«حیوان خانگی»
غروب
صبح در فکر و خیال نوشتن این متن بودم که از مقابلم صدایی شبیه تقتقِ کوبیده شدن سنگریزه روی آسفالت شنیدم. سر بلند کردم و خانم خوابآلود با لباس خوابی را دیدم که دمپایی به پا سگش را برای راه راهپیمایی صبحگاهی و شاید جیش صبحگاهی بیرون آورده بود. صبح خیلی زود، ساعت پنج و نیم صبح سگ با عجله زن را میکشید و زن که هنوز خواب بود به دنبالش تلوتلو میخورد و من با خودم فکر کردم آیا ممکن است روزی من یک همچین کاری بکنم؟! برای دستشویی رفتن و راهپیمایی کردن یک سگ ساعت پنج و نیم صبح بیدار شوم بعد برگردم دوباره به خوابم ادامه بدهم؟! بعد تصور کردم که آیا ممکن است یک سگ بخواهد بیاید در رختخواب من بخوابد؟ مو بر تنم سیخ شد. باز فکر کردم اگر بخواهد از سر محبت صورتم را لیس بزند، چه؟! وای نه، این کار من نیست. هر حیوانی قرار باشد در خانه آزادانه بچرخد و زندگی کند برای من مشمئزکننده است. حیوانات را بسیار دوست دارم ولی نمیتوانم حضورشان را در خانه و در کنار انسان باور کنم، نمیتوانم به آن خو بگیرم. شاید هم اگر مجبور شوم بپذیرم ولی با شرایط الآنم، نه دلم میخواهد خو بگیرم و نه میتوانم باور کنم که آن حیوان در کنار انسان راحت است.
گاهی با خودم فکر میکنم چه شد که حیوانات به خانه انسان راه پیدا کردند. آن زمان که هنوز حتی انسان هم خانه نداشت، آن زمان که هنوز خیلی چیزها را نداشت، این حیوانات زبانبسته که الان اگر در خانه انسان زندگی نکنند هیچ جای دیگری برای زندگی ندارند، چه میکردند؟ آیا بعضی از حیوانات زاییده زندگی صنعتی و متمدن انسانند؟ در مورد این سگ کوچولو موچولوها که معلوم نیست چه شده که اندازهشان قد خرگوش است، شاید دستکاری ژنتیکی بوده یا من حداقل این طور شنیدم و فهمیدم. وگرنه سگ اینقدری نیست که. کوچکترینش از اینها خیلی بزرگتر است که در ساک و کیفدستی جا شود. بگذریم، مثلا بعضی از پرندگان یا گربه چه؟ گربه وحشی که جایش در جنگل است، اما آنها در مقابل گربههای خانگی ببرند. این بینواهای خانگی قبل از آدمیزاد و مزرعهاش کجا زندگی میکردند؟ اصلاً بودند یا همان گربه وحشیها با رفتن در مزرعه اهلی شدند و یواش یواش یک نژاد جدید پیدا کردند. با اینکه برایم همیشه سوال بوده ولی چون هیچ وقت قصد داشتن گربه و سگ و پرنده نداشتم دنبال دانستنش هم نرفتم.
باز سگ و گربه و پرنده و ماهی بلاخره اهلیست و در خانه نباشد شاید جایی برای زندگی نداشته باشد. ولی نمