«حسادتهای خواهرانه»
شبانگاه
یک سری آدم هستند که وقتی احساس میکنند از شما بالاتر و موفقتر هستند خوشحالند، از بودن در کنار شما راضیاند و با شما مثل دوست رفتار میکنند. حالا همین آدمها اگر روزی احساس کنند که شما قدمی از آنها جلوترید، موفقترید، خوشحالترید و یا حتی خوشگلترید آن وقت است که تبدیل میشوند به دشمنتان و آن حس دوست داشتن تبدیل میشود به نفرت. آنها توی دنیای کوچکشان دائما در حال مقایسه کردن خود با دیگران هستند و فقط زمانی حالشان خوب است که احساس برتری میکنند.
این آدمها فارق از جنسیتان میتوانند هر کسی باشند؛ دوست، همکار، همکلاس و یا فامیل. قسمت ناراحتکننده این داستان زمانی است که این حسادتها را افراد نزدیک خانواده با هم داشته باشند.
من زمانی این داستان را از نزدیک درک کردم که دو خواهر همسایهمان به شدت با هم در رقابت و حسادت بودند. این دو همدیگر را تحقیر میکردند و دائما در حال کنایه زدن، انتقاد کردن و گله کردن از هم بودند. این دو نسبت به اتفاقات ساده زندگی همدیگر مانند گرفتن کار جدید، خرید ماشین، سفر کردن، ازدواج کردن و… حسادت عجیبی با هم داشتند، و در کل میتوانستم خشم را در کل رفتار و افکارشان نسبت به هم درک کنم. این خشم گونهای بود که امکان نداشت روزی بگذرد و با هم دعوا نکنند.
هیچ وقت نتوانستم بفهمم ریشه این رفتارها از کجاست وچه چیزی باعث میشود که این دو در رقابت شدید با هم باشند ولی چیزی که کاملا برایم واضح و روشن بود تاثیر منفی آنها روی همدیگر و همچنین روی زندگی خودشان بود.آنها پر شده بودند از احساس منفی، ترس و خودخواهی. به طوری که هیچ وقت قسمت پر لیوان را در دابطه با زندگی شخصی خودشان نمیدیدند و فقط و فقط در یک جنگ دايمی بودند.
این دو اگر کمی با هم مهربانتر بودند، موفقیت و خوشبختی بیشتر و بهتری داشتند و لذت بیشتری هم از زندگیشان میبردند.