ماه: مارس 2017

زناشویی به روایت معاصر

«رضایت جنسی»

مهمان هفته: پویش راه نو

در جامعه ایرانی با بازخوانی چند دهه اخیر به لحاظ سبک زندگی، بازخوردهای عرفی و فرهنگی و آنچه برداشت شخصی من از رابطه جنسی محسوب می‌شود، سکس و هم‌خوابگی خط و مرز خود را با رابطه عاشقانه و عشق ورزیدن از دست داده است. تابوهای ذهنی و فرهنگی نه تنها کاهیده نشدند بلکه با رنگ و لعابی نوین به ذهن‌های ایرانی تزریق می‌شوند. هنوز هم اکثریت پدر و مادرهای ایرانی مقیم وطن پا به عرصه آموزش جنسی کودکانشان نگذارده و همانطور نیاموخته فرزند را به دوران بلوغ و بعد از بلوغ پرت می‌کنند، نتیجه آن است که تنها مسیر تجربه آموزشی آثار غلو شده پورنوگرافیکی است که به مدد اینترنت و ماهواره از در و دیوار می‌ریزد.

پایین آمدن سطح مطالعه و عدم رویکرد آکادمیک حوزه نشر در سایه محدودیت‌های ممیزی به موضوع سکس نیز متون و منابع کافی در اختیار نگذارده و لزوم تسلط ادبیاتی برای استفاده از منابع زبان‌های دیگر به خودی خود دغدغه دانش‌آموزی این حوزه را به اقلیتی ناچیز کاهش می‌دهد.

من می‌توانم از کیفیت رابطه خودم مثال بیاورم  زیرا مانند مابقی حوزه‌های اجتماعی آمار دقیقی از این حوزه مگو! و تابو محور وجود ندارد. من و همسرم هم‌سن و سال با تحصیلات و سطح فرهنگی تقریباً مشابه هستیم. بنده فاقد آموزش‌های لازم و کافی بودم، ولی همسرم به واسطه رشته تحصیلی شناخت اکادمیک از سکسوفیزیولوژی و آناتومی جنسی داشت. هیچ‌کدام از ما از آموزش‌های بدو ازدواج در این خصوص استفاده نکردیم ولی هر دو اهل مطالعه بیشتر به زبان انگلیسی در حوزه‌های بهداشت سکس و تکنیک‌های اصولی آن بوده‌ایم. مطابق عرف زناشویی سکس مهبلی روش معمول بوده و ورود به هر نوع فانتزی یا آموخته‌های پورن بد و نامربوط ارزیابی می‌شد. وسواس‌های بیشتر همسرم و بی‌پروایی و تنوع‌طلبی مردانه بنده هیچ‌گاه به جمع‌بندی اضداد نرسید! و بسیاری از خواسته‌ها در حد همان فانتزی باقی ماند. تفاوت‌های مشهود جسمی و  فیزیولوژیکی من و کاهش میل جنسی همسرم بعد از تولد فرزندمان این شکاف را بیشتر کرد. با این حال رساندن همسرم به ارگاسم در همان بازه‌های طولانی ده روز تا دو هفته یک بار جز لاینفک وظایف بنده بوده و جزء مردانی هستم که طی بیست سال گذشته هیچ گاه بدون ارضای همسرم کار را خاتمه یافته تلقی نکرده‌ام و بیشترین ارضای جنسی خودم هم در همین مسیر اتفاق می‌افتد.

وجود همه میل بیشتر جنسی خودم به هر دلیلی اخلاقی یا انسانی که اسمش را بگذاریم به سمت ارضای جنسی از طریق زنان دیگر نرفته‌ام و فرمول ساده خودارضایی را در بین این فواصل طولانی بسیار موجه‌تر یافته‌ام. ولی به تجربه و مطالعه دریافته‌ام ارضای جنسی امری دوطرفه است و فقط به ارگاسم یا لیبیدو یک طرف ختم نمی‌شود و بهترین لحظات آن به زمانی باز می‌گردد که توانسته‌ایم ریتم زمانی به ارگاسم رسیدن را کنترل و هم‌زمان کنیم. ورزش کردن و آمادگی جسمانی و ماهیچه‌ای دو طرف در مدیریت بهتر ارضای جنسی بسیار نتیجه‌بخش است ولی هنوز هم تکلیف فانتزی‌های من روشن نشده و بلاتکلیف مانده!

در رابطه جنسی ایرانی ارضا شدن پررنگتر از ارضا کردن است و به همین خاطر طرف خودخواه‌تر ارضا می‌شود و طرف مقابل ارضا می‌کند. در بسیاری از موارد انجام وظیفه جای لذت بردن را گرفته و اینجاست که آمارهای طلاق با بیش از شصت درصد با محوریت مشکلات جنسی و رابطه جنسی حقیقت تلخ و بدون راه حل است.

پرده‌هایی که برای همیشه کشیده‌ شد

«رضایت جنسی»

بامداد

من می‌دانستم همه خانه‌ها پرده دارند و باز هم می‌دانستم پرده همه خانه‌ها کشیده شده، و باز هم می‌دانستم پشت همه پرده‌ها پر از داستان است، داستان زن‌ها و مردها و بچه‌ها و پیرزن‌ها و پیرمردها و مادرها و پدرها و کلی داستان دیگر، و پشت پرده‌ها زن‌ها مشغول آشپزی یا خیاطی یا هزار کار دیگر هستند، بعضی تنها، و بعضی با بچه‌هایی به کولشان، و مردها هم مشغول هزار کار دیگر.

خانه‌ی ما هم مثل خانه‌ی همسایه روبرویی پرده نداشت، که داشت، اما همیشه پرده‌هایش کنار کشیده شده بود. من می‌خواستم همیشه آسمان را ببینم، از برف و باران و ابری و رگبارش گرفته تا آفتاب تند وسط تابستان‌های داغش. همه و همه را می‌خواستم هر روز و هر روز و هر روز ببینم و ببینم. و ابرها را هم ببینم، این ابرهای عزیز دوست‌داشتنی را.

