«هویت خود را از کجا میگیرید؟»
مهمان هفته: رضا
«فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران…»
۱- دراز کشیده بودم روی آن تخت لعنتی. با اینهمه سیم که از هر کجایش آویزان بود و نبود هر کدامشان میتواند پایانی باشد برای هر چیزی که دوستش داری و شاید هر چیزی که هست. پایانی برای هر افتخاری و هر شرمندگیی، با آن همه آدم مهربان که گاهی ظاهر میشدند و این کابلها و شلنگهای وابستگی را چک میکردند، لبخندی میزدند و میرفتند و زاویه دید محدود بود به لانگشاتهای محو از سقف و کلوزآپهایی از این چهرههای خندان که به دلیل همراه نبودن عینک تبدیل شده بودند به آبسترههایی محو از اطراف و اتاقی که سکوت بود و فقط گاهی صدای بوقها و همهمههایی که -شاید- خبر از پایان بیمار تخت کناری میداد.
خوابم که میبرد، هر بار خواب میدیدم: «توی درهای بودم پیچ در پیچ و تنگ به عرض شانهام اما عمیق، آنقدر عمیق که نور آن بالاها شبیه به خط باریکی بود، داشتم راه میرفتم با کولهای سنگین و پای برهنه، میرفتم و انگار پایانی نبود». بیدار که میشدم، خیس عرق باز، همان تصویرهای محو بود و صداهای نامشخص.
یک بار یادم افتاد که قرار بود چیزی بنویسم در مورد هویت. بارها نوشته بودمش و دوستشان نداشتم. دیدم که تمام بهانهها، ادعاها و چیزهای باعث افتخار، چقدر اینجا احمقانه است. وقتی کل هویتت محدود شده به کلی سیم و شلنگ…
.
۲- ابتدای آفرینش -فرگشتِ هر موجودی، به کشف خود میگذرد. کشف دیدن، شنیدن، بوییدن و دیگر تواناییهایی که برای هر موجودی متفاوت است. بعدترش- معمولا- کشف موجودی به نام مادر (شاید برای رفع نیازهای اولیه)، بعدش احتمالاً پدر، بعد خانواده، بعد گله (قبیله) و …
هر چه موجود هوشمندتر باشد، دامنه این کشفها ممکن است گستردهتر باشد. اول خانواده است، بعد محله و شهر و زبان و … و شاید بعدش کشور، ملیت، کشور، تاریخ! و تمام چیزهایی که خودش در وجودشان نقشی نداشته و بیشتر یک جبر تاریخی و جغرافیایی بوده.
«موهبتیست زیستن،
آری
در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچهکش فوری
و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گرانوزن ساق و باسن و پستان و
پشت جلد و هنر
گهوارهی مولفان فلسفهی «ای بابا به من چه ولش کن»
مهد مسابقات المپیک هوش- وای!
جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت
میزنی، از آن
بوق نبوغ نابغهای تازه سال میآید.»
۳- «ایلان ماسک» متولد آفریقای جنوبی از پدری آفریقایی و مادری کانادایی-انگلیسی بود، اگر قرار بود به افتخارهای ارثی ماسک فکر کنیم، او در بهترین حالت باید یک australopithecine بود و باید استرکفونتین به دنبالش میگشتیم! اما امروز سفینه شخصیاش در راه فتح مریخ است، رویایی که حتی ناسا هم سالها طول میکشد به آن برسد.
.
اگر قرار بود به چیزی با نام هویت افتخار کنم، دوستتر داشتم، چیزی باشد که خودم در خلقش نقش داشتهام، نه چیزی که به عنوان تاریخ به خوردم دادهاند.