«مخالفت با اکثریت»
مهمان هفته: بهزاد دوران
مخالف بودن کم موهبتی نیست. از من میشنوید عین زندگی است که با صرف زنده بودن توفیر دارد. پس نصیب هر کسی نمی شود. باید تلاش کرد و هوشیار بود تا لیاقت آن را داشت و اندازه این موهبت با بزرگی جمعیتی سنجیده میشود که با آنان مخالفی. هر چقدر با جمعیت بزرگتری مخالف باشی فضیلت مخالف بودن هم بیشتر می شود. تا بدانجا که همه خلایق یک سوی گرد آیند و تو دیگر سو و این اوج فضیلت مخالف بودن است که از حرف حق پا پس نکشی و عدول نکنی و به همراهی با خلق رضایت ندهی… بنابراین، مخالف بودن در خود کیفیتی ممتاز دارد و اگر کسی از آن بهرهمند باشد باید قدر آن را بداند و به سادگی از دستش ندهد. طرفه آنکه در روزگاری که تفاوت سکه رایج و به اصطلاح مد روز است مخالف بودن اگر نگوییم سختتر شده آسانتر هم نشده است. چنان که در جمع، وقتی کسی با ما همراه نیست، تک افتادن و تنهایی، افتادن در چاه ویلی می شود که از سر گذراندن هر لحظهاش هزار سال به درازا میکشد و خدا خدا میکنیم فرجی حاصل شود. یکی از حضار نظرش برگردد و جانب ما را بگیرد یا کسی از گرد راه برسد، که حتی اگر از ما طرفداری نمیکند دست کم موضوع حرف و سخن را عوض کند و از تنگنا نجاتمان بدهد.
این قضیه درباره همه افراد صدق می کند مگر دو گروه. یک گروه کسانی که سقشان را با نه برداشتهاند و فکر و ذکرشان بر مخالفخوانی استوار است و زدن ساز مخالف، و گروه دیگر جانهای آزاد که هم اعتماد به نفس دارند و هم شجاعت لازم برای شکستن بتهای ذهنی. واضح و مبرهن است گروه نخست از حیث فضیلت، به گرد پای گروه دوم هم نمیرسد. اما در هر حال به همرنگی با جماعت شرف دارد. زیرا وقتی انسان با جماعت همراه میشود، از انسانیت خود عدول میکند و قوای فکریاش را اگر به کلی تعطیل نباشد موقتا به تعطیلات میفرستد و تن به هیجان انحلال در توده و خلسه رهایی از فضولیهای عقل میسپارد.
بدیهی است مخالفخوانی با مخالف بودن فرق دارد. مخالفخوانی بازی کردن در نقش مخالف است (چه برای بردن حظ و لذت چزاندن دیگران، چه دلبری، و چه صرف جلب توجه دیگران). بر این اساس، از آنجا که مخالفخوان کمتر سبقه فکری دارد در جوهر خود، چندان توفیری هم با جماعت یکرنگ ندارد. با این حال، وجود و حضورش بیفایده هم نیست. صرف وجود مخالف اشارهای است بر امکان خطای جمعی و شاهدی است بر اینکه دیگرگون هم میتوان دید یا بود. بدین ترتیب، جماعت همرنگ که دوغ از دوشاب بازنمیشناسد محال است میان مخالف و مخالفخوان تمایزی ببیند. بیبرو برگرد هر دو را خرمگسی مزاحم تلقی میکند. ولی خرمگس مزاحم کار خود را میکند و خواب جماعت را آشفته میسازد و ناخودآگاه، جرقه را به انبان ذهن(های) آماده و حساس جان(های) آزاد میزند…
باری، هیچ چیز هولناکتر از جماعت یکرنگ نیست. جماعت یکرنگ فقط تعطیلی عقل نیست. انکار مسؤلیت هم است. و در غیاب این دو، سرچشمههای احساس هم میخشکد. چیزی است که به سهولت و سادگی و سرعت انسان را از انسانیت تهی میسازد و تبدیلش میکند به ماشین بیروح و سهمگین شکنجه و کشتار. برای نابودی و حذف هر گونه تفاوت و سرکوب هر گونه مخالفت. هنوز از جوی خون قربانیان کشتارهای دستهجمعی بخار بلند می شود. لازم نیست به نسلکشی ارامنه در جنگ جهانی اول، یا جنگ جهانی دوم و اردوگاههای مرگ آشویتس مراجعه کنیم. رد آن را در بالکان و نسلکشی مسلمانان توسط صربها هم میتوان دنبال کرد. یا کشتار توتسیها توسط هوتوها. یا کشتار ایزدیها توسط جانیان داعش. برای همراهی با ماشین کشتار نه نیازی به نبوغ است، نه داشتن هیولای دیوسیرت درون. از قضا تنها شرط لازم مخالف نبودن است و به قولی به طرز رقتانگیزی معمولی و با جماعت همراه و موافق بودن. معمولی که باشی از مخالف بودن می گریزی و از مخالفت که تن زدی معمولی میشوی، میشوی یکی مثل بقیه جماعت. در نتیجه به سادگی در جمع حل میشوی و به جای اینکه کلاه خودت را قاضی کنی، بادنما به دست دنبال جماعت میدوی… من اگر جای دکارت بودم میگفتم مخالفم پس هستم. شما هم نترسید تا میتوانید مخالفت کنید.