زن همسایه روبرویی را اما نمی‌دانستم. که نمی‌دانستم به چه شوقی پرده‌هایش را کنار می‌کشد. اما وقت‌هایی که پشت پنجره می‌رفتم، می‌دیدمش، موهایش را به عقب شانه کرده بود، موهایش که مشکی بودند را. پشت گاز می‌ایستاد و چیزی انگار زیر لب زمزمه می‌کرد و چیزی هم سرخ می‌کرد، بادمجان بود یا سیب‌زمینی، نمی‌دانم. هرچه بود تلخ بود برایش، که اخم‌هایش به هم بود، که خلقش تنگ بود. که هیچ وقت شاد نبود، که انگار هیچ وقت راضی نبود. می‌دیدمش، غذاها را به دو تا بشقاب تقسیم می‌کرد و موهایش را با پشت دستش عقب می‌زد و می‌نشست به خوردن، پنج دقیقه بعد مردی وارد می‌شد با رکابی سفید و عضله‌های برآمده و پشم‌های سینه‌اش که فر خورده بودند و از رکابی بیرون زده بودند. مرد می‌خندید، زن را می‌بوسید و دستی به سر و روی زن می‌کشید و می‌نشست روبرویش و زن حتی سرش را هم بلند نمی‌کرد و آن ها در سکوت فقط غذایشان را می‌خوردند.

و این داستان هر روز و هر روزشان بود و من می‌دیدم که قرمه سبزی می‌خورند با غم، خورش کرفس با غم، باقالی پلو با غم، ماکارونی با غم، کوکو سبزی با غم و زن بلند می‌شد لیوان‌های مانده آب‌شان را در سینک خالی می‌کرد و خرده‌های مانده‌ی نان را از دور میز جمع می‌کرد و ظرف‌ها را می‌شست و مرد با همان رکابی‌اش باز می‌آمد و دستی به پهلوی زن می‌کشید و انگار از پشت بغلش می‌کرد و زن در خودش انگار جمع می‌شد و مرد گیره سر زن را باز می‌کرد و سرش را لای موهای زن می‌کرد و موهای زن را می‌بویید و زن همان طور داشت با اسکاچ دور کاسه‌های ماست‌خوری‌ را می‌کشید و مرد هم‌چنان موهای زن را می‌بویید.

و باز این داستان هر روز ادامه داشت. داستان زنی که وقتی مردش نزدیکش می‌شد انگار هیچ لذتی نمی‌برد. داستان زنی که در خود جمع می‌شد. و شب‌ها پرده‌ها را می‌کشید و من با خود تصور می‌کردم که زن حتما دارد لباس‌هایش را درمی‌آورد و حتما مرد هم نگاهش می‌کند و حتما زن باز در خود جمع می‌شود و حتما نمی‌بیند این همه اشتیاق مرد را.

دوست داشتم یک روز از این سوی پنجره به زن آن سوی پنجره بگویم که من جای او دارم مرد را می‌بینم، اشتیاقش را، نیازش را، خواهش و تمنایش را، وقتی طره‌های موی زن را بو می‌کشد، وقتی دست دور کمر زن می‌اندازد، و اگر از این زاویه ای که من بودم او هم می‌بود، حتما به مرد حق می‌داد و حتما آن کاسه ماست‌خوری‌های کذایی و آن اسکاچ کذایی را کنار می‌گذاشت و برمی‌گشت و حتما مرد را در آغوش می‌کشید.

زن اما دیگر هیچ وقت پرده‌ی خانه‌شان را کنار نکشید و دیگر ماه‌ها بود پرده‌ها کشیده‌ شده‌بود، که دیگر زن نه زمستانی را از پشت پنجره می‌دید و نه پاییز و بهاری را. حرف‌های من هم همانطور مانده‌بود برایش. بی‌هیچ مخاطبی. مخاطبی که خودش بود، زنی که هیچ وقت ارگاسم نشده بود.

خودتان رحم کنید!

«رضایت جنسی»

نیمه‌شب

می‌گویند آدم گرسنه دین و ایمان ندارد، راست می‌گویند! كسی كه شكمش گرسنه است، از نظر فیزیولوژیكی تا سیر نشود نمی‌تواند تمركز كند، پرخاشگر می‌شود، مهربانی یادش می‌رود، دوست و آشنا نمی‌شناسد، كسی را نمی‌بیند و كلی اتفاق دیگر. گرسنگی فقط برای شكم و معده نیست، گاهی نیاز جنسی داری، گرسنه شهوت هستی، كسی كه این گرسنگی‌اش برطرف نشود هم، خیلی از حالت‌هایی كه بالاتر نوشتم را دارد، پرخاشگری، عصبیت، نارضایتی ، عدم تمركز و…

میل جنسی شاید یكی از زیباترین امیال آدمی‌ست كه برای پاسخ به آن باید بهترین‌ها را برایش فراهم كرد. اگر تو را به اوج ببرد و با احساس رضایت تمامش كنی آرامت می‌كند و خوشحال و اگر نباشد آن چیزی كه می‌خواستی، یا تو را نرساند به اوج، حس سرخوردگی و رهاشدگی داری.

مشاور خانواده‌ای كه برای ازدواج پیشش می‌رفتم و از مشاوران خیلی معروف تهران بود و هست، می‌گفت آمارها نشان می‌دهند كه درصد قابل توجهی از اختلافات خانوادگی بخاطر ارضا نشدن جنسی طرفین است. یعنی فقط یا یک سمت رابطه دارد لذت می‌برد یا هیچ‌كدام لذت نمی‌برند و فقط به صرف غریزه هم‌بستر می‌شوند. می‌گفت وقتی ارضا نشدی در موردش حرف بزن، بگو كه دوست داری چه جوری باشد، توی رختخواب تعارف نكن! می‌گفت حتی بخشی از رضایت جنسی این است كه طرف مقابلت به اوج برسد. زن و مردهایی كه زیاد با هم  دعوا می‌كنند ریشه مشكلات را باید در رختخوابشان جستجو كنند!

آن روزها از شنیدن چنین حرف‌هایی خجالت می‌كشیدم ، زیرا كسی هیچ‌وقت در موردش صحبت نكرده بود، آموزشی ندیده بودیم، همه چیز بكر بود و باید در موقعیتش قرار می‌گرفتی كه با سعی و خطا از چند و چون ماجرا سر در بیاوری. آن روز نمی‌توانستم تشخیص بدهم چقدر حرف‌هایش درست بود یا غلط ، ولی به مرور زمان و بر اساس تجربه به جرات اقرار می‌كنم كه تا حد زیادی درست است.

