«پایان دادن به چرخه خشونت»
نویسنده مهمان: فرجام
خشونت یعنی چه؟ چه چیزی مصداق خشونت است؟ یا چه چیزهایی؟ اولین تصویر شاید صورت کبود و کتک خوردهی زنی یا کودکی است، به دست مردی.
خشونت یعنی درشتی، زبری، تندی. کلمهای که در دورترین فاصله از نرمی مینشیند. پس شاید تصویر بالا خشنترین مصداق خشونت است، شاید مرسومترین و مهمترین آن. اگر میخواهیم خشونت را تعریف کنیم و نمایش بدهیم این تصویر خوب و حتی کافی است. اگر میخواهیم خشونت را درمان کنیم اما شاید باید بیشتر بگردیم.
ما در فرهنگی مردسالار زاده شدهایم و بالیدهایم. مردها، ما مردها، زورمان به قاعده بیشتر است، دنیا اما مدتهاست به سوی انسانیتر رفتار کردن تلاش میکند. آدمها از پیش و نسلها و قانونها از پیاش، تا خشونت از چهرهی زندگی پاک شود. روزی که تصویر صورت کبود و زخمی زنی، یا کودکی، یا ضعیفتری ساخته و تکرار نشود. من اما فکر میکنم نه آن روز میرسد، نه اگر برسد معنیش ختم خشونت است.
خشونت در نمای بزرگترش، قدرت نمایی نظامی کشوری پیشرفته است در دهکورههای عقبماندهای در گوشهی دور از دنیا، به هر دلیلی. اما این خشونت بیپاسخ نمیماند. آدم پر کینه و خشمگینی، با توجیه و هدایت هر تفکری، خودش را در شهر آرام و مدرن مردم آن کشور پیشرفته منفجر میکند و خشونت را برای بازتولید به زمین حریف میبرد. من فکر میکنم هیچ وقت این بازی بمباران دهکورهها و عملیات انتحاری در شهرهای مدرن هم نه به پایان میرسد نه اگر برسد معنیش ختم خشونت است.
چرخهی خشونت را اگر منصف باشیم و باور کنیم، یک حقیقت بزرگ را یادآوری میکند، که خشونت هیچ وقت یک سویه نیست، اگر مداوم و پوینده جاری است میان آدمها. مردی کتک میزند، زنی نفرت و تحقیر در کلماتش پرتاب میشود، کودکی با کابوس انتقام میخوابد و با هیولای خشونت بیدار و بزرگ میشود. خشونت به هم زدن نرمی است در رفتار. با زبری زخم کردن آرامش طرف روبرو، و حتما به قیمت خراب کردن خانهی آرامش خود.
خشونت کاری است که قدرتش را داری برای دریغ کردن آرامش از کسی یا چیزی که حس میکنی آرامشت را دریغ کرده. کاری که گزینههای نرمتر هم حتما داشته برای به نتیجهی بهتری رسیدن. خشونت وقتی است که غریزه اندیشه را پس میزند. همهی ما راههایی داریم برای به هم زدن آرامش روبرو. دست سنگینتری، زبان تیزتری، قدرت بیشتری و …
چرخهی خشونت وقتی ممکن است به پایان برسد که بازتولید نشود. وقتی که آدمها ریشهی خشمگین شدنشان را پیدا کنند. وقتی روشهای نرمتر و موثرتر را پیدا کنند برای چارهی خشمشان. وقتی ذهن وقت داشته باشد یا بلد باشد کارش را درستتر از غریزه انجام دهد. وقتی آدمها باور کنند این خشونت، این زبری و این تندی چه زخم و خراشهای عمیق و ماندگاری به همه چیز میزند. وقتی آدمها ببینند خشونت را نمیشود هدفگیری کرد به سمت متمرکزی. خشونت آتشفشانی است که میپاشد و میآشوبد همه را. فقط به هدف نیست که میخورد. محیط و آدمها را زخم میکند. حتی خود ما را. حتی آنها که به خیال حمایتشان خشونت میکنیم را. خشونت بیرون ریختن ضعفها و ترسهای ماست و راه درمانش این نیست که تحملش کنیم. این نیست که در ظرفی جمعش کنیم. این نیست که شماتت کنند که نکن و ما بس کنیم. خشونت اگر ریشهاش درمان نشود و جمع شود و بیرون نریزد، جایی دورتر با انفجار مهیبتری تخلیه میشود. باید یاد بگیریم خشونت را هضم کنیم. به جای ریختنش توی سطل زبالهی درداری، انگار باید از آبکشی عبورش بدهیم و بگذریم. درمان خشونت از آنجا شروع میشود شاید، که کشف کنیم چقدر بیش از همه خودمان را زخمی میکنیم با جمع کردن و بیرون ریختن این زبری بیمهار. یاد بگیریم که ما زورمان به مهار خشونت در دیگران حتما نمیرسد، به خودمان شاید. و این خودش خیلی مهم و موثر است. ما میتوانیم و باید از خشونت فاصله بگیریم. چه در خودمان باشد چه در دیگران.
من، آدمی بودم اسیر خشونت. با لحظههایی که هیچ اختیاری نداشتم برای مهارش. لحظههایی که مکررتر و قدرتمندتر میشدند. جایی خواستم که نجات بدهم خودم را. به هر قیمتی. با چیزهایی که خشمگینم میکردند سعی کردم درگیر نشوم. در لحظههای خشونت عقبنشینی میکردم یا حتی فرار اگر چارهای نمیماند. سعی کردم یاد بگیرم این فرار از پیشآمدن خرابیهای بزرگ است نه تحقیر شدن با باختی کوچک. سعی کردم یاد بگیرم خشم چه توان و تاوانی از خودم میگیرد و چه زخمهای عمیقی میدرد روی جانم. سعی کردم از قدرتهایم وقت خشونت کمتر استفاده کنم، اگر کلام تیز است یا دست قدرتمند و ضعفهایم را تمرین بدهم اگر پذیرش است یا گفتگو. سعی کردم اگر اسیر خشونت شدم به گردن بگیرم مسئولیتش را و به گردن نیاندازم مدالش را.
هنوز خشمگین میشوم. خیلی کمتر. هنوز آدمها را خشمگین میکنم. امیدوارم کمتر. چرخهی خشونت را من نتوانستم و نمیتوانم تمام کنم. من فقط میتوانم چرخیدنش را تندتر نکنم و مهمتر از آن سعی کنم برای آدمهای فردا، کودکان امروز، نمایشش ندهم و میراث نگذارمش. هر چه کمتر که میتوانم. و اعتراف کنم که خشونت کار دلچسب و آرامشبخشی نبوده اگر مرا در چنگالش دیدهاند. هر چه بیشتر که میتوانم. شاید که آینده، از آن ماست.