«ازدواج با اختلاف سنی زیاد»
از میان نامههای رسیده: ناشناس
همیشه دلم میخواست جایی در این مورد حرف بزنم. جایی که کسی من رو نشناسه و فکر نکنه دارم خودم رو توجیح میکنم و یا دیگران رو قانع.
من و همسرم با هم بیشتر از ۱۵ سال اختلاف سن داریم. اینجور نبود که عاشق شده باشیم یا شاید هم شدیم. هیچوقت نفهمیدم. من توی یک دورهی لجبازی با دنیا بودم و دلم نمیخواست عاشق هیچکس بشم. قبلش عاشق بودم. عاشق یکی دیگه که اون هم همین قدرها یا کمی بیشتر از من بزرگتر بود. یکی که در کنارش اصلاً احساس آرامش نداشتم. یکی که اگه روزی باهاش ازدواج میکردم یکی از همون کسایی میشدم که با ازدواج با اختلاف سنی زیاد مخالفه. بعدش هم آدمهای دیگه رو امتحان کردم. کوچکترینشون دو سال از من بزرگتر بود ولی به نظرم رسیده بود که از نظر عقلی خیلی پختهتر باشه. بعد خیلی دوستانه بهش گفتم برو هر وقت بزرگ شدی بیا سراغ من. سکوت کرد چون میدونست چرا و کجا بچهبازی درآورده. از همون وقتی که نوجوان بودم میدونستم موقعی که ازدواج کنم قطعاً با کسی ازدواج خواهم کرد که خیلی از خودم بزرگتره. پسرها به نظرم خیلی بچه بودند. اتفاقاً اصلاً دختر آروم و سربزیری نبودم. خیلی شیطون و پرانرژی و فعال بودم و هستم. هیچ جا بند نمیشدم. از در و دیوار بالا میرفتم.
دور و بریهای من خیلی مخالفت جدیای نکردن. پدرم البته ترجیح میداد من با کسی ازدواج کنم که از من خیلی بزرگتر نباشه ولی چون از دامادش خیلی خوشش اومده بود کوتاه اومد. همسرم مرد دوستداشتنی و عاقل و آرومیه.
همهی کسانی که میفهمیدن اختلاف سنی ما چقدره تعجب میکردند و هرکس به نوعی بهم میگفت این ازدواج سرانجامی نداره و یا اینکه حداقل خوشحال نخواهی بود. حتی یکی از دوستانم حجت بر من تمام کرد و گفت الان ممکنه راضی باشی ولی در آینده حتماً پشیمون میشی. راستش من به همهچی شک داشتم. به اینکه چقدر همسرم رو دوست خواهم داشت. به اینکه از ازدواج به طور کل ممکنه پشیمون باشم. اما هیچ وقت حتی برای یک لحظه هم به این شک نکردم که ممکنه در مورد ازدواج با مردی که از من خیلی بزرگتره پشیمون بشم.حرفهای دیگران هم اذیتم نمیکرد. خیلی وقتها حتی جواب هم ندادم. اما دوست داشتم جایی اعلام کنم و بگم. بگم که چقدر راضی هستم.
همسرم خیلی جاها پایهی خیلی کارها بوده. هر جایی هم که واقعاً سختش بوده برای من موقعیتی فراهم کرده که بدون اون از موقعیتهای مختلف لذت ببرم. همیشه مشغول حرف زدن هستیم و به همهی دنیا میخندیم. خیلی وقتها با اینکه از نظر من عاقلترین آدم روی زمینه با من مشورت میکنه و نظرم رو قبول داره. گاهی بهش میگم پس چرا من اصلاً فکر نمیکنم من و تو خیلی اختلاف سنی داریم؟ بیشتر به نظر میرسه توی این دنیای مسخره همبازی خودمون رو پیدا کردیم.
نزدیک به بیست سال از ازدواج ما میگذره و من هنوز خوشحال و راضی هستم. یعنی راستش رو بگم همیشه نسبت به قبل خوشحالتر و راضیترم. همسرم همه چیز من بوده و هست. بیشتر از اینکه به چشم یک شوهر بهش نگاه کنم همبازی، رفیق، مشاور و پشتیبان میبینم. در مورد مسائل جنسی نمیدونم چقدر میتونه مهم باشه. همیشه این موضوع برای من علامت سؤال بزرگی بوده که چطور آنقدر توی زندگی آدمها میتونه تأثیر داشته باشه. در مورد ما فقط همینقدر بگم که خدا در و تخته رو بهم خوب جور کرده. شکر خدا مشکلی نداریم.
نتیجه اینکه گاهی در مورد اختلاف سنی زیاد استثنایی مثل ما هم وجود داره.