داشتن رضایت جنسی ضروری زندگی‌ست كه باید برای به دست آوردنش تلاش كنی، بخوانی، اطلاعات كسب كنی، حرف بزنی، ضرورتی به ظاهر جسمانی كه در زندگی روحانی و روزمره‌ات به طرز مستقیم و ویژه‌ای اثر می‌گذارد. پس تلاش كنید، تابو را كنار بگذارید، برای آرامش حال خودتان و اطرافیانتان در مورد خواسته‌هایتان حرف بزنید،تعارف را با شریک جنسی‌تان كنار بگذارید، اگر لازم است، حتماً به متخصص مراجعه كنید.

 خلاصه به خودتان رحم كنید!

به احترام خویشتن

«رضایت جنسی»

شبانگاه

ارگاسم شبیه شمشیر دو لبه است. می‌تونه هم شما رو نابود کنه و در موقعیت خطرناک قرار بده و هم می‌تونه به دوام رابطه کمک کنه. من اولین بار که ارگاسم رو عمیقا تجربه کردم در یکی از نامناسب‌ترین رابطه‌های زندگیم بود. شریکم مردی بود که بدن زن رو بسیار خوب می‌شناخت و خیلی خوب بلد بود چطور لذت بیشتری به همراهش بده و خودش هم لذت کافی ببره. خطر رابطه باهاش در این بود که بعدها فهمیدم شرکای جنسی همزمان و غیرهمزمان بسیار زیادی داشت. بعد از بار اول، تا یک هفته پیش می‌اومد که مچ خودم رو بگیرم که مثلا وقت ظرف شستن دستم خشک شده و دارم لبخند میزنم و یا ذهنم پر از لذت میشه وسط خیابون می‌ایستم و خیال، غرقم می‌کنه. متاسفانه ارگاسم یا رابطه ی جنسی بسیار رضایت‌بخش جوری بدن رو سرشار از هورمون می‌کنه که ترک رابطه‌ای که می‌دونیم کارا نیست به شدت سخت می‌شه. من بار اول از سمت مخرب ارگاسم لطمه خوردم و زخمی شدم.

زن بودن در دل خودش کمی بدشانسی داره. چون فرقی نمی کنه از کدوم فرهنگ و کدوم کشور اومده باشی، معمولا بهت آموخته نمی‌شه از تنت چطور لذت ببری و چطور از داشتنش غرق شعف شی. اون بخش فرهنگ شرقی که من توش رشد کردم که گاها حتی جرات عریان شدن جلوی خود یا شریک جنسی رو هم از زن گرفته. زنی که اینقدر با بدنش بیگانه است و اینطور از نشون دادنش ابا داره، خب براش بهره‌مند شدن از تن سخت و سخت‌تر میشه. اگر ناامنی و ترس دائمی زن‌ها از بیماری‌های مقاربتی یا بارداری ناخواسته رو هم به این سدهای فرهنگی اضافه کنیم، می‌بینیم گاهی واقعا حس ارگاسم چیز تشریفاتی و غیرضروری به نظر میاد.

گاهی به این فکر می‌کنم که می‌گن رابطه در بستر زمان پژمرده می‌شه و آدم‌ها تمایلشون رو به رابطه‌ی جنسی از دست میدن و همه چیز یکنواخت می‌شه. نمی‌دونم درست میگن یا نه. من هنوز رابطه‌ی بسیار طولانی مدت تجربه نکردم. فقط توی رابطه‌ی امنم، می‌بینم چطور لمس شدن با دست‌هاش هم می‌تونه تمام وجودم رو در کسری از ثانیه سرشار از لذت کنه. انگار جای ماجراجویی و هیجان رو چیزی از جنس صمیمیت پر کرده و در نتیجه، هنوز چیزی که تجربه می‌کنم لذت جنسیه اما این بار خیلی عمیق‌تر. و شاید خیلی اصیل‌تر. خب، می‌دونین، آخه تن صحبت می‌کنه. صدای تن همین جزئیات ریزی مثل رضایت جنسیه. اگر توی رابطه رضایت جنسی نیست یعنی یه چیزی درست کار نمی‌کنه. همه چیز همینقدر ساده است به نظرم. برای پیدا کردن مسیر جاده به قطب‌نما و نقشه نیازه. برای پیدا کردن جهت درست رابطه و شاغول راستی‌سنجی حضور آدم زندگی، ابتدایی‌تر از عقل، خط‌کش هورمون‌هاست.

یک رازِ زنانه

«رضایت جنسی»

شامگاه

اولین بار سال‌های دور، در مورد ارگاسم در وبلاگم نوشتم که با هجمه‌ی دوستانم مواجه شدم، تقریبا هر یک از دوستانم که  مرا می‌دید بابت متنی که در این مورد نوشته بودم مرا سرزنش می‌کرد! حتی دوستی بهم گفت «فکر نمی‌کرده من تا این حد نیازمند رابطه‌ی جنسی باشم که در وبلاگم به دنبال فردی بگردم!» دقیق یادم نیست آن زمان چه کردم و در جواب چه گفتم.

سال‌های بعد برای موضوع پایان‌نامه‌ام رضایت جنسی زن را انتخاب کردم. در جلسه‌ی شورای گروه دانشکده رای نیاورد، فقط به طور خیلی رازآلود مدیر گروه‌مان گفت: «این موضوعات در شان شما و دانشکده نیست.» و یکی از دوستانم به نقل از یکی از اساتید می‌گفت: «به فلانی بگویید از پایین‌تنه بیاد بیرون.»  لااقل تا شش سال پیش در ایران  بررسی علمی در مورد این مفهوم نیز مشکل‌ساز  بود.

