوست دارم. خیلی خونگرم و مهربونه و نگرانی‌ها و حرفهاش مثل همه مادرهای دیگه‌ست و حتی بعضی وقت‌ها هم اونقدر روشن‌فکر نیست و تعصبات خاص خودش رو داره.

اما مادر من… ما طی چهل سال گذشته، درمورد هیچ عضوی که بین گردن و ران من وجود دارد با هم حرف نزدیم. انگار این قسمت بدن وجود خارجی نداره. تنها یک بار حرفش پیش آمد اون هم در مورد درد سینه‌های من بود وقتی که بچه‌ام را شیر می‌دادم. ما حتی هیچوقت راجع به روابط زن و مرد هم حرف نزدیم. بنابراین تمام اطلاعات من در مورد خودارضایی، از متون مذهبی، معلم تربیتی و چرندیاتی بود که در ایران به گوشم رسیده بود.

از بس که احساس گناه و پشیمانی می‌کردم و نگران بودم که مریض بشم، بچه‌دار نشم و کلی بلای دیگر سرم بیاد، هر شب تصمیم می‌گرفتم که دیگر این کار رو تکرار نکنم، و با این که فشار جنسی نوجوانی همیشه برنده می‌شد، ولی احساس گناه همیشه بود و از همه بدتر بعد از ازدواج بود که بار عذابم سنگین‌تر شد، چون فکر می‌کردم خودارضایی خیانت به شوهره… تا اینکه دختر دایی عزیز داستان مادرش و گفتگوشون رو  راجع به این موضوع برای من تعریف کرد. بعد از اون انگار تمام اون گناه‌ها شسته شدن.

در حقیقت بسیاری از مسایلی که در ایران باعث باعث عصبی شدن  آدم میشن، به راحتی با یک گفتگوی کوتاه قابل فراموش شدن هستن. تمام هدف بعضی مادر و پدرها آسون کردن زندگی بچه‌هاشون با توضیح دادن موضوعات مختلف و نشون دادن راه درست به اونهاست. برای من این وضعیت درست بر عکس بود و از هر فرصتی برای سخت‌تر کردن زندگی استفاده می‌شد. مثل همین مورد اخیر که با یک گفتگوی ساده، موضوع خودارضایی که همیشه به من احساس گناه می‌داد، تبدیل به یکی از راه‌های رسیدنم به آرامش شد.

لذت و اندوه

«خودارضایی»

از میان نامه‌های رسیده: موگه

عجیب است که یادم نمی آید از کی شروع به خودارضایی کردم. به طور مبهمی می‌دانستم کاری نیست که مورد تایید والدینم باشد، ولی خودم احساس گناه نداشتم. در واقع از هر چیزی که مربوط به بدن و خواسته‌هایش بود نه خجالت می‌کشیدم و نه احساس گناه می‌کردم. خودارضایی برای من همراهی بود در لحظات تنهایی، بی‌خوابی، تحریک شدن با متن یا عکسی و در نهایت، برای وقتی که صرفا می‌خواستم لذت ببرم.

یک بار یاری بعد از معاشقه از من خواست جلوی چشمش خودارضایی کنم. اولین بار بود که فهمیدم فقط در خلوت خودم قادر به این کارم. خجالت در بین نبود، فقط این لذت و راحتیی بود که برای خودم و بدنم محفوظ داشتم. یکبار دیگر یار دیگری به من گفت که در رابطه قبلیش «هر کدام حین معاشقه در واقع به خودارضایی مشغول بودند، بدون توجه به لذت‌دهی و لذت‌گیری متقابل» و خوشحال بود که با من چنین نیست.

همان وقت‌ها فیلمی را دیدم که در آن یار دخترک ترکش کرده بود و او داشت با یادش، با عصبانیت و استیصال خودارضایی می‌کرد. فکر کردم مگر می‌شود با خشم و اندوه ارضا شد؟ چند وقت بعد برای خودم پیش آمد: کسی که دوستش داشتم رابطه را پایان داده بود و من، بدون اینکه واقعا ازدرد و رنج و اندوه پایان رابطه بهبود یافته باشم وارد رابطه‌ای تازه شده بودم که واقعا هم دلخواهم نبود. گویی برای انتقام از خودم و او بود. روز قبل از اولین باری که می‌خواستم به خانه شخص تازه بروم، از تصور اینکه با کسی می‌خواهم عشقبازی کنم که «او» نیست چنان عصبانی و دیوانه شدم که شروع کردم به خودارضایی. هق‌هق گریه کردم و انگشتانم را نگاه کردم. بعد از ارگاسم، خیسی دستم، بدنم و اشک‌هایم را با صفحات کتابی که به من امانت داده بود خشک کردم. یادم می‌آید که چقدر درونم خلا بود و چقدر سردم شده بود.

کتاب را با پیک برایش فرستادم.

کم بکن، همیشه بکن

«خودارضایی»

مهمان هفته: محمد غلام‌ابوالفضل

تنها زندگی می‌کنی، می‌رسی خانه، شامت را خورده‌ای و خسته و کوفته مسواک هم نمی‌زنی، میچپی توی تختت. گوشی را برمی‌داری تا آخرین مسیج‌هایت را چک کنی و شاید هم چیزی بنویسی توی فیس‌بوکت. بی‌خیال نوشتن می‌شوی، اینستاگرام را انتخاب می‌کنی. میان عکس‌ها عکس مدلی را می‌بینی با سینه‌های سفت و برآمده که نیمه‌عریان است و از بالای پیرهن یقه بازش بیرون آمده. پوست برنزه شده‌اش برق می‌زند. شلوارک تنگی به تن دارد. پاهایی صاف و براقی که هوش از سر هر پسری می‌برد. دختر هم که باشی همین طوری‌هاست. سیکس‌پک پسری قد بلند، بازوانی عضلانی که دوست داری لایشان گیر کنی و نتوانی از میانشان فرار کنی، و یا چند کلمه هیجان‌انگیز که عشقت برایت مسیج کرده…

با همه اینها چه مرد باشی چه زن خون می‌دود توی تنت. حس می‌کنی نه تنها خسته نیستی بلکه می‌توانی یک کوه را جابجا کنی. دمر می‌شوی روی تخت و از اینجا به بعد هر کسی سبکی دارد که موضوع نوشته ما نیست و انتهایش هم را اغلب ما تجربه کرده‌ایم. اما از اینجایش به بعد تجربیات‌مان متفاوت‌تر خواهد شد. نوع مواجه شدنمان و حسی که خواهیم داشت.

یادم هست در سنین بلوغ از سوی پدر و مادر معمولن به علت قبح موضوعات سکسی صحبتی در این باره‌ها نبود. در مدرسه هم مگر اینکه معلمی خودش دوست داشت و چند کلمه‌ای اطلاعات ناقص که اغلب هم مبتنی بر آموزه‌های مذهبی بود و ما را کاملن نهی می‌کرد در اختیارمان قرار می‌داد، منبع اصلی اطلاعاتی ما در خصوص سکس آن روزها دو چیز بیشتر نبود: اطلاعاتی که در گروه هم سالانمان به اشتراک گذاشته می‌شد و فیلم‌های پورن  VHS که مناسب سن و سالمان نبود. امکان رابطه جنسی آموزش دیده‌ای هم که با هم‌سن و سال‌هایمان وجود نداشت. تنها راه موجود «خودارضایی» بود که گناهی سنگین بود و افسانه‌های بسیاری هم در حول و اطراف این موضوع ممنوعه دست به دست می‌شد.

