«ترانه درونی»
باغچهی همسایه: پرویز فرقانی
من تقریباً تمام وقتهایی که تنها هستم با صدایی نسبتاً بلند و در اوقات دیگر با صدایی درونی، میخوانم یا زمزمه یا همهمه میکنم. اما ترانه درونیام بیگمان یکی بیشتر نیست و آن موسیقی متن فیلم پدرخوانده کار درخشان «نینو روتا» ست. هرگاه که با کاری یا حادثهای یا خبری درگیر میشوم ناگاه این موسیقی از درون به حنجره و لبهایم میتراود. دلیل درست آن را نمیدانم و فقط میتوانم حدس بزنم و بگویم شاید دلیلش این باشد که این موسیقی، این ملودی (که مثل همه عوامل دیگر آن فیلم شاهکار بود) هم زبان با فیلم قصه زوال رویاهای شکوهمند آدم را روایت میکند. قصه رویای «شازده کوچولویی» که زمین را سیارهای دیگر میپنداشت، قصه نوجوانی که دنبال عدالت و آزادی بود و سردمدار جنایتکاران شد، قصه دیوانهای که میخواست «گیتی را هموار کند» و گیتی روی ناهموارش را به او نشان داد. قصه نسل ما که گمان میکردیم «انقلابی» در درون رخ داده است، قصه «بوی خوب بوسههای عاشقانه» و تبدیل آن به «بوی تلخ یک وداع جاودانه» (با وام گیری از کلمات نسخه فارسی ترانه با صدای عارف).
عارف، بوی فریاد
از لبانم میتراود بوی فریاد
دیگر اکنون روز بدرود روز بیداد
بوی زلفت زیر باران
بوی ابر گریهآلود در بهاران
در تو بوی بیوفایی
مرگ روز آشنایی
بوی خون بوسههای عاشقانه
بوی تلخ یک وداع جاودانه
بیتو هر جا بیقرارم
گریه کن ای چشم غمگین سوگوارم
در تو بوی بیوفایی
مرگ روز آشنایی