ارگاسم یا همان اوج لذت جنسی، از آن مفاهیم چالش‌برانگیز است. در مورد مردان، ارگاسم با انزال همراه است و اما در بسیاری از موارد که اغلب بدون آگاهی، سینه به سینه و گوش به گوش نقل شده است  انزال در مردان به معنای ارگاسم است. در مورد زنان چه طور؟ تا چند دهه‌ی پیش که اصلا ارضای جنسی امری مردانه بود و زنان در آن صرفا نقش مفعول داشتند، بعد از آن نیز با هجوم صنعت پورنو، ارضای جنسی زنانه صرفا از روی میزانِ جیغِ زن‌های پورنواستار با  همان کلام معروف «اوه مای گاد» سنجیده شد. اما به نظر من تجربه‌ی ارگاسم برای هر زنی، متفاوت است، مثل اثر انگشت…

رابطه مشکوک ارگاسم با جوراب پشمی

«رضایت جنسی»

غروب

تجربه‌ام می‌گوید وقتی یک روزی در جهان را به نام چیزی که یک سرش می‌رسد به زنان نام‌گذاری می‌کنند، یعنی آن چیز بخصوص یا جدی گرفته نمی‌شده یا نمی‌شود و یا نیاز به آموزش و اطلاع‌رسانی قوی دارد. روز جهانی ارگاسم زنان هم از این قاعده مستنثنا نیست. هشتم آگوست هر سال در روزهای گرم تابستان در اروپای مرکزی و در ماه مه در آمریکای لاتین یک روز به نام روز ارگاسم زنان نامگذاری شده. گویا در ابتدا مسئله در برزیل آغاز شده است و مردم در آمریکای لاتین بر همان قاعده قبلی در بهار آن را برگزار می‌کنند.

علت نامگذاری این روز آن است که بر اساس آمار درصد بسیار پایینی از زنان – چیزی حدود سی درصد یا کمی کمتر – به هنگام هم‌خوابی به ارگاسم می‌رسند و برگزارکنندگان این روز در جهان امیدوارند با یادآوری این نکته در افزایش آمار زنانی که به تجربه موفق ارگاسم می‌رسند موفق شوند. آنها تلاش خود را به کار می‌گیرند تا با ارائه آموزش‌های بیشتر و توجه آنها به بدنشان گامی مثبت در این زمینه بردارند و نتایج تلاش‌هایشان را در این روز به اطلاع جهان می‌رسانند.

پاسخ سوالاتی از قبیل اینکه «چرا زنان باید بدن خود را بشناسند»، «چه باید کرد تا به ارگاسم برسند»، «چرا نباید به آن تظاهر کنند» را می‌شود در مقالات و پژوهش‌های مفصلی که به لطف فعالان این عرصه در این زمینه منتشر می‌شود خواند. اما در یک پژوهش بامزه خواندم که پوشیدن جوراب پشمی احتمال رسیدن به ارگاسم را در زنان سی درصد بالا می‌برد.

فکر کنم آنها که هشتم آگوست را در چله تابستان به عنوان روز جهانی ارگاسم انتخاب کردند از چنین پژوهشی مطلع نبودند وگرنه این روز را به یکی از روزهای سرد ژانویه منتقل می کردند. آن وقت می‌شد با خیال راحت جوراب‌های پشمی‌مان را به پا کنیم…

پشت دریاها شهری‌ست…

«رضایت جنسی»

عصر

هنوز خیلی راه داریم تا به آنجا برسیم که رابطه جنسی مانند بقیه فعالیت‌های بشری دیده و برخورد بشود. به شکلی که باید و نبایدهایش معمولی باشند، نه مثل امروز خیلی آنورتر از خط قرمزها.

خیلی راه داریم تا آنجا که جامعه همانطور که به بچه‌اش یاد می‌دهد «دست تو دماغت نکن»، یاد بدهد که «سرسری رابطه برقرار نکن». همانطور که از نظر علمی توضیح می‌دهد که دست در دماغ کردن ممکن است باعث زخم و عفونت شود، بگوید رابطه جنسی الابختکی خطرهای زیادی دارد. و همانقدر که منکر کیف گاهگاهی دست در دماغ کردن نمی‌شود، منکر لزوم لذت از رابطه جنسی هم نشود. چه بسا دومی حلاوتش از اصول و ملزوماتش است.

خیلی راه داریم تا آنجا که، لذت بردن از دلایل اصلی انجام کاری باشد، فارغ از آنکه چه کاری‌ست. امروزه برای درس نخواندن یا کار نکردن چون از آن لذت نمی‌بریم، باید حساب پس بدهیم. یا برای زیاد سفر رفتن یا تتو کردن چون از آن لذت می‌بریم، باید حساب پس بدهیم. دیگر چه برسد به برقراری یا عدم برقراری رابطه جنسی که کاری‌ست واویلا. کارهایی که تابو نیستند و هر کس به طریقی با آن کنار می‌آید، همیشه یکی – دو دماغ اضافه درش وول می‌خورد، از رابطه جنسی که مفصل بکن، نکن، اینجوری بکن، اونجوری نکن برایش داریم و از منکرات است، چه انتظار! جامعه‌ای که از این رابطه، وظیفه یا خصیصه بشری، فقط تداوم نسل را می‌پذیرد؛ تازه همانش را هم تا چندی پیش پنهان می‌کرد و لباس‌های گشاد می‌پوشید که یک وقت معلوم نشود و آبرویش برود. جامعه‌ای که خصوصی بودن رابطه تازه عروس و داماد برایش بی‌معنی‌ست و کاری واجب‌تر از دیدن آن پارچه خونی ندارد، دیگر به رضایت دوطرف وقعی نمی‌گذارد.

برایم از روز روشن‌تر است عروس تا چند شب خواب به چشمانش نیامده، آنقدر که هاج و واج آنچه به سرعت بر او گذشته بوده، اصلاً وقت نکرده حتی به لذت بردن فکر کند. مگر می‌توانی کاری را بدون رضایت انجام دهی و راحت خوابت ببرد؟ هزار بار کابوسش می‌آید سراغت، هزار بار پس و پیشش می‌آید جلو چشمت که چطور شد که اینطور شد؟ وقتی نارضایتی از اتفاقات و کارهای روزمره به حدی آزارنده است که بسیاری را به ورطه افسردگی کشانده، دیگر چه انتظاری از چنین فعالیت‌های شخصی‌ای داریم. کاش آنها که فکر می‌کنند حق دارند در این امور در کار دیگران فضولی کنند، می‌توانستند درک کنند که تا چه عمقی از شخصی بودن آدم‌ها سرک می‌کشند و تا چه عمقی از روح انسان را زخم می‌زنند. کاش درک می‌کردند که تا کجا آزارنده‌اند…

چه آرمان‌شهری؟! چه انتظارهای لوکسی از جامعه‌ای داریم که دختربچه را ختنه می‌کند که مبادا فردا روزی خوشش بیاید و فکر لذت بردن بیفتد. چه رویایی فکر می‌کنیم، وقتی انتظار توجه به علایق شخصی و کرامت بشری از جامعه‌ای داریم که حتی حق خوش نیامدن هم برای افراد قائل نیست، حتی احتمال نمی‌دهد که شاید زنی یا مردی دلش نخواهد با کسی بخوابد و همه را به زور زن / شوهر می‌دهند. چه جامعه دور از دسترسی‌ست آنکه رابطه را حق و توانایی بشری می‌داند که می‌تواند از آن استفاده بکند یا نکند.

