من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک روز سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم!
«عاشقانهها»
بعد از ظهر
«در حال و هوای عشق» یکی از عاشقانهترین فیلمهاییست که دیدهام. همیشه سینمای جنوب شرق آسیا را دوست میداشتم و همیشه دنبالش میکردم، از ازو و کوروساوا گرفته تا سینما و سینماگران امروزه روزش. شاید بهخاطر رمز و رازش، شاید بهخاطر شاعرانگیاش، شاید بهخاطر تصاویرش. بههرحال هرچه هست برایم لذتبخش است. اما علاقهام به «در حال و هوای عشق» از جنس دیگریست.
داستانش را دوست دارم، و تمام الهمانهای فیلم را، مثل کارگردانی که همیشه تحسینش میکنم وونگ کاروای و تمام فیلمهایش را عاشقانه دوست میدارم، گرچه این فیلمش از بقیه برایم متمایزتر است، یا بازیگر زن مگی چونگ که زیبا و باشکوه است، همهچیزش: طریقه نگاه کردنش، طریقه ادای کلماتش، طریقه باز و بسته کردن لبهایش، طریقه تکان دادن دستهایش، طریقه راه رفتنش با آن اسلوموشنها و موسیقی بینظیرش. انگار همه چیز دست در دست هم داده باشند تا فیلم بینظیری ساخته شود.
اولین بار که فیلم را دیدم فقط یادم میآید بعد از فیلم، خودم را در خیابان دیدم لای جمعیت انبوهی از مردمانی که داشتند بیهدف میخوردند و بیهدف خرید میکردند و بیهدف میخندیدند و بیهدف حرف میزدند و من فقط راه میرفتم و البته من هم بیهدف. نمیدانم اگر باز فیلم را ببینم هنوز همان واکنش را دارم یا نه. اولین بار ده سال پیش بود و من در این ده سال آنقدر تغئیر کردهام که دیگر خودم، خودم را نمیشناسم.
اولین بار که صحنهی آخر فیلم را دیدم آنجا که بازیگر مرد در آن حفره میدمد آنقدر گریستم که چشمانم از اشک میسوخت. نمیدانم باز هم فیلم را ببینم همچنان میگریم یا نه.
بی شک «در حال و هوای عشق» عاشقانه آرامیست در رثای عشق، در بزرگداشت عشق، با اینکه عشق نامتعارفی را روایت میکند اما نگاه شرقی به عشق کاملاً هویداست. نگاه شرقی که عاشق عشق است و انگار معشوق بهانهای بیش نیست. نمیدانم اگر باز هم فیلم را ببینم مست نگاههای پر از تمنای مرد میشوم یا … نمیدانم اما این را بهجد میدانم که برای صحنهی آخر فیلم حتماً کلاه از سر خواهم برداشت.
فیلمی از وونگ کار وای