حس گناه و ترس از آسیب‌های جسمی و نگرانی از تحقیر دیگران انجام آن را به خصوصی‌ترین لحظات زندگی‌مان می‌کشید و لذتش را برایمان تلخ‌تر از زهر می‌کرد. آن روزها «خودارضایی» یک انحراف جنسی یا مشکل روانی بود و باور عمومی این بود که خشم خدا را به همراه داشت. به ما گفته می‌شد باعث عوارضی همچون سیاه شدن دور چشمها٬ قوس کمر٬ کوری٬ سکتهٔ قلبی٬ مشکلات جنسی٬ یا لرزش دست می‌شود. این باورها هنوز هم در میان بسیاری رایج است و بیشتر آنها نشات گرفته از باورهای دینی است.

اما به عقیده اغلب سکس‌تراپیست‌ها خودارضایی یک عمل طبیعی، و یک فعالیت سالم جنسی مناسب و بی‌خطر است. این عمل راه خوبی برای تجربه لذت جنسی است. همچنین خودارضایی کنترل‌شده را می‌توان در افرادی که به دلایل مختلف تنها هستند و شریک جنسی ندارند جایگزینی مناسب برای سکس دانست. در این موارد هرچند خودارضایی به طور کامل جایگزین سکس نخواهد بود اما مطمئن‌ترین و بی‌ضررترین شیوه برای کاهش هیجانات جنسی است.

البته که خودارضایی نیز مانند هر لذت دیگری می تواند تبدیل به مشکل شود آنهم زمانی که مانع فعالیت جنسی با شریک زندگی گردد یا در ملاءعام انجام شود و یا تکرار زیاد آن جسم شخص را ضعیف کند. باز هم بررسی‌های علمی در مورد خود ارضایی نشان می‌دهد اگر این عمل به شکل اجباری باشد و یا با فعالیت روزمره تداخل پیدا کند ممکن است موجب ایجاد اضطراب گردد. از سویی دیگر به دلیل مهم‌ترین تفاوت خودارضایی با سکس که امکان همیشه در دسترس بودن آن است، مهم‌ترین عارضه یعنی اعتیاد پدید می‌آید.

قطعن اعتیاد به خودارضایی، مثل اعتیاد به سکس و تکرار بی‌رویه، مداوم و خارج از کنترل آن، فرد را دچار اختلالات جسمی و فکری خواهد کرد. هرچند این اتفاق در انواع اعتیادها مشترک است، اما مصادیق آسیب‌های آن ممکن است متفاوت باشد.

تجربیات جنسی هیجان‌انگیزترین غریزه بشری است که متاسفانه گاهی تبدیل به رازی مگو می‌شود و مواجهه‌ی ما را با این لذت طبیعی دچار اختلال می‌کند. شاید بد نباشد باورهای غلط و غیرعلمی خود را دور بریزیم و تا زمانی که بتوانیم یک شریک جنسی دوست‌داشتنی برای خود دست و پا کنیم، گاهی سراغ خودارضایی برویم. خلاصه که میتوانید تصور شریک جنسی خود را همین حالا در ذهن تداعی کنید و از همخوابی مجازی با او لذت ببرید.

خودم را دوست دارم

«خودارضایی»

بامداد

تازه به سن بلوغ رسیده بودم. هنوز حتی به مسایل جنسی کنجکاوی نشان نمی‌دادم، اما کشف بدن خودم چیزی بود که حتی بزرگ شدن در خانواده‌ای مذهبی نمی‌توانست مانع باشد. من از کشف اندام جنسی خودم به کاربرد آنها و خودارضایی رسیدم. یک بار از مادرم چیزی پرسیدم در همین مورد که گفت مراقب باش، ممکن است برای سلامتی خوب نباشد. همین که حکم قطعی نداد باعث شد هیچوقت عذاب وجدان نداشته باشم. من خودم را دوست می‌داشتم.

چند سالی بود ازدواج کرده بودم. یک روز سر کار، خانم‌های اداره سر ظهر توی اتاقی دور هم نشسته بودند و از تجربه‌ی زندگی جنسی‌شان می‌گفتند. هر کدام که حرف می‌زد، من بیشتر تعجب می‌کردم. هیچکدام از آنها اندام جنسی خودش را پیش از این که شریک جنسی‌اش کشف کند، کشف نکرده بود. نمی‌دانست مثلا سر سینه‌ی چپش حساس‌تر است یا راست. نمی‌دانست پهلویش را نوازش کنند قلقلکی‌ست و ممکن است یکباره سرد شود و نخواهد ادامه دهد. هیچ چیز از اندامش نمی‌دانست. ارگاسم را فقط در کتابها خوانده بود و حتی از سر کنجکاوی با خودش ور نرفته بود بفهمد حالی شبیه آنچه خوانده بهش دست می‌دهد یا نه.

صمیمی‌ترین دوستم تازه ازدواج کرده بود. می‌دانستم به رغم علاقه‌شان به هم، رابطه‌ی جنسی خوبی ندارند. طی یکی از مشاوره‌هایی که گرفته بودند، به دوستم گفته شده بود که باید اندامش را بشناسد تا بتواند به شریکش بگوید دوست دارد چه کند. دوستم نمی‌دانست. گفتم روبروی آینه‌ی قدی لخت شو و از تماشای خودت خجالت نکش، بدنت را دوست داشته باش. خودم مدتها بود این کار را نکرده بودم.

بعد از ازدواجم هر چه از بدنم شناخته بودم به شریکم یاد دادم تا بهتر بشناسدم. تا چند سالی هر بار به خودارضایی فکر می‌کردم خودم را شماتت می‌کردم که مگر در رابطه‌ی دو نفره لذت نمی‌بری که می‌خواهی یک نفره‌اش کنی؟ لذت می‌بردم از دو نفره‌اش، پس مدام خودم را تشر زدم که بی‌خیال. اما این وضع همان چند سال بیشتر طول نکشید. با همسرم در این مورد صحبت کردم و گفتم که برایم شکلی از خود را دوست داشتن است و ربطی به رابطه ی دو نفره‌مان ندارد. چیزی نگفت. درباره‌ی تجربه‌اش از خودارضایی پرسیدم. گفتم می‌خواهم این موضوع برایمان تابو نباشد. چند سالی طول کشید، اما حالا این موضوع بین ما تابو نیست. من می‌دانم او خیلی دوست ندارد خودارضایی کند، او می‌داند من دوست دارم هر از گاهی خودارضایی کنم و این کار به من اعتماد به نفس می‌دهد، این دوست داشتن.

دخترعمو و همسرانش

«خودارضایی»

نیمه‌شب

دخترعمو سه بار ازدواج کرده بود. روزی از روزها دور هم نشسته بودیم و او که خیلی بزرگ‌سال‌تر از ما جوانان بود، سر درددلش باز شد و از خودش و شوهرهایش صحبت کرد: «تا کلاس سوم ابتدایی درس خواندم. درس و مدرسه را دوست نداشتم. اما والدینم مجبورم کردند که سه سال در مدرسه بمانم تا به قول خودشان حداقل بتوانم آدرس دکتر و چه و چه را بخوانم. بعد از کلاس سوم خانه ماندم. به کلاس قرآن و خیاطی فرستادندم. آن را هم  کم و بیش یاد گرفته و توانستم گلیم خود را از آب بیرون بکشم. بعد از آن تا به خودم بیایم نامزدم کردند. او هر وقت که پدر و پدربزرگم خانه نبودند می‌آمد. مادربزرگم سفارش کرده بود که حتما شلوار و دامن بپوشم و چادرم را از سرم باز نکنم و به پسر زیاد رو ندهم تا یک دفعه خدای نکرده اتفاقی نیفتد و شب زفاف روسیاه نشویم. منظورش را هیچ نمی‌فهمیدم. چون هر وقت به اتاق نامزدبازی می‌رفتم‌، نامزدم مثل یک دختر کنارم می‌نشست و از این در و آن در صحبت می‌کردیم. گاهی هم می‌گفت حوصله‌ام سر رفت بیا برویم پیش مادرت اینا بنشینیم.

