«دنیای موازی»
نویسنده مهمان: امید
به گمانم ارائه فرضیه دنیاهای موازی همانند بسیاری فرضیههای دیگر ریشه در آرزوها و خواستهای دستنیافتنی بشر دارد. اینطور نیست که انسان صرفا با مداقه در جهان اطراف به مجموعهای از کشفیات دست بیابد. بسیاری مواقع یافتهها نتیجه جستجو به دنبال خواستهاست. فرضیه جهانهای موازی به گمانم یکی از همینها باشد. در واقع به نظر میرسد فیزیکدانان و ریاضیدانان به دنبال اثبات ریاضی و فیزیکی امکان وجود دنیاهای موازی رفتند و اینگونه نبود که در پی جستجو به این نقطه برسند.
به هر حال برای من غیر فیزیکدان، عنوان جهانهای موازی بسیار جذاب است. امکان وجود چنین مکانی بدون در نظر گرفتن ملزومات و ابعاد فیزیکی میتواند منجر به آزادی ذهن و رسیدن به مطلوب تا حدودی غیر ممکن در شرایط امروز باشد. در اینکه جبر جغرافیایی، فیزیکی، مالی و یا حتی زمانی باعث ایجاد شرایطی مشابه امروز برای هر کسی شده است، شکی وجود ندارد. به نظرم تغییر هر یک یا چند عدد از این پارامترها میتواند دنیایی سراسر دیگرگون خلق کند. دنیایی که به مراتب ایدهآلتر برای من باشد یا به عکس دنیایی باشد پر از آه و افسوس. اما نکته مهم اینجاست. موجودی همانند انسان توان زندگی همزمان در چندین دنیا را ندارد. یعنی نمیتواند تجربه کسب کند، برود، برگردد، محیط تغییر کند و او دوباره راه را با چشم باز از جایی که نمیخواهد تغییر دهد. بنابراین مفهوم دنیای موازی زمانی میتواند از حالت تئوری خارج شده و جامه عمل به تن بپوشد که به دنیای پس از مرگ اعتقاد داشته باشیم یا وسیلهای برای از گذر از یک جهان و ورود به جهان دیگر در دسترس باشد. آن هم نه هر جهانی. بلکه جهانی ساختهشده مطابق میل ما و درست در زمان مناسب. در واقع تجربه یک زندگی است که میتواند به زندگی در دنیای دیگر معنی بخشد.
برای شخص من جنبههای علمی این تئوری ارزش چندانی ندارد. بیشتر علاقمندم به فانتزی و تخیل پنهان در این باور. دوست دارم باور کنم که این امکان وجود دارد که روزی بتوانم گذرگاهی به حهانی موازی اما سراسر مطلوب پای بگذارم. جهانی پر از صلح، بدون مرز، بدون فرض، بدون بغض و گریه و ظلم و زیادهخواهی. جهانی سراسر انسانیت متعالی و نه اینها که امروز نمایشی تراژدی از موجودی منقرض به نام انسان را بر پرده حیوانیتشان اجرا میکنند.
دوست داشتم در این جهان محدودیتهای امروزم را نداشتم. مثلا زمان کافی داشتم، شغلم را دوست میداشتم و از گذران زندگی در آن بخش هم لذت میبردم. مثلا مینوشتم و زندگیم از این طریق تامین میشد. دوست داشتم تکنولوژی نقش کمرنگتری را در ارتباطات بازی میکرد و انسانها هنوز از رودرو شدن با هم لذت میبردند و کودکان به جای خیره شدن به صفحه مانیتورها و تلویزیونها، از بازی با یکدیگر لذت میبردند. عاشقی و محبت ارزش اصلی میشد و پول صرفا برطرفکننده نیاز میماند. ای کاش همه چیز به قدر رفع نیاز برای همه بود. کافی بود و وافی بود و انسان برای شادی نیاز به فدا کردن زمان همراهی با خانواده برای تامین حداقلها نبود. در آن صورت من و بقیه آدمها چیزی را داشتیم که امروز نداریم. زمان کافی و آرامش. این دو امروز آنقدر از من دورند که جز با باور به وجود چیزی مثل دنیای موازی نمیتوانم به وجودشان امید داشته باشم.
در دنیای موازی دوست داشتم با تجربه اما از نو شروع کنم. از نو اما با توان جسمانی سی سالگی و تعادل خواهشهای جسمانی بعد از چهل سالگی. این یعنی قدرت در عین آرامش. آنوقت آرام میگرفتم. بیشتر از یک فرزند میداشتم و میتوانستم بدون نگرانی با فرزندانم از زندگی لذت ببرم. میتوانستم سیر و سرشار با همسرم زمان بگذرانم و از همه جا صحبت کنیم و در یک کلام خوشبخت باشم، چون همه خوشبخت بودند. شاید اگر من خدا بودم یک چیزهایی را کم میکردم و یک چیزهایی را زیاد و بعضی چیزها را بیشتر میپختم و بعضی چیزها را اصلا استفاده نمیکردم. آنوقت دنیایی میساختم موازی همه دنیاها. دنیایی که در آن نه من بود و نه تو و نه او. فقط ما بودیم. برای هم، در کنار هم و شاد از شادی هم.
چقدر من قسمت آخر نوشتهتون رو دوست داشتم. “دنیایی که در آن نه من بود و نه تو و نه او. فقط ما بودیم. برای هم، در کنار هم و شاد از شادی هم.”
ناخودآگاه نمیدونم چرا یاد نوشتهی دکتری افتادم که در چهل سالگی همسرش رو از دست داده بود و نوشته بود کاش زمان به عقب برمیگشت و اونوقت من با آرامش کنار تو چای میخوردم… شاید ناخودآگاه برای دنیای دیگهای آرزو کرده…
اما من موافق اون قسمتی از متنتون که نوشتید برای وجود داشتن دنیای موازی باید به دنیای پس از مرگ اعتقاد داشته باشیم و یا نمیشه که همزمان در چند دنیا باشیم، نیستم… چرا که نشه؟ شاید الان من همزمان در دنیای دیگه ای باشم، شما چند فرزند بیشتر داشته باشید و دکتر ما همراه همسرش در حال خوردن چای باشه… همه چی در این دنیا امکانپذیره، و این امیدی هست برای تمام ناامیدیها شاید…
دوست داشتندوست داشتن