منو یاری کن

«رضایت جنسی»

بعد از ظهر

اولین بار قبل از ازدواج عشق‌بازی کردم، می‌گم عشق‌بازی چون رابطه جنسی کاملی نبود و من خودم رو در اختیار عشق گذاشتم، چیزی بلد نبودم و حتی نمی‌دونستم بوسیدن چطوریه و اون یادم داد، اون تنم رو به من شناسوند و شاید توقعم رو از حس لذت رابطه جنسی بالا برد.

چند سال بعد ازدواج کردم با آدمی که دوستش داشتم، توقع لذتی رو داشتم که در وصف نگنجه. اما این چنین نبود، نمی‌دونم چرا. می‌تونم بگم توی همه‌ی این سال‌های با هم بودن و هم‌خوابگی فقط به اندازه انگشتان دستم به ارگاسم رسیدم، احساسی که آنقدر خوشایند بوده که هر دفعه به هوای همون حس راهی تخت‌خواب شدم ولی نشده. شاید ما بلد نیستیم، شاید من بلد نیستم، همسرم هرگز چیزی کم نذاشته، نقطه نقطه تنم رو که می‌دونه دوست دارم بوسیده و بوئیده ولی من بارها و بارها فقط اداش رو درآوردم. گاهی به خاطر اینکه عصبی شدم برای نرسیدن، گاهی خسته شدم و دلم خواسته سریع تموم شه و گاهی فقط به خاطر اون قبول کردم. همسرم از اون آدمهایی نیست که مجبورم کنه به داشتن رابطه و من هم آدمی نیستم که خجالت بکشم از درخواستش، اما باز هم فقط همراه بوده با یه حس خوب، نه حتی عالی، تمام این سال‌ها راضی از رابطه جنسیمون بودم، ولی به چیزی که می‌خواستم نرسیدم و هر بار تشنه‌تر شدم.

ولی یک چیزی رو خوب می‌دونم، من زمانی به ارگاسم می‌رسم که همسرم بیخ گوشم از عشق بگه، از دوست داشتنم، از اینکه از تن من لذت می‌بره، از اینکه گاهی خشن باشه و حتی الفاظ رکیک به کار ببره، ولی اون نه حرف‌های عاشقونه می‌زنه، نه خشونت به خرج می‌ده (چون فکر می‌کنه باعث آزارم می‌شه) و نه حرف زننده‌ای می‌زنه. تمام سال‌ها کنار هم بودیم ولی هنوز انگار پرده‌ای بینمون هست که برداشته نمی‌شه…

دنیای خاکستری، دنیای رنگارنگ

«رضایت جنسی»

نیمروز

من یکی از آدم‌های خوشبختی بودم که اولین هم‌آغوشی‌هایم را با مردی داشتم که با ملایمت و دانایی بدنم را همراه با من تجربه کرد و با من در لذتی برابر سهیم شد. یادم داد از چیزهایی که خوشم نمی‌آید امتناع کنم و در مقابل برای ارائه و دریافت چیزهایی که دوست دارم صریح باشم.

رابطه من و مرد علیرغم اختلاف‌های فکری زیادی که با هم داشتیم (و در نهایت منجر به جدایی ما شد) سال‌ها طول کشید. هرگز در سکس دچار مشکل نشدیم، هرگز به بیزاری نرسیدیم، هرگز وقت کشمکش، از سکس گروکشی نکردیم. رابطه سالمی بود که بر اساس گرایش بین دو آدمی که تمایلات جنسی مشترک و هماهنگ داشتند شکل گرفته بود.

این رابطه برای من تبدیل شد به معیار، هر رابطه‌ای که بعد از آن پیش آمد با همین مقایسه کردم. به ازای تجربه‌ای که داشتم در مقابل چیزهایی که به من تحمیل می‌شد مقاومت می‌کردم. می‌دانستم رضایت جنسی چیست، برای رسیدن به ارگاسم پافشاری می‌کردم. شرمی از این بابت نداشتم، این را حق خود می‌دانستم و هرگز فکر نمی‌کردم در مقایسه با مرد سهم کمتری از لذت به من برسد.

پیش از ازدواح در مورد تجربه‌ای که داشتم با همسرم صحبت کردم. به او گفتم که می‌دانم از تنم و رابطه چه می‌خواهم. می‌دانم از چه چیزهایی بدم می‌آید، اوج جنسی را می‌شناسم. همسرم خونسرد و با اعتماد به نفس برخورد کرد. اما یواش یواش، از همان ماه اول ازدواج مشکلات یک به یک خود را نشان دادند.

من زن گرمی بودم. برایم مهم نبود که پیش‌قدم بشوم. همسرم این را نشانه خوبی نمی‌دانست و مرا به زن‌های هرزه تشبیه می‌کرد. برایم مهم نبود که هر بار به اوج لذت جنسی برساندم، درک می‌کردم، اما نرسیدن مداوم عصبی و دلزده‌ام می‌کرد. بی‌اعتنایی می‌کرد. بخشی از رابطه را که از نظر من مهم و ضروری بود نادیده می‌کرفت. در دعوا هر چه که بود به نیاز جنسی من یا به اصطلاح خودش پایین‌تنه‌ام نسبت می‌داد. از نظر او من خطاکار بودم. نه به خاطر تجربه گذشته، بلکه به خاطر اعلام نیاز، شناخت بدن و اعتراض به بی‌توجهی‌اش.