شب زفاف رسید و ساق‌دوش برایم حرف‌هایی گفت و ما را به اتاق حجله بردند. شوهر جوانم لباس‌هایش را درآورد و به من نیز کمک کرد تا لباس عروسی‌ام را درآوردم و تاج و گل‌سر و … را از سرم باز کرد و سپس پیشانی‌ام را بوسید و دوتایی گرفتیم و خوابیدیم. نگو که منتظران روسفیدی‌ام از شب تا صبح پشت در منتظر مانده‌اند که دستمال سفید را تحویل بدهیم. گویا در را هم کوبیده بودند و ما خواب بودیم و نشنیده بودیم. کله‌سحر به صدای کوبیده شدن پی در پی در اتاق بیدار شدم. تازه سپیده زده بود و ساق‌دوش با اعصابی داغون از من دستمال را خواست. من هم دستمال سفیدی را که به من داده بودند همانگونه تمیز و سفید تحویل دادم. همه بجز من و داماد فهمیده بودند ماجرا از چه قرار است.

او را به پزشک بردند و سرانجام پدرم از پدرشوهرم خواست که مرا طلاق داده و به خانه پدر برگردانند. آن موقع فهمیدم که ماجرا از چه قرار است. خواهر شوهرم یواشکی پیشنهاد کرد از آنجا که داماد پسر بسیار خوب و مهربان و از جان گذشته و فداکاری است، اقدام به خودارضایی کنم و به خانه پدر برنگردم. می‌گفت ازدواج زن بیوه هزاران مشقت و دردسر دارد.

موضوع را به مادربزرگم گفتم. او به شدت مخالفت کرد و گفت خودارضایی گناهی نابخشودنی است. تو جوانی و امکان ازدواج دوباره داری. با این کار نمی‌توانی بچه‌دار شوی . آخر و عاقبتی هم نداری. هم در این دنیا و هم در آن دنیا گرفتار آتش خشم الهی می‌شوی.

طلاقم را گرفتند و پس از گذشت یک سالی دوباره شوهرم دادند. او مردی بود زن‌مرده و سه بچه قد و نیم‌قد داشت. علاوه بر کار در خانه، نگهداری از سه فرزند و مادر و پدر و خواهران و برادرانش هم به گردنم افتاد. بعضی شب‌ها به اندازه‌ای خسته می‌شدم که دلم نمی‌خواست شوهرم به من نزدیک شود. از بخت بد من، مدتی نگذشته بود که شوهرم مرد. دوباره به خانه پدر برگشتم. بعد از گذشت مدت زمانی باز برایم خواستگار پیدا شد. شوهر کردم. مردی بدخلق، عصبی، خشمگین، با دستی بزن. تازه شب‌ها آنگونه که دلش می‌خواست از من استفاده می‌کرد و آنگونه که خودش می‌خواست لذت می‌برد. طاقت نیاورده و باز به خانه پدر پناه بردم. طلاق گرفته و خانه پدر نشستم. دیگر کسی خواهان ازدواج با من نبود. وقتی سخن از من به میان می‌آمد مردم می‌گفتند که گویا شوم هستم که یا طلاق می‌گیرم و یا سر مرد را خاک می‌کنم.

اکنون که سال‌هاست در خانه پدر زندگی می‌کنم. یاد حرفهای مادربزرگ و خواهرشوهر اولم می‌افتم، نمی‌دانم بلاخره در دنیای آخرت آتش جهنم در انتظارم است یا خدا می‌بخشد.

مگه خودم چلاقم؟

«خودارضایی»

شبانگاه

من بر این باورم که سکس و مسائل مربوط به آن، در دنیای کنونی تبدیل به صنعت شده است و صنعت پول‌ساز سکس، ذائقه‌ی سکسی مردم را می‌سازد. بر خلاف صد سال گذشته که آموزه‌های جنسی سینه به سینه نقل می‌شد و شب زفاف، زن‌های بزرگتر فامیل که دنیا دیده‌تر از بقیه بودند مسائل را برای عروس و داماد تشریح می‌کردند، امروزه مهم‌ترین منبع آموزش سکس در جامعه‌ی ما تولیدات تصویری و نوشتاری این صنعت است. روان‌شناسان و جامعه‌شناسانی بر نوشتن این متون نظارت می‌کنند و کارگردانان و ستارگان صنعت پورنو این نوشته‌ها را تبدیل به تصویر می‌کنند و به طور رایگان در اختیار مردم قرار می‌دهند. این صنعت پول‌ساز نیز مانند هر صنعت دیگری برای بقا به نوآوری و خلاقیت نیاز دارد تا مشتریان خود را از دست ندهد. عمده ابزار این صنعت، بدن انسان و هدف این صنعت خلق راه‌های مختلف ارضای نیاز جنسی انسان است که شاید افراد بسیار اندکی از شیوه‌های نوین ارضای نیاز جنسی برای بیش از یک بار استفاده کنند، اما مهم بقای این صنعت است.

خودارضایی راحت‌ترین و بی دردسرترین شیوه‌ی ارضا است. در این شیوه نیاز به فرد دیگر یا وسیله‌ای نیست، تخیل و خلوت نیاز دارد و به همین دلیل در پنهانی‌ترین لایه زندگی افراد قرار می‌گیرد و همین پنهانی بودنش تا این حد، صحبت کردن در موردش را سخت می‌کند. اغلب روانشناسان متفق‌القول هستند که نمی‌توان فردی را یافت که لااقل یک بار خودارضایی نکرده باشد. با پدیده‌ای فراگیر مواجهیم که اطلاعات‌مان در موردش بسیار بسیار نازل است و هر فردی به فراخور دانشی که دارد پاسخی متفاوت به سوالاتی در این زمینه می‌دهد. این که آیا خودارضایی بیماری است، عوارض مثبت و منفی آن چیست، آیا شیوه‌ای نرمال برای ارضای جنسی است، آیا خودارضایی امری مردانه است، و سوالاتی از این دست، همواره محل برخورد سلیقه‌ها و آرای مختلف علمی بوده است .

 مثلا افراد معتقد و مومن به اسلام این عمل را حرام می‌دانند و تقوی پیشه کردن را به عنوان راه حل مساله ارائه می‌دهند. برخی بر این باورند که خودارضایی منجر به کوری می‌شود، دوستان مسیحی من این عمل را مکروه می‌شمارند و افرادی صیغه را به عنوان راه حل ارائه می‌دهند. برای برخی این که دختران نیز خود ارضایی می‌کنند غیرقابل پذیرش است و …

به نظر من به این پاسخ‌های گاه متضاد و متناقض ایرادی وارد نیست و آسیبی هم در پی ندارند. صرفا یک اختلاف نظر و سلیقه هستند، هنگامی خودارضایی آسیب زا می‌شود که در پاسخ «چرا رابطه‌ای نداری» بشنوی «مگه خودم چلاقم؟». در واقع هنگامی که رابطه با انسانی دیگر تحت عنوان ازدواج، زندگی با شریک جنسی، همجنسگرایی و … به خودارضایی تخفیف پیدا می‌کند، آسیب‌های خودارضایی نمایان می‌شود که متاسفانه به دلیل پنهان بودن هویت خودارضایی، واکاوی و آسیب‌شناسی آن نیز مشکل است.

الفبای جنسی

«خودارضایی»

شامگاه

سنم کم هم نبود، با این که قبلا از لذتی که دیگران از خودارضایی می‌برند شنیده بودم اما هرگز خوشایندم نبود. سعی کرده بودم، یکی دو بار، اما نشده بود. من آدم احساسیی هستم. برای من داشتن رضایت جنسی مجموعه پیچیده‌ای بود از رابطه جنسی توام با عشق. یعنی تا علاقه‌ای در کار نبود رضایت جنسی هم خودش را نشان نمی‌داد. این موضوع همیشه باعث رنجم بود و در خودارضایی هم مانع اصلی محسوب می‌شد. من هیچوقت نمی‌توانستم برای گرمای آغوش و بوسه، در خودارضایی جانشینی پیدا کنم.

