«اعتیاد»
نیمروز
اعتیاد یعنی عادت کردن، یا بیش از حد عادت کردن. ولی مهم است به چه و چگونه عادت میکنیم! جهان امروز ما را بنگرید، پر است از عادتهای ناروا: دروغگویی، دورویی، تهمت، دزدی، خشونت. نمیتوان به کسی اعتماد کرد، چون همه عادت کردهاند که به بهترین شکل دروغ بگویند. باید در خانه را ببندی، چون کسی عادت ندارد به آنچه خودش دارد راضی باشد. از کار و روزگارمان لذت نمیبریم و آرامش نداریم، چون به رقابت عادت کردهایم. یادمان رفته میشود لحظهای ایستاد و از هوا و باد و باران و زندگی لذت برد، بدون اینکه نگران درجا زدن باشیم. فرهنگ مصرفگرایی یکی از بدترین اعتیادهای بشر امروز است. اعتیادی که به بردهداری و تولید زباله و نابودی زمین میانجامد. همدیگر را تحمل نمیکنیم و به آنی دعوا درمیگیرد، تمام کره زمین در جنگ است، چون کسی عادت نکرده که تحمل کند، که آرام حرفش را بزند، چون همه به خشونت خوگرفتهایم. حتی نوگرایی و نوآوری هم عادتمان شده، دیگر خیلی زود امکانات و تجهیزات امروز دلمان را میزند و بازار همیشه تشنه محصول جدید است.
یک مشت معتادیم. جمع شدهایم دور هم، اسممان را گذاشتهایم جامعه؟ اعتیاد که فقط اعتیاد به دارو یا مواد مخدر یا اینترنت نیست. گاهی حتی دلم برای بعضی از این معتادان اسمبددررفتهٔ بختبرگشته میسوزد. بعضیهاشان از سر اینکه قدرت تحمل اینهمه فشار و استرس ناشی از عادتهای جامعه را ندارند، روح خسته و سرگردانشان را با افیون و قرص آرام میکنند. بعد جامعه میرود یقهشان را میگیرد که «هی تو ای انگل اجتماع، یا ترک کن یا بمیر». این چه رفتار پرخشونت بی منطقیست؟! مادامی که دنیا بر همین پاشنه میچرخد، همیشه هستند افرادی که برای فرار از یک اعتیاد به اعتیاد دیگری روی میآورند و متاسفانه هیچ وقت هم به سمت اعتیاد بهتر نمیروند. اعتیاد بهتر دیگر چه صیغهایست؟
تصور کنید جامعه عادت کند همدیگر را عزتتپان کنند، جامعه تعارفیِ الکی نه ها، یک جامعهای که همه بخواهند بیشتر از قبل محبت کنند. هر روز بیشتر از قبل بهم احترام بگذارند، نه از سر ترس از قانون، بیشتر احترام بگذارند چون معتاد احترامند. بیشتر از قبل بهم کمک کنند و بیشتر از قبل دست دوستی بفشارند. بیشتر از قبل بخواهند همه با هم در یک سطح از عایدی ناشی از تلاش قرار بگیرند. نگفتم همه در یک سطح باشند، گفتم همه معتاد این باشند که متناسب تلاششان عایدشان شود نه بیشتر. همه بیشتر از قبل به فکر رفاه یکدیگر. همه معتاد به راستگویی و صداقت، به محبت. همه به فکر سبزی زمین، پاکیزگی آبها، همه معتاد اینکه خود را با طبیعت محل زندگیشان وفق دهند. تصور کنید چه جامعه خوشگل و مامانیای میداشتیم اگر همه اینگونه معتاد بودند، نه فقط ایران، بلکه جامعه جهانی را خدمتتان عرض میکنم. آنوقت دیگر جبر جغرافیایی معنی نداشت. آنوقت دیگر رنگ پوست و جنسیت معنی نداشت. جنگ نبود، کودک کار و کودک جنگزده و قحطیزده نبود. خشونت معنی نداشت. تصور کنید اگر به جای اعتیاد به تصاحب قدرت، اعتیاد به مشارکت در قدرت یا تقسیم قدرت داشتیم. همین الآن است که از خوشی چنین تصوری پس بیافتم. گاهی فکر میکنم حتی بلد نیستم چنین جامعهای را تصور کنم.
جامه حقیقت پوشاندن به چنین تصوری محال به نظر میرسد اما چه معتادان دوستداشنتیای میشدیم. نه؟