«شایعه»
غروب
به نظرم زندگی جمعی، پتانسیل بیشتری برای شایعه سازی دارد، من حدود شش سال در خوابگاه زندگی کردم. در خوابگاه هر طبقه تلفن جدایی داشت و هر تلفن داخلی خاص خودش را داشت. یکی از اتفاقات معمولی خوابگاه مزاحمتهای تلفنی بود. اما یکی از این مزاحمتها رنگ و بوی خاصی به خود گرفت. پسر جوانی هر شب سر یک ساعت خاص زنگ میزد و هر دختری را که تلفن را جواب میداد، مخاطب عاطفی خود قرار میداد و خواهش میکرد که با دختر مورد نظر حضوری صحبت کند و در اولین دیدار هم گلِ سرخی به دختر هدیه بدهد.
پس از حدود چند ماه، یک شب در اتاق تلویزیون خوابگاه بحث این پسر عاشق پیشه گلی درگرفت و در یک تصمیم جمعی، شماری از دختران تصمیم گرفتند که دختری که سر و زبانی بهتر از دیگران داشت، با پسر قرار بگذارد و دیگران نیز هر یک با شاخه گلی در دست در محل قرار حضور داشته باشند و به نوعی حال پسر را بگیرند که دیگر بیمهابا با هر دختری که تلفن را جواب میدهد، قرار نگذارد.
دختر مورد نظر حدود یک هفته تمام تلفنهایی که میتوانست را جواب داد و بالاخره موفق شد با پسر قرار بگذارد، قرار کجا بود؟ جلوی ایستگاه اتوبوس خوابگاه دختران، حدود ساعت هشت شب. گویا آن شب سر ساعت هشت پسر میآید و با حدود بیست دختر گل به دست مواجه میشود و فرار را بر قرار ترجیح میدهد. فردای آن روز هر کجا در دانشگاه که میرفتی، حرف قرار دیشب بود. تقریبا همه روایتها این گونه بود که همه دختران خوابگاه، یا دانشگاه بر سر قرار حاضر شدهاند، تا چشم کار میکرده دخترهایی سر قرار بودند که گل سرخ در دست داشتند. پول این گلها را هم دخترها از حراست دانشگاه گرفته بودند.
از بخت بد پسر، دانشکده و رشته محل تحصیل نیز فاش شده بود، شایعهها به کلاسهای درسی پسر نیز سرایت کرده بود، روزی پسر از در کلاس بیرون میآید و با خیل جمعیت دختران گل به دست مواجه میشود. شایعه دیگر این بود که دوستان و هم اتاقیهای پسر تا جایی که امکان داشته او را کتک زدهاند که چرا توجه همه دختران را به خود جلب کرده است اما بامزهترین شایعه این بود که دختری عاشق پسرگلی شده است و به خاطر او عشقش را رها کرده است و عشق رهاشده دختر که از بچههای بالا بوده است، برای پسر پاپوش دوخته است و پسر را روانه زندان کرده است.