اما در شرایط عادی هم لزوم داشتن یک رابطه جنسی توام با عشق، مانع من بود. با هر مردی نمی‌توانستم رابطه داشته باشم. رسیدن به تفاهم و عشق هم ساده نبود. در نتیجه گاهی باید تا رسیدن آدم مورد نظرم تا مدت‌ها تنها می‌ماندم. اگر هم با کسی به رابطه عاشقانه می‌رسیدم، ترجیح می‌دادم در نهایت سازگاری با او بسازم و با ناسازگاری‌هایش کنار بیایم. این وضعیت اغلب به سواستفاده طرف مقابلم منجر می‌شد. از این شرایط راضی نبودم. بارها از خودم می‌پرسیدم در نیاز جنسی مردها چه کیفیتی هست که می‌توانند به محض نیاز خودارضایی کنند یا با زنی که حتی نمی‌شناسند هم بخوابند و من نمی توانم. سعی می‌کردم نگاهم را به سکس عوض کنم. نمی‌شد. نمی‌توانستم.

در مقطعی از زندگیم سرخورده از پیدا کردن آدم مناسب، برای مدتی تصمیم گرفتم تنها بمانم. فشار جنسی مرا به خودارضایی می‌راند. من قدیس نبودم. از خودم می‌پرسیدم کدام بهتر است؟ این که با بد و خوب کسی بسازم و تحمل کنم تا حریم جنسی داشته باشم؟ اینکه نگاهم را به مقوله جنسی عوض کنم و بتوانم روابط سرسری را هم تجربه کنم؟ یا این که به خودارضایی رو بیاورم؟ من خودارضایی را انتخاب کردم.

اوایل به ندرت و خیلی سخت به لذت می‌رسیدم. بعد از مدتی که قلقم دستم آمد توانستم ارضا شوم اما هر بار بعد از اتمام کار از سر شرم گریه می‌کردم. از شرایطم شاکی بودم. دلم می‌خواست با کسی باشم. حالم از خودم بهم می‌خورد. احساس پوچی داشتم. سال‌ها طول کشید تا بتوانم مثل یک آدم عادی از خودارضایی لذت ببرم و بدون ملامت کردنم به این کار ادامه بدهم. حالا دیگر گاهی حتی حرص می‌خوردم که چرا وقت خودارضایی زود به رضایت می‌رسم. من از قید رها شده بودم و کیفیت لذت به قدری بی‌نظیر بود که بودن در آن حال و هوا را دوست داشتم.

سایر نقاط دنیا را نمی‌دانم، اما در جامعه ایرانی گفتگو در این مورد به شدت قدغن شده، این وضعیت در مورد دختران شدیدتر است.  یکبار داشتم در اینترنت صحنه‌های سانسور شده سریالی را نگاه می‌کردم که زمانی از یکی از شبکه‌های سراسری داخل ایران پخش شده بود. در صحنه‌ای پدر در کشوی میز کنار تخت دختر تازه درگذشته‌اش، یک آلت مصنوعی جنسی پیدا کرد، و در نهایت حیرت من آن را بوسید. با خودم فکر کردم اگر پدر و مادری در یک خانواده معمولی ایرانی، در کشوی میز دخترشان چنین چیزی پیدا می‌کردند چه برخوردی داشتند.

شریک جنسی: خودم

«خودارضایی»

غروب

خسته بودم. از یک اردوی دانشجویی برگشته بودم که در آن به حد مرگ خوش گذرانده بودیم و توی اتوبوس واحد در راه رسیدن به خانه به زحمت می توانستم پلک‌هایم را باز نگه دارم. به خانه که رسیدم یادم نیست دوش گرفته یا نگرفته، پریدم توی خنکای سکرآور ملافه‌ی تمیز رختخواب. خوابم نبرد اما. نمی‌دانم از زور خستگی بود یا چیز دیگری، ولی هر چه که بود به بزرگترین کشف زندگیم در لحظات بعد منجر شد.

تا قبل از آن روز دانشجویی بودم که سرم فقط و فقط به درس و مشق گرم بود. از عشق و عاشقی چیزهایی می‌دانستم. در این حد که در ذهنم قرار بود با فلان پسر همکلاسی که ازش خوشم می‌آمد ازدواج کنم و با این فکر و خیال‌ها هروقت پسر را می‌دیدم هزار گنجشکک بی‌پروا در قلبم همهمه به پا می‌کردند. از روابط جنسی اما هیچ نمی‌دانستم. چیزهایی در کتاب‌های درسی و غیردرسی خوانده بودم اما هنوز نمی‌توانستم بین دانسته‌هایم با دنیای واقعی ارتباطی برقرار کنم. اما آن روز نمی‌دانم چه شد که تنم را کشف کردم. دستانم کورمال کورمال سراغ جاهایی رفتند که ممنوع بودند و کاری را کردند که آدم عاقل نباید می‌کرد.

شگفت‌زده شده بودم. از اینکه آدمیزاد می‌تواند چنین حجمی از خوشی و لذت جسمانی را تجربه کند به وجد آمده بودم … و البته ترسیده بودم و احساس گناه می‌‌کردم. سال‌ها باید می‌گذشت تا کم کم تنم را بیشتر بشناسم، بیشتر بخوانم، بیشتر بشنوم و با خودم و تنم بیشتر دوست شوم.

چندین سال بعد وقتی در یکی از سفرهایم به خارج از ایران برای اولین بار وارد یک سکس‌شاپ (مغازه‌ای که انواع ابزارهای بیشتر لذت بردن از رابطه جنسی را ارائه می‌کند) شدم و دختر فروشنده با خنده بانمکش خیلی راحت از خوبی‌ها و بدی‌های انواع مختلف یکی از ابزارها برایم گفت و گفت که خودش از کدامیک از آنها بیشتر راضی است، فهمیدم که آنقدرها هم آدم عجیب و غریبی نیستم و در دنیا هستند آدم‌هایی که جرات دارند فراتر از تمام اطلاعات غلط و پیش‌داوری‌های ذهنی، در حوزه تن و جسمشان دست به تجربیات تازه و ماجراجویانه بزنند.

قویاً معتقدم که بسیار خوش‌شانس بودم که قبل از آنکه بخواهم رابطه با مردان را تجربه کنم رابطه با تن خودم را کشف کردم. حالا می‌دانم که در رابطه‌ام با یک مرد از جنبه‌های جنسی چه می‌خواهم و چه نمی‌خواهم. می‌دانم که بهترین مدل رابطه جنسی برای من چیست و چه چیزهایی اذیتم می‌کند. از کجا معلوم، شاید اگر اولین تجربه جنسی‌ام را با کس دیگری می‌داشتم تن به کلیشه‌هایی می‌دادم که او از روابط قبلی‌اش یا از فیلم‌های هالیوودی در ذهنش داشت. شاید هیچوقت نمی‌فهمیدم اگر از کاری که دارد با فلان قسمت از بدن من می‌کند خوشم نمی‌آید جایی از کار اشکال ندارد و دو اینچ آن طرف‌تر دنیایی از لذت مثل یک آتشفشان منتظر سر باز کردن است. شاید مانند خیلی از زن‌ها که طبق آمارهای مختلف هیچ وقت به ارگاسم نمی‌رسند و فقط ادایش را در می‌آورند من هم یاد می‌گرفتم که ادا در بیاورم و دنبال کشف تنم نباشم.