تحریک نمی‌شدم. به دنبال آن ارضا هم نمی‌شدم. سکس بدون مقدمه را درک نمی‌کردم. سعی کردم مفهوم تجاوز را برایش توضیح بدهم. فایده نداشت. این شکل نزدیکی کردن را عادی می‌دانست: «وظیفه زن است که مرد را به لذت برساند. زن باحیا هرگز به مردش نمی‌گوید چرا زود ارضا شدی، چرا به من توجهی نداری، چرا بدون مقدمه می‌خواهی نزدیکی کنی یا مرا هم به اوج برسان. زن خوب هر شب باید نظیف و آراسته باشد و زودتر از مرد به رختخواب برود و مرد اگر دلش خواست به او ملحق می‌شود. آراستگی و نظافت مرد شرط نیست، زن باید در هر شرایطی مرد را پذیرا باشد.»

مرد جوانی بود اما گاهی حس می‌کردم قرن‌ها با من فاصله دارد. غریزه‌ام به من می‌کفت تحریک شدن و نیمه راه ماندن آسیبش بیشتر از هرگز تحریک نشدن و ارضا نشدن است. پس سعی کردم جلوی تحریک شدنم را بگیرم. با خواستنم مقابله کنم. یواش یواش یاد گرفتم ذهنم را کنترل کنم، در زمان و مکان نباشم تا چیزی حس نکنم. در تمام لحظاتی که مشغول نزدیکی بود بی‌صدا ‎و بدون تحرک دراز می‌کشیدم و منتظر می‌ماندم تا از کار بیفتد و کنار بکشد. آن وقت‌ها به خدا اعتقاد داشتم. گاهی در دل به خدا التماس می‌کردم که تمامش کند. باورم نمی‌شد از آن زن تر و تازه و شاداب که پر از شور جوانی و طراوت جنسی بود این مانده باشد.

فکر می‌کنم این بی‌رغبتی جنسی به باقی زندگی ما سرایت کرد. به او می‌گفتم آدم اگر به شوهرش نگوید به که بگوید؟ اگر از شوهرش نخواهد از که بخواهد؟ جواب نمی‌داد. اوایل مدام رابطه را مرور می‌کردم شاید بتوانم مشکل را برطرف کنم. سعی می‌کردم ایرادهای رفتاری‌ام را پیدا کنم: «شاید زیاده‌خواهم، مثلا بیشتر از زنان دیگر به فکر رابطه جنسی هستم، شاید دیر ارضا می‌شوم، شاید مرد را خسته می‌کنم. شاید قناعت بلد نیستم…» بعد از مدتی دست از سر خودم هم برداشتم. خسته شده بودم. دنیای من به دنیایی خاکستری تبدیل شده بود.

رابطه ما به طلاق منجر شد. بعد از آن هرگز وارد رابطه‌ای نشدم که حرمت مرا زیر پا بگذارد. اجازه ندادم به تنم بی‌احترامی بشود. نیازم نادیده گرفته شود. به گوناگونی آدم‌ها احترام گذاشتم. نه کسی را تحقیر کردم، نه اجازه تحقیر به کسی دادم.

من هنوز با همان معیار اولین دوستی‌ام، رابطه جنسی را محک می‌زنم. رابطه‌ای که در آن مجبور به انجام کاری نیستی، مجبور به سانسور خودت نیستی، مجبور به تظاهر به لذت نیستی. در یک شرایط انسانی برابر به سر می‌بری و برای رسیدن به آغوش معشوق لحظه‌شماری می‌کنی.

خب دوستش دارم

«رضایت جنسی»

پیش از ظهر

گفت هنوز هم لذت نمی‌برم. گفتم بعد از این همه سال؟ گفت یعنی واقعا باید لذت برد؟ گفتم اگه لذتی نداشته باشه برای تو، عین زجره، نیست؟ گفت نه اونطورها هم نیست، خب دوستش دارم. گفتم من نمی‌فهمم، دوست داشتن فقط یه اتفاق فرای تن آدم‌ها نیست، لذت آمیزشه که عشق رو مدام تازه می‌کنه، وگرنه چطور می‌تونی کسی رو دوست داشته باشی که تو رو به کاری وامی‌داره که فقط خودش لذت می‌بره و تو گاهی حتی درد می‌کشی؟ گفت پیچیده‌س.

خیلی سال پیش وقتی برای اولین بار متوجه شدم برای درصد بالایی از زن‌های دور و برم لذت نبردن از رابطه‌ی جسمی اتفاقی طبیعی به نظر می‌رسه، تعجب کردم. بعدتر فهمیدم همه جای دنیا همینطور بوده: تا یک زمان مشخصی، زن‌ها لذت بردن از رابطه‌ی جنسی رو مخصوص مردها می‌دونستن. و خدا می‌دونه زن‌ها احساسات تلخ و عجیب بعد از سکس رو چطور تخلیه می‌کردن، می‌کنن. مردی که در طول روز با شما مهربونه، خانواده دوسته، همراهه، و شب بی‌توجه به اینکه شما لذتی نمی‌برین، بی حتی تلاشی برای اینکه شما هم لذت ببرین، با شما هم‌بستر می‌شه، چه احساسی رو برمی‌انگیزه؟ عشق؟ من باور نمی‌کنم. و تازه، فقط مردی رو تصور کردیم که رابطه‌ی عاطفی خوبی با همسرش داره.

رابطه‌ی جنسی پیچیده‌ست. امروزه بهتر از قبل این رو می‌دونیم، می‌فهمیم. چون آدم‌های بیشتری درباره‌ش حرف می‌زنن. حالا می‌دونیم که شکل لذت بردن آدم‌ها از این رابطه متفاوته. هستن آدم‌هایی که هیچ لذتی از این شکل رابطه نمی‌برن. مساله اینه که کسی به حق خودش ظلم نکنه، به حق تن خودش. اگر وارد رابطه‌ای شده بدونه که باید به شکلی رضایت در کار باشه.

