«در آستانه سه سالگی وبلاگ»
این سئوال و جوابها هیچ ترتیبی رو دنبال نمیکنن. دنبال هیچ نتیجهگیری خاصی هم نیستن.
– چه جور فیلمی دوست دارین؟ چند تا فیلم به ما معرفی کنین.
+ من فیلمای پلیسی-معمایی رو ترجیح میدم، اون دلهرهای که تو دل آدم میافته و حدس و گمانهایی که میزنه خیلی برام هیجانانگیزه، مثل سریال پوارو و سریال شرلوک هلمز.
– بهتون یه کتابخونه بزرگ میدن. چه کتابی دوست دارین بخونین؟ چه کتابی به کتابخونه هدیه میدین؟
+ اگه از تو یه کتابخونه بزرگ یه انتخاب داشته باشم، احتمالا یه کتاب عاشقانه قدیمی رو میخونم تا حالم خوب شه و کتاب اهدایی من، کتاب «پرنده اسرارآمیز» نوشته مارتین داویس خواهد بود.
– قراره ما رو به شام دعوت کنین، کجا دعوتمون میکنین؟ کدوم غذا رو پیشنهاد میکنین یا چی درست میکنین؟
+ چون آدم تنبلی هستم و حوصله مهمانداری ندارم، دعوتتون میکنم به رستوران سزار (يزد، سر خيابون تيمسار فلاحى) و پیشنهادم پاستای قارچ و مرغشه که خیلی خوشمزهست. به به!
– میخواهین یه مهمونی بگیرین. چه کسی رو به عنوان مهمان ویژه دعوت میکنین؟
+ بعد از مدتها حس کردم کسی هست که بهم انگیزه میده و دوستم داره و خیلی محبتش نیروی ادامه زندگی شده. دوست دارم اگه یه مهمونی گرفتم، مهمون ویژهم (بدون اینکه خودم بدونم) اون باشه… جواد جان. اونی که فرسنگها ازم فاصله داره و دیدارش شده آرزوی من.
– هزینه سفر به یه کشور دنیا رو برنده شدین. دوست دارین کجا برین؟ چند روز برین؟
+ بهم زنگ زدن و گفتن برنده سفر به مادرید شدم، مادرید؟ باور نکردنیه. همیشه دوست داشتم اسپانیا رو ببینم، بارسلونا رو، اون ساختمونهای قدیمی رو، اون سازههای قشنگ رو، و سگوبیا. برای رفتن به اونجا لحظهشماری میکنم.
– قراره ما رو به یه جای دیدنی ببرین، کجا میبرین؟
+ راستش یه جایی هست که خیلی دلم میخواد ببینم، با بچههای رقصنده خودم هم واسه دفعه اول میخوام برم دیدنش، قلبم براش میزنه اما نمیدونم بچهها هم همچین حسی داشته باشن. اونم قونیهست، توی ترکیه، محل شمس و مولانا و آخ که من واسه دیدنش هلاکم.
– به شما این امکان رو میدن که یه خونه بخرین. این خونه رو کجا میخرین؟ اگه میتونستین زمان رو به عقب برگردونین دوست داشتین توی کدوم دوره باشین؟ خونه چطوری باشه؟
+ خونه رویایی من خیلی قشنگه، توی یه دهکده سرسبزه، هوا هم همیشه نیمه ابری و بارونیه، خونهم ترکیبی از یه سازه مدرن و قدیمیه، یه طرفش شیشههای رنگی داره با یه کرسی و یه سمتش پنجرههای سرتاسری، تو اتاقا هم پله مخفی داره به سقف که هر کدوم یه کتابخونه جادار و بزرگ داره. رو حیاطشم کلی درخت و گلدونه و یه تاب و صندلیهای ننویی برای نشستن. همه چی آرومه، خودم هستم و بچههام و با فراغ خاطر تمام وقتم باهاشون میگذره.
– هوس یه خوراکی خیلی خاص کردین که الان دم دستتون نیست و خیلی دلتون میخواست یه بار دیگه امتحانش کنین؟
+ بچه که بودیم همیشه میرفتیم روستا، خاله بزرگم کلی تنقلات داشت برامون، سینیهای مسی دور تا دور حیاط بزرگشون بود که توش پر برگه زردآلو و آلو و سیب بود، یه گوشه هم پلاستیک پهن کرده بود و لواشک گذاشته بود. اخ نگم از قرهقروتهای آماده شدش که ترش ترش بود. همیشه عاشق رفتن به اونجا بودم و دست خالی برنمیگشتم. البته رهآورد سفر همیشه واسه من دل درد بود!
– توی چه کاری خیلی خوب هستین؟ کسی دور و برتون هست که توی یه کاری خیلی خوب باشه و شما حسرتش رو بخورین؟
+ انقدر گل و گیاه رو دوست دارم، چیزایی که خودم از اول نقش داشتم تو رشدش. مثلن دونههای پرتقالی که سبز شده، هستههای خرما. هر روز صبح از دیدن جوونه زدن و بزرگ شدنشون لذت میبرم. دستم هم خوبه تو این کار و به خودم افتخار میکنم. چند روز پیش یه شاخه طرد شکسته دیدم گوشه خیابون و آوردم خونه گذاشتم تو آب و داره جوونه میده، دیدم اینها نصف دلخوشی منه. کاش باغبون میشدم. در مورد حسرت هم شايد بايد بگم حسرت همين رو دارم كه يه زمين بزرگ داشته باشم كه بتونم هر چى كه میخوام توش سبز كنم… توى كتاب بچههای دهکده، يادگار بزرگ و باارزشى كه پدربزرگ خانواده گذاشته يه باغه، پر از درخت و گل. كاش من جاى صاحب باغ بودم.
– دوست داشتین به کدوم دوره زندگیتون برگردین؟ چرا؟
+ یه زمانی خیلی دلم میخواست به کودکی برگردم، به دوره بیخیالی، بیفکری… اما الان نه دیگه، بزرگ شدم و تجربه کسب کردم و جایی که هستم با همه کم و کسریش راضیام، از پیشرفت تو کارم و از مسیر پیش رو.
– دقیقا همین لحظه چه کادویی میخواهین؟ دوست داشتین این هدیه رو کی به شما میداد؟
+ راستش گوشیم چند وقتیه خرابه، باطریش، هرچی هم عوضش میکنم انگار نه انگار. کاش یکی -هرکی- الان بهم یه گوشی اپل تازه و قشنگ میداد تا بینهایت خوشحال بشم و حال کنم.
– از خوردن چی بدتون میاد؟
+ فکر کنم تو یه کتابی خوندم که موقع کریسمس یه کشوری هست که زرده خام تخممرغ و شیر میخورن، رسمشون بود! منم دیده بودم زنداییم وقتی بچهدار شد برای قوت بهش همینو دادن! حتی فکر کردن بهش حالمو بد میکنه… مگه میشه؟ زرده خام تخممرغ با شیر؟!