حتی بعد از تجربه رابطه جنسی با مردان هم همیشه به نظرم مسخره می‌آمد که بخواهم از بین این دو یکی را انتخاب کنم. اما حضور تابوی خودارضایی در ذهنم آنقدر قوی بود و هست که تنها به یکی از شرکای جنسی‌ام جرات کردم بگویم که غیر از رابطه با او، خودم هم بلدم از تن خودم لذت ببرم.

امروز، بعد از گذشت سال‌ها از آن عصر بعد از اردو، می‌دانم که خیلی از دوستانم و خیلی از کسانی که مرا می‌شناسند این تابو را هنوز هم بر نمی‌تابند، چه انجام دادنش را و چه صحبت کردن درباره‌اش را. اما از طرفی خوشحالم که خودم دیگر احساس گناهی در این مورد ندارم، از خودارضایی لذت می‌برم و حتی با چند نفری از یاران موافق می‌توانیم در مورد این موضوع حرف بزنیم و شوخی کنیم و بخندیم.

دور نزدیک

«خودارضایی»

عصر

در دوران بارداریم میل جنسى بسیار زیادى داشتم اما ارتباط با همسرم رو دوست نداشتم. از حرف زدنش بدم مى‌آمد، از اینکه بدنم رو لمس کنه چندشم مى‌شد، و هربار که مى‌خواست نوازشم کنه از خودم مى‌روندمش. به خیالم براى بار اول که به صورت جدى با واژه خودارضایى مواجه شده بودم سال اول دانشگاه و درس تنظیم خانواده بود. در کمال تعجب کلاس مختلط و استاد هم مرد بود و خیلى با خجالت گریزى به این مطلب زد که توى شوخى و لودگى پسرهاى کلاس گم شد. اما من با یادآورى همون حرفها توى دوران باردارى شروع به شناختن تن خودم و خودارضایى ‌کردم تا وقتی که دوران بارداریم به پایان رسید و من مادر شدم و همه چیز به روال سابق بازگشت، تا جایی که من با یادآورى اتفاقاتى که توى این مدت افتاده بود حتی از خودم هم خجالت مى‌کشیدم و متعجب بودم و ته دلم چیزی نگرانم می‌کرد که مبادا این موضوع تاثیر بدی در من و در بچه‌ای که در شکم داشتم گذاشته باشه.

گرفتاری‌های بچه‌داری من رو مدتی از این افکار دور کرد. فرزندم بزرگ می‌شد و من هر روز بیشتر از قبل به او عشق مى‌ورزیدم. تا اینکه وقتی دخترم شش ماهه بود براى بار اول توى روروئک گذاشتمش و ‌دیدم عوض اینکه با روروئک حرکت کنه، پاهاش رو بالا نگه مى‌داره و تنش رو تکون میده. من این حرکت رو به حساب بازى کردنش گذاشتم و این بازى از اون روز شروع شد. یکساله بود که روزى روى بالشتش نشسته بود و خودش رو حرکت مى‌داد. حالا این کارهاش برام خیلى عادى شده بود اما مامان که اون روز مهمانمان بود از من سوال کرد چرا اینکار رو مى‌کنه؟ بلندش کن، حرکتش زشت و زننده‌ست. همین حرف باعث شد من نسبت به این کار حساس بشم و بیشتر دقت کنم! بچه راه افتاده بود و کافى بود از بغلم پایین بگذارمش تا لب مبل، لب پله، روى بالش، و حتى اگر دراز مى کشیدم رو کمر و پاهام این حرکت رو انجام بده. شروع کردم به جستجو و تحقیق کردن و عوض اینکه خیالم راحت شه بدتر شد. نوشته بود این حرکت اصطلاحا خودارضایى در کودکانه اما بدون لذت جنسى، و از دو سه سالگى شروع میشه و اگه تا بعد از پنج سالگى ادامه پیدا کنه باید درمان شه. اما دختر من خیلى زودتر از اینها این کار رو شروع کرده بود…

روز و شبم سیاه شده بود. جرات نداشتم مهمانى برم و یا تمام مدتى که کسى منزلمان مى‌آمد باید شش دانگ حواسم بهش بود. پى درمان مى‌گشتم. سراغ دکتر زنان معروفى رفتم که هفته‌اى چند بار در شبکه سلامت برنامه خوب و آموزنده‌اى داشت و با هزار بدبختى ازش وقت گرفتم و مشکل دخترم رو بهش گفتم. چه کرد؟ من رو توبیخ کرد و حتا اجازه نداد درست حسابى توضیح بدم و گفت باید خجالت بکشم، دختر این سنى چى از مسائل جنسى مى‌دونه که حالا بخواد خودارضایى کنه؟ گفت حتما انقدر من بى‌مبالات هستم که از من و پدرش یاد گرفته. در حالى که من روى این موضوع خیلى حساس بودم و مى‌دونستم تحت هیچ شرایطى حتى اتفاقى بیننده‌ى چنین چیزى نبوده. و بعد عملا من رو از اتاقش بیرون کرد. یه بار دیگه پیش مشاور کودکان رفتم، گفت حواسش رو پرت کنم، ذهنش رو معطوف به انجام کار دیگه‌اى بکنم، اگر جایى هستم و یا کسى کنارمه، زود بلندش کنم بدون حرف و به اتاق دیگرى ببرم و هزاران روش دیگه، اما هیچ کدام اثرگذار نبود.

تمام مدت خودم رو سرزنش مى‌کردم، فکر مى‌کردم به خاطر امیال خودم در دوران باردارى و خودارضاییه. حتى از دخترم بیزار شده بودم. هربار مشغول انجام این کار مى‌دیدمش و قیافه‌ى خیس از عرق و نفس نفس زدنش رو، ازش بدم مى‌آمد. مخصوصا اگه به طور مثال روى کمر یا پاى پدرش بود… به معناى واقعى ازش متنفر می‌شدم، بلندش مى‌کردم و اون با تمام وجود جیغ مى‌زد و تقلا مى‌کرد برگرده به انجام کارش و من هم سرش داد مى‌زدم و تکونش مى‌دادم از خشم.

یکبار پسرخاله‌ى ده ساله‌م مهمانم بود و پاى تلویزیون دراز کشیده بود و کارتون می‌دید. تا رفتم براى جفتشون تنقلات بیارم، دیدم دخترم روى پاهاش نشسته و باز این کار رو انجام میده و متاسفانه پسرخاله‌م هم بدش نیامده بود! از دیدن این صحنه، به مرز دیوانگى رسیدم، بلندش کردم و توى اتاق تا مى‌تونستم به باسنش ضربه زدم و واقعن دلم مى‌خواست اون لحظه خفه‌ش کنم، حالم داشت از بچه‌ى خودم بهم مى‌خورد، از پاره‌ى تنم… متاسفانه عوامل دیگه‌اى هم براى این خشم وجود داشت. خانواده‌م بیشتر از قبل من رو حساس مى‌کردن و هى بهم اشاره مى‌کردن فلان جا میریم حواست به دختر باشه! یا خاله‌م که از زبان پسرش متوجه جریان شده بود این موضوع رو هربار با خنده جلوى همه تعریف مى‌کرد و من از درون به معناى واقعى عذاب مى‌کشیدم و خون گریه مى‌کردم.

سرانجام یک روز آنقدر بهم فشار آمده بود که براى بار اول با دوستى که اروپا زندگى مى‌کرد و همسرش غیر ایرانى بود با هزار خجالت و صداى لرزون صحبت کردم. هنوز درست حسابى حرفى نزده بودم که خیلى معمولى از رفتار مشابه دختر خواهرشوهرش گفت و اینکه این رفتار در کودکان آنقدر طبیعیه که اصلن مشکل محسوب نمی‌شه و فقط توصیه پزشکان اینه که به انجام این حرکت بى‌محلى بشه و بچه تحت هیچ شرایطى از اون حالت خارج نشه تا از سرش بیفته. گفت حالا دخترک هشت ساله‌ست و خیلى وقته چنین کارى نکرده. صحبت با اون دوست خارج‌نشین اول باعث شد من آروم بگیرم، و بعد بار عذاب روى شونه‌هام سبک‌تر شه.