ملکه‌ی خود بودن

«رضایت جنسی»

صبح

در چشم ده دوازده ساله‌ی ما دو دخترخاله، دختر توی فیلم، داشت زجر می‌کشید، ناله می‌کرد و به نظر من کم مانده بود به گریه بیفتد و وقتی دست خونینش را روی پنجره ماشین کشید؛ برایمان مسجّل شد که عشق و عاشقی به این دردهایش نمی‌ارزد. در یکی از صحنه‌های آخر فیلم، پیرمرد و پیرزنی روی تخت در آغوش هم دراز کشیده و منتظر مرگ بودند. دخترخاله‌ام گفت:«اَه کثافتا» و نوار ویدیو را از دستگاه درآورد و پیچاند لای روسری و گذاشت توی کیف من و کیف را گذاشت ته کمد.

چندوقت بعد، من – که مثل خوره می‌افتادم به جان کتاب‌ها – رسیده بودم به دایره‌المعارفی درمورد اشخاص مشهور جهان و یکی از آن‌ها ملکه‌ای بود که در شرح حالش نوشته بود: «… وی از هم‌آغوشی با مردان سیر نمی‌شد…» به دخترخاله گفتم: «چطوری از اون همه درد سیر نمی‌شه آخه؟!» گفت: «لابد مریضه… چه‌می‌دونم… مث اینا که میرن خودشونو زخم و زیلی می‌کنن.»

بعدها که وارد رابطه‌های ناشیانه شدم، فکر می‌کردم تمام آن‌ چه زن از رابطه بر می‌دارد، همان لذت معشوقه بودن و عاشقیّت کردن است و لذت جنسی از آنِ مرد است و بس. وقتی دیدم در رابطه‌ی ابتر آن زمانی‌ام به عاشقیّت هم نمی‌رسم قیدش را زدم.

بار اول که در یک رابطه جدی بودم معشوقم مدام از حس من می‌پرسید، این‌که چه چیزی را دوست دارم و چه چیزی را نه. این‌که با کدام حرکت تحریک می‌شوم و با کدام نه و من خجالت می‌کشیدم بگویم حتی درست نمی‌دانم کِی تحریک می‌شوم. اولین باری به اوج لذت رسیدم فقط می‌دانستم می‌خواهم تا ابد در همان لحظه بمانم. بی‌حرف و بی حرکت. حتی نمی‌دانستم این، همان اوج لذت جنسی است. بعدتر یاد گرفتم رفتارهایمان را من مدیریت کنم. خودم را یاد گرفتم و چیزهای جدیدی از رابطه فهمیدم.

حالا می‌دانم آن ملکه مازوخیست نبود. فقط خودش را بلد بود.

کلاف سردرگم

«رضایت جنسی»

سپیده‌دم

به طور اتفاقی و در نتیجه وب‌گردی به یک سخنرانی برمی‌خورم که در مورد عاشق شدن و اتفاقات فیزیکی که طی این فرآیند بوجود میاد صحبت می‌کنه. سه سال از جدایی ما می‌گذره و من همچنان دارم سعی می‌کنم اون رابطه رو تحلیل کنم. هنوز ابهامات زیادی داره اما با تلاش بسیار کلیتش برای من روشن شده. تو همه‌ی اون سال‌ها من رنج کشیدم. رنجی غیر قابل‌ درک و غیر قابل‌ توضیح. فکر می‌کنم بدترین حسی که می‌شه به یک زن منتقل کرد عدم جذابیتشه. با رفتارت بهش بقبولونی که تمایلی بهش نداری. تو این پروسه اول بهت برمی‌خوره، بعد سعی می‌کنی بهتر باشی و دست آخر بعد از یه عالمه تلاش مذبوحانه کل اعتماد به نفست رو از دست می‌دی و تسلیم می‌شی. به یک زن عبوس و بداخلاق و تلخ تبدیل می‌شی که دیگه خودشو دوست نداره و همیشه خسته است.

به گذشته فکر می کنم، به اولین روزهای زندگی مشترکمون. همسرم باهام حرف نمی‌زد و شب‌ها می‌رفت تو یه اتاق دیگه می‌خوابید و بعد از یک هفته راهی سفری یک‌ماهه شد. خونه‌ی ما یه شهر بود و شهر محل کار همسرم هشت ساعت با ما فاصله داشت. همسرم سه هفته سر کار بود و یک هفته برمی‌گشت پیش من، این شرایط موقتی بود و اجباری. فکر می‌کردم باید در مدت دوری دلش برام تنگ بشه همچنان که دل من بسیار تنگ می‌شد اما اینطور نبود، می‌‎دیدمش مدام از من دورتر می‌شه و به دنبال یه اختلاف جزئیه تا با هم حرف نزنیم و شب‌هاش رو تو یه اتاق دیگه سر کنه. مدام ازم ایراد می‌گرفت. می‌دیدم اصلا خوشحال نیست… منم نبودم.

بعدها اتفاقات زیادی افتاد و تصمیم گرفتیم زندگیمون رو دوباره بسازیم. مشکل اما همچنان پا برجا بود. قبلا فکر می‌کردم مشکل ما از دوریه و با هم زندگی کردن زیر یک سقف، به صورت دائمی به مرور انس میاره و بودن زن و شوهر در کنار هم به یک عادت خوشایند تبدیل می‌شه، اما اشتباه می‌کردم. می‌دیدم همسرم واقعا برای زندگیمون تلاش می‌کنه اما با هم صمیمی نبودیم، از هم خجالت می‌کشیدیم، یه سکوت و جدیت غیرطبیعی همیشه بر فضا حاکم بود که به مرور آزاردهنده شد. ندیدم همسرم از بودنم لذت ببره، دلش برام تنگ نمی‌شد. سر یه بگو مگوی ساده روزها باهام حرف نمی‌زد و تو یه اتاق دیگه می‌خوابید. مطمئن بودم که از یه جای دیگه تأمین نیست. انگار یه اضطرابی همیشه همراهش بود که دلش نمی‌خواست بهم نزدیک بشه، از دور مهربان بود اما…

بدترین قسمت داستان این بود که هیچ وقت رابطه محدودی هم که داشتیم لذت‌بخش نبود. نشستم به مطالعه و گشتن تا بتونم دلیل این قضیه رو پیدا کنم. همش فکر می‌کردم خوب نیستم، زیبا نیستم و به اندازهی کافی به خودم نمی‌رسم. گشتم و خوندم و یاد گرفتم. سعی کردم با دقت همه ی آیتم‌های جذاب بودن رو رعایت کنم. همیشه خوش‌بو باشم و خوش‌لباس، گاهی شروع کننده باشم و هیچ وقت نه نگم. سعی کردم دلخوری‌ها رو کنار بگذارم و تا جایی که امکان داره صبور باشم و قدم به قدم پیش برم. حسرت به دلم موند تو اون هشت سال یک بار همسرم ازم بپرسه به ارگاسم رسیدم یا نه. حتی خودمم نمی‌دونستم تو رابطه دو نفره ارگاسم در چه صورتی اتفاق می افته.

رابطه با به ارگاسم رسیدن همسرم به اتمام می‌رسید، من می‌موندم و یک حس بسیار بد، مثل یه کار ناتمام، مثل سیر نشدن. این حس تو همه‌ی اون هشت سال با من بود. فکر نکنید که این قضیه رو مطرح نکردم، بارها در موردش حرف زدیم اما نتیجه‌ای نداشت. طریقه مواجهه همسرم با مشکلات، سکوت بود و طوری وانمود می‌کرد که همه چی مرتبه و من زیادی حساسم. مدام محکومم می‌کرد اخلاقم تنده و از چشمش افتادم و دیگه تمایلی بهم نداره. در حالیکه از روز اول من این عدم تمایل رو به وضوح می‌دیدم. روزگار بسیار سختی بود و نهایتا از من یک زن افسرده و بدریخت ساخت که از دید دیگران خوشی زده زیر دلش. تاب ادامه دادن رو نداشتم و در میان بهت و مخالفت اطرافیان از اون زندگی اومدم بیرون، همسرم با آغوش باز تصمیمم رو پذیرفت. بعدها وقتی از مشاور برای ترمیم زخم‌های روحیم کمک خواستم بهم گفت که همسر سابقم از لحاظ جنسی دچار مشکل بوده و چون خودش به جریان کاملا واقف بوده، سعی کرده با از بین بردن اعتماد به نفسم این حقیقت رو کتمان کنه. الان دیگه مطمئنم تا آخر عمر ازدواج نمی‌کنه و مجرد خواهد موند اما بهترین سال‌های عمر من رو به باد داد.

ارگاسم دیگر چه صیغه‌ایست؟

«رضایت جنسی»

سحرگاه

از چه حرف می‌زنید؟ در مورد چه موضوعی بحث می‌کنید‌؟ ارگاسم‌؟ عجب کلمه ناآشنایی! رضایت جنسی‌؟ لذت غریزی و طبیعی‌؟ نگوئید‌! چرا که برای من رضایت جنسی مفهومی ندارد. ارگاسم آن هم برای یک زن معنی ندارد. باید اول استغفرالله بگویم، سپس دهانم را آب بکشم که بی‌حیا زن نباشم.

خانه شوهر که می‌رفتم گفتند: «تمام تن و بدنت متعلق به شوهر است. هر گونه که بخواهد می‌تواند از تو لذت ببرد. حق اعتراض نداری. باید خود را در اختیار او بگذاری.» و من یعنی گوساله حرف شنو، با این آموزش‌ها به خانه بخت رفتم. البته حق مشاطه را نباید فراموش کنم. الحق والانصاف یادم داد که وظیفه‌ام چیست. شب زفافم فراموشم نمی‌شود. ترسیدم. خواستم مقاومت کنم که سیلی آبداری از داماد خوردم. حق هم داشت. مشاطه و پیرزن‌ها پشت در منتظر دستمال خونین بودند. شب زفاف دردناک و بی‌ملاحظه شروع و خاتمه یافت. باقی داستان را خودتان می‌دانید. از قدیم گفته‌اند «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»

 سپس روزهای عادی زندگی شروع شد. از ترس جهنم و هزار بلا و جهنمی دیگر، شب‌ها خود را در اختیارش گذاشتم تا بزند و نیشگون بگیرد و شکنجه کند و لذت ببرد. در چشم او من وسیله‌ای بودم برای ارضای هوس و شهوتش. بدون این که مرا نیز درک کند، بی‌آنکه مرا انسانی با غریزه‌های طبیعی بداند. او با سرزنش‌هایش نیر جگرم را سوزاند: «تو زن لای پاهایم هستی. آلت تناسلی‌ام از تو زیباتر است.» با این جملهاش حقیر شدم. پوسیدم و متلاشی شدم.

من از هم‌آغوشی با شوهرم لذت نبردم. دلم می‌خواست شب‌ها قبل از این که دلش هم‌آغوشی بخواهد،  بخوابد. بگذارید همین جا فریاد بزنم من رضایت جنسی نداشتم. این فریاد قصه نیست. رویا و فانتزی هم نیست. این فریاد درد مشترک من و زنانی‌ست همچون من، و متاسفانه تعدادمان کم نیست. از آنجا که بعضی‌ها دسترسی به قلم ندارند و برای بعضی دیگر به زبان آوردن چنین مسائلی تابو است، من می نویسم. بگذارید که در این گوشه از دنیای ما ثبت شود.

 مرا ببخشید که فقط توانستم دردم را بنویسم نه از رضایت جنسی یا ارگاسم یا هر اسمی که این مقوله دارد.

به تو از تو

«نوروزنامه»

بامداد

همیشه وقت سال تحویل که می‌شه، تنها آرزوی قلبی من اینه که سال جدید همراه خودش واسه‌ت موفقیت و خوشحالی روزافزون به همراه داشته باشه. چون تو لایق بهترین اتفاقات و هیجان‌انگیزترینشون هستی.

دوستت دارم، هر روز بیشتر از روز قبل. سال نوت مبارک.

unnamed (3)

سرود گل

«نوروزنامه»

شبانگاه

با همین دیدگان اشک‌آلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
به شکوفه به صبح‌دم به نسیم
به بهاری که می‌رسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما که دل‌هایمان زمستان است
ما که خورشیدمان نمی‌خندد
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که در پیش چشم‎مان رقصید
این همه دود زیر چرخ کبود
سر راه شکوفه‎های بهار
گر به سر می‎دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود…

«فریدون مشیری، بخشی از شعر سرود گل»

کارت پستال