حالا، نه به طور کامل، اما انجام این کار هر ده روزى یک مرتبه اتفاق مى‌افته. من هنوز هم چندشم میشه، به بیزارى می‌رسم، دلم مى‌خواد کتکش بزنم اما یاد گرفتم صبورانه رفتار کنم و امیدوارم به زودى فقط ازش یه خاطره‌ى محو باقى بمونه.

خودارضایی کثیف لعنتی!

«خودارضایی»

بعد از ظهر

وقتی دانشجو بودم یکی از اساتید اصرار عجیبی داشت که برای اسم تمامی بیماری‌ها و آسیب‌های روان از معادل‌های فارسی استفاده کنه. از اون جایی که خیلی از این کلمات به همون صورت انگلیسی وارد ایران شدند، استفاده از معادلشون گاها عجیب وغریب و دست و پاگیر به نظر می‌رسید. فرضا لغاتی مثل فوبیا یا حمله پانیک که شاید خیلی از آدم‌ها بدون خوندن روانشناسی هم معنی و کاربردش رو به درستی بدونن، اما وقتی ترجمه می شن به هراس و وحشت‌زدگی واقعا نیاز به یک مقدار انرژی مضاعف داره که آدم یادش بمونه هرکدوم ترجمه چیه و با هم قاطیشون نکنه. این بود که با وجود این که من زبان فارسی رو واقعا دوست داشتم اصرار استاد به استفاده از این ترجمه‌ای به نظر من نارسا، برام خوشایند نبود.

یک روز سر کلاس استاد درباره یکی از مرجع‌هاش صحبت کرد. پسر دوازده ساله‌ای که به دلیل خودارضایی توسط خانواده به پزشک مراجعه کرده بود. دکتر محترم  برای درمان، یک داروی نامناسب که می تونست به دستگاه اعصاب بچه آسیب جدی دایمی بزنه تجویز کرده بود که خوشبختانه مادر قبل از دادن دارو به بچه عوارض دارو رو تو اینترنت خونده بود و کلا تصمیم گرفته بود به جای دارودرمانی با یک روانشناس مشورت کنه و به همین خاطر به استاد ما مراجعه کرده بودند و با چند جلسه مشاور با خانواده و خود پسر و یک سری تمرین‌های حل مساله، مشکل برطرف شده بود. استاد در این جلسه از هراس جامعه از خودارضایی می‌گفت و این که چه طور پزشک با دادن یک دارو قوی، در حقیقت واکنشی شدید به ترس و یا نفرت خودش از خودارضایی نشون داده بود. نکته بامزه قضیه البته این جا بود که استاد نازنین ما، در تمام طول جلسه به جای کلمه خود ارضایی از Masturbation استفاده می‌کرد! انگار یک نیروی نامرئی نمی‌گذاشت استاد به زبان فارسی وفادار بمونه.

به طور کلی صحبت از مسایل جنسی در جمع، معمولا لحن آدم‌ها و کلماتی که به کار می‌برند رو تغییر می‌ده که دلیلش تجربه هم‌زمان مخلوطی از احساسات منفی، شرم، احساس گناه بابت حرف زدن از تابوها و حتی احساس چندشه. اما انگار قضیه خودارضایی جداست. انگار در مورد خودارضایی همه چیز اغراق‌آمیزتر می‌شه و گناه فرد نابخشودنی‌تر. انگار همدستی نیست که بشه جرم رو با اون تقسیم کرد و دیگه بهانه‌هایی مثل این که گولم زد یا زیادتر از حد خواستنی بود که بتونم مقاومت کنم وجود نداره. این جا فرد با خودش تنهاست. شاید هم همین تنهاییه که آنقدر عذاب‌آوره. شاید معنی این تنهایی این باشه که به اندازه کافی خواستنی نیستیم و یا این که به اندازه کافی باعرضه نبودیم که شریک جنسی داشته باشیم و حالا داریم تو تنهایی دست و پا می‌زنیم برای لحظه‌ای لذت!

هر چی که هست معمولا وحشتناک‌ترین داستان‌ها در مورد عقوبت خودارضایی تعریف می‌شه. عقوبتی که برخلاف مجازات بقیه روابط جنسی فقط به آینده و آخرت محدود نمی‌شه، بلکه تا دلتون بخواد داستان هست از اثرات سو خودارضایی و منجر شدنش به از دست رفتن قوای جنسی و مشکلات اعصاب یا حتی چیزی مثل کوری! قسمت جالب قضیه اینه که آنقدر موضوع عقوبت خودارضایی در فرهنگ ما عمیق و درونی شده که کاملا طبیعی و عادی به نظر می‌رسه. آنقدر که حتی وقتی اعتقادات دینی نداریم هم کم پیش میاد که به این موضوع فکر کنیم که اگر من حق لذت بردن از بدن خودم رو نداشته باشم، پس کی داره؟

ساق‌های لاغر کم‌خون

«خودارضایی»

نیمروز

خواب دیدم همه هستند. همه یعنی از بقال سرکوچه‌مان گرفته تا همه افراد فامیل. خواب دیدم همه هستند و من گوشه‌ای مچاله شده‌ام. دستم لای پاهایم بود. به انگشت‌هایم نگاه می‌کردم. کریه و زشت بود. ناخن‌هایم زیادی بلند بود. لاک‌هایم نصفه نصفه بود. دست‌هایم پیر و چروکیده بود.

خواب می‌دیدم همه هستند و من گوشه‌ای افتاده بودم. دست‌هایم لای پاهایم بود. به انگشت‌هایم نگاه می‌کردم. به اینکه چرا آنقدر چروکند، به اینکه چرا آنقدر کریه‌اند. من گوشه‌ای افتاده بودم و دست‌هایم لای پاهای بی‌جانم بود و با دست‌هایم حرکت‌های عجیب و غریبی درمی‌آوردم. همه انگار در آن لحظه از هر کاری که می‌کردند دست کشیده بودند. همه انگار در زمان فریز شده بودند. همه از هر نقطه‌ای که بودند گردن‌هایشان را به سمت من برگردانده بودند. گردن‌هایی با زاویه‌هایی مختلف، برخی سی درجه، برخی نود درجه.

من به دست‌هایم نگاه می‌کردم و با ترس و لذتی بی‌پایان، دست‌هایم را لای پاهایم می‌کشیدم، به چپ، به راست، به بالا، به پایین، و به تماشاچیانم نگاه می‌کردم. به همه آنهایی که نگاهم می‌کردند. به تک تک‌شان. همه بودند. حتی میم هم بود. خودم هم بودم. خودی که به خودم نگاه می کرد. خود تنهایم. خود لعنتی‌ام. خودم که گوشه‌ای ایستاده بودم و به خود مچاله‌ام نگاه می‌کردم. به خودم که داشت لذت بی پایانی را در حضور دیگران تجربه می‌کرد.

به خودم نگاه می‌کردم به دندان‌های زرد و کثیفم. به اینکه چطور مچاله شده بودم. به اینکه چقدر زشت می‌خندیدم. به اینکه چقدر حقیر بودم. به دست‌های لای پاهایم که چطور بالا و پایین می‌رفتند و چطور چشم‌هایم به وقت ارگاسم بسته می‌شد. به لثه‌های کم رنگم به وقت خندیدن. به پاهای حقیرم همچون ساق‌های لاغر کم‌خون. من آنجا افتاده بودم و درکی از حضور دیگران نداشتم. من آنجا افتاده بودم و به خودم زل زده بودم که بالای سرم ایستاده بود.

این من بودم. یکی‌مان ایستاده بود و یکی‌مان افتاده بود.

من از بدن خود متنفر نیستم!

«خودارضایی»

پیش از ظهر

داشتن یک رابطه خوب،دوستانه و صمیمانه با بدن، همین پیکری که از روز اول زندگی تا آخرین لحظه‌هایمان به همراه داریم، از آن امور سهل و ممتنع است. در حرف، گفتن اینکه «من خودم را دوست دارم» آنقدر ساده است که به مرز پیش پا افتادگی می‌رسد. اما آیا در واقعیت هم همینطور است؟ تا جایی که می‌دانم و در زندگی دیده‌ام، آن جمله معمولا در حد یک حرف شعارگونه باقی می‌ماند. آدم‌ها معمولا خودشان را آنطور که واقعا هستند دوست ندارند، دیگران را هم. این میان دخالت جبرهای مذهبی هیچوقت کمک خوبی به انسان برای صلح با بدنش و برای کنار آمدنش با نیازهای او نبوده‌اند. احساس گناهی که مذهب بابت هر نیاز و لذتی به ناخودآگاه انسان تزریق می‌کنند اصلا قابل چشمپوشی یا دست کم انگاشته شدن نیستند. در نهایت فکر می‌کنم شناختن بدن خود و دوستی با او وظیفه‌ای ست که دیر یا زود خودمان باید به عهده بگیریم. بماند که برای بعضی رسیدن به این نکته گاهی سالها طول می‌کشد و گاهی حتی فکرش هم بدلیل همان ترس و احساس گناه، پس زده می‌شود.

نوشتن در مورد خودارضایی برای من سهل و ممتنع است. به دلیل ماهیتش و به دلیل پیوند تنگاتنگش با بدن و بدلیل اینکه در جهت رفع یکی از نیازهای ابتدایی بدن – نیاز جنسی –  انجام می‌گیرد. همانقدر سهل و ممتنع که بخواهم در مورد خوابیدن، حمام کردن و غذا خوردن بنویسم. صد البته اگر از یک متخصص تغذیه سئوال کنیم و یا یک متخصص مغز و اعصاب یا متخصص پوست می تواند ساعتها در موارد مربوط صحبت های تخصصی کرده و نکات و ریزه کاریهای زیادی در موردشان بگوید. در مورد رفع نیاز جنسی چه از طریق رابطه جنسی و چه از طریق خودارضایی هم یک سکسولوژ و یک روانشناس می توانند مفصل صحبت کنند و آنقدر نکات علمی برایمان بنویسند که تمامی نداشته باشد. برای من که یک آدم معمولی هستم اما سخت است در مورد چنین نیازهای اولیه و بدیهی و راه ارضایشان حرف بزنم، یا لااقل طولانی حرف بزنم بدون اینکه حس کنم حرفهایم پیش پا افتاده و احمقانه هستند.

آنقدر سال از اولین مواجهه با این موضوع برایم گذشته که حتی یادم نمی‌آید جزییات سئوال‌های ذهنی آن موقعم کدام‌ها بوده‌اند و یادم نمی‌آید چطور به پاسخ آنها دست یافتم. تنها چیزی که با قطعیت می‌دانم اینست که مسیری بود که به تنهایی طی کردم. خانواده منهم مثل اکثر خانواده‌های ایرانی عادت به گفتگو در مورد خیلی مسائل نداشت. کم کم آموختم که جنگ با طبعیت و سرشت خویش بیهوده است و غیر از فرسودگی و احساس گناه فایده دیگری ندارد. این واقعیت که جسم ما فقط برای رنج کشیدن در مسیر زندگی آفریده نشده، بلکه امکان تجربه لذت را هم به ما می‌دهد جزو کشف‌های دلپذیر زندگی برای من بود. خلاصه‌اش اینکه اگر کسی بیاید و نزد من اعتراف به خودارضایی کند، توصیه بخواهد یا سئوالی داشته باشد بجای زدن توی سر و صورت خودم و سرزنش کردن که «خاک بر سرت کور می‌شوی!» و مشابهش، اول از همه به او توصیه می‌کنم مراقب باشد هر بار دستهایش شسته و تمیز باشند تا دچار بیماری و عفونت نشود و از آن مهم‌تر اینکه بابت رفع نیازش احساس خجالت و سرافکندگی نکند و ضمنا فراموش نکند که رفع نیاز یک چیز است و جستن معنای زندگی در لذت یک چیز دیگر.

 نمی‌دانم چرا نباید بدنم را دوست نداشته باشم و نمی دانم چرا باید از لذت غذا خوردن بدون رسیدن به شکمبارگی  و لذت خوابیدن بدون اینکه از فرط خوابیدن سلولهای خاکستری مغزم را به خنگی دچار کنم، لذت جنسی بدون رسیدن به هرزگی یا اعتیاد به خودارضایی صرفنظر کنم؟ اتفاقا همین دوست داشتن خود تنها نیرویی‌ست که باعث می‌شود حد و محدودیت درست را برای برخورداری از لذت‌ها قائل شویم. نیروی دوست داشتن خود از نیروی نهی‌کننده هر مذهبی قدرتمندتر است چرا که بدون ایجاد نهی و ترس و احساس گناه عمل می‌کند. به شخصه همیشه محرک‌های مثبت و درونی را ترجیح می‌دهم به تهدیدها و ارعاب عوامل بیرونی و تحمیلی.

خودارضایی به زبان غیر آدمیزاد

«خودارضایی»

صبح

الف که فهمید من هیچ آموزشی در رابطه با مسائل جنسی ندیدم، یک جوری تعجب کرد و صیحه کشید که شبیه یک گناهکار در صندلی فرو رفتم و با چشم‌هایی که اندازه‌ی گاو سعی کرده بودم درشت و بی‌گناه نشونشون بدم، زل زدم بهش. اینجا بود که یک لحظه مکث کرد و بعد دوباره با تعجب فریاد زد: خب پس در مورد خودارضایی کِی چیز میز یاد گرفتی تو؟ و من تازه در سن هجده نوزده سالگی فهمیدم من هم می‌تونستم خود ارضایی کنم.

خودارضایی به نظر من کار سختیه. مخصوصا اینکه من همیشه به تعداد مورد نیازم پسر یا مرد (و حتی گاهی دختر) داشتم که خودشون داوطلبانه وقتی که من نیاز جنسی دارم تشریفشون رو بیارن روی مبل، کاناپه، تخت، زمین یا هر جای دیگه‌ای و بعد تشریف ببرن. برای همین هیچ وقت در این زمینه به خودکفایی نرسیدم و کاملا به کمک‌های خارجی وابسته موندم. چندباری هم که سعی کردم امتحانش کنم، وسطش حوصله‌ام سر رفته. البته تمام کنجکاوی‌هام رو برای لمس تنم و کشفش به وقتش انجام داده بودم اما هیچ وقت این ماجراجویی‌ها به حس لذت ختم نشده بود. انگار یه پروژه‌ی علمی داری انجام می‌دی یا یک قورباغه زیر ذره‌بین گذاشتی. من حتی از متن و کتاب و عکس هم کمک گرفتم و هیچ به هیچ. به سادگی یک نفر می‌تونه حتی با کلمه‌هاش و از راه دور من رو به هیجان بیاره و بعد کاری کنه که چند ساعت بخوابم اما حتما پشت کلمه ها باید کسی باشه. این کاریه که نمی‌تونم خودم برای خودم انجام بدم. خب، حقیقتش همیشه فکر می کردم بقیه هم مثل من فکر می کنن که عمل جنسی یک فرایند دونفره است.

بعدا فرصت پیش اومد و حتی با مثال نقض هم آشنا شدم. آدمی که در کلام خیلی شیدا بود و در رفتار خیلی خوب بود و خب، گفتم بذار بچشمش ببینم می‌خوام باهاش ادامه بدم یا نه. دعوتش رو به خونه‌اش پذیرفتم. یک غذای مفصل برام درست کرد و خوردیم و بعد به نظرم وقت رفتن به رختخواب بود و هدایت مسیر رو به عهده گرفتم. پسر برخلاف تصورم در عمل خجالتی بود. خیلی زود مکث کرد. شاکی شدم و بله من سال‌های خام جوانی حق نه گفتن رو برای مردهای اطرافم قائل نبودم یا حداقل قبول نمی‌کردم کسی که تا تخت با من اومده وسطش نخواد ادامه بده. به روش نیاوردم ولی وقت رفتن با خودم مدل مادر فولاد‌زره فکر کردم تکلیف این رابطه باید مشخص شه.

خونه که رسیدم متن‌هایی رو خوندم که توی همین چند دقیقه‌ی رفتن من نوشته شده بود. مشخص بود خودارضایی کرده و من مشمئز شدم. نه به خاطر اینکه به نظرم کار بدی بود. بیشتر چون فکر می کردم حق من بوده که با دستاش کشفم کنه و انداممون با هم آشنا شه. این حقی بود که از من گرفته بود. نمی‌فهمیدم چرا این اتفاق نیفتاده.

همون روز خیلی دگم و یک‌دنده رابطه رو تمومش کردم.

دست‌ها و فکرها

«خودارضایی»

سپیده‌دم

اولین بار توی فیلمی دید که دختر دست برد توی لباس زیرش، وسط یک استودیوی عکاسی یا چیزی شبیه به آن. آنقدر تند و تند انگشت‌ها را حرکت داد  تا بی‌حال شد و افتاد روی زمینِ استودیو. قهرمان فیلم دختری بود مثل خودش، هر دو تعجب کرده بودند و نگاه می‌کردند. بعدتر جزئیات را فهمید. قبل‌تر گناه بودنش را شنیده بود، وقتی کوچک بود و با مادرش می‌رفت جلسه مذهبی، خانم جلسه گفته بود گناه کبیره است و کسی که آن کار را بکند، لرزش دست تاوان این جهانی و سوزش در آتش ابدی، تاوان آن جهانی‌ش است. این ها را یک بار به اولین پسری که دوستش داشت گفت (تازه فقط تاوان این جهانی را)، پسر چنان خندید که انگار به عمرش آنقدر نخندیده بود. خنده‌هایش که تمام شد به دختر گفت: «اُممُل!!» همینقدر با تکیه روی میم، همین قدر با تحقیر، و بعد از آن مجبورش می‌کرد انجامش دهد و پشت تلفن برایش تعریف کند. دختر یاد گرفته بود دستش را راحت بگذارد زیر سرش، ذهنش را فعال کند و به موقع آه‌های کشدار بکشد.

دختر از همان موقع متنفر شد. از هرچیزی که به زور باشد متنفر شد و حسش در برابر آن کار ممنوعه‌ی آن روزها همین ماند. سعی کرد نزدیکش نشود ، دور بماند و به آن فکر هم نکند. بعدها در یک فیلم عاشقانه دو عاشق دلداده دور از هم را دید که همان روش را پیش گرفتند که پسر او را به آن مجبور می‌کرد (حالا مدت‌ها بود پسر او را ترک کرده بود) و آنقدر عاشقانه و مهربانانه که یک آن، فقط یک لحظه نظرش عوض شد، از آن نفرت فاصله گرفت و توانست عاشقانگی را در این حرکت دونفره‌ی دور از هم حس کند. اما باز هم نه دلش خواست، نه وسوسه شد و نه انجام داد. ترجیح داد منتظر بماند، منتظر وقتی که تنش را تن دیگری با حس داغ و لبریز و عاشقانه‌ای «غافلگیر» کند. دلش خواست این حسِ ناب را تماماً با کسی شریک باشد.

برای تنهایی‌هایش، فکر و کار بسیار داشت.

آن هفده درصد چه می‌کنند؟

«خودارضایی»

سحرگاه

در حین بالا و پایین کردن صفحات اینترنتی و جستجوهایم مطلبی خواندم که در آن گفته شده بود هشتاد و سه درصد مردم بالغ در جهان دست کم یکبار خودارضایی کرده و یا به طور مداوم این کار را انجام می‌دهند. این بدان معنا بود که هفده درصد از مردمان کره زمین تا به حال خودارضایی را تجربه نکرده‌اند!

این که بخش زیادی از مردم خودارضایی می‌کنند نشان‌دهنده‌ی یک نیاز ساده‌ی جسمی است که خودارضایی به عنوان ساده‌ترین، در دسترس‌ترین و کم‌هزینه‌ترین روش می‌تواند به آن پاسخ دهد. این پاسخ اما می‌تواند به طرح چند سوال دیگر منجر شود. اینکه آیا خودارضایی روشی است که فقط انسان‌های مجرد و تنها ممکن است با آن نیاز جنسی خود را تامین کنند؟ و کسانی که شریک جنسی دارند به طور مطلق عضو آن هفده درصد هستند؟

واقعیت این است که من علیرغم تلاش بسیاری که برای یافتن پاسخ این سوال‌ها کردم به هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. اما به خاطر آوردم که یکی از دوستان نزدیکم که از قضا فوبیای سکس داشت و به سختی حاضر می‌شد شیوه‌های جدید آن را تجربه کند برایم گفته بود همسرش هرگاه خواسته‌ای دارد که او به آن پاسخ منفی می‌دهد بدون هیچ بحثی خودارضایی می‌کند آنهم وقتی در کنار اوست و در بستر مشترکی کنار هم خوابیده‌اند. می‌گفت همسرش از اینکه به جای روش‌های تکراری به گفته‌ی او «خودش را با دستمالی راحت کند» نه شرمنده است و نه پشیمان. با یادآوری این خاطره دانستم نمی‌شود در مورد آن هفده درصد باقیمانده  به طور قطعی نظر داد.

باید پذیرفت که سبک زندگی هر انسانی محترم است. نمی‌شود ادعا کرد آن هفده درصدی که خودارضایی نمی‌کنند زندگی جنسی بی‌نقص و کامیابی دارند. همان گونه که نمی‌شود گفت آن گروه بزرگتری که خودارضایی می‌کنند دچار ایراد و اشکال اساسی در روابط جنسی خود هستند. اما مواجهه آدم‌ها با این واژه چندان غریب و پیچیده نیست. به تجربه دیده‌ام نکوهش یا تقدیس خودارضایی دو اتفاقی است که در مواجهه با آن رخ می‌دهد. بی‌تفاوتی را در این‌باره کمتر دیده‌ام. هر کس بالاخره با شنیدن این واژه موضعی می‌گیرد. برخی به دلایل مختلف از جمله ترس از گناه، عقایدی مانند اینکه میل جنسی فقط باید در خدمت تکثیر نسل قرار بگیرد و امثالهم با صدای بلند خودارضایی را نکوهش کرده و افرادی که از این روش برای آرام کردن خود استفاده می‌کنند را دچار بحران جنسی می‌بینند. از سوی دیگر کسانی هم هستند که آشکارا یا نهان خودارضایی می‌کنند و از این بابت نیز شرمنده یا نگران نیستند. شاید یک احتمال این باشد که افراد مسن و فرتوت یا دارای ناتوانی‌های جنسی آن هفده درصد را تشکیل می‌دهند، یا کسانی که هیچ وقت فراغتی ندارند؛ روزگارشان با کار آغاز و با خوابی از فرط خستگی به پایان می‌رسد. یا شاید این هم بخشی از سبک زندگی انسان‌ها باشد، به واسطه تکثر و تنوعشان بر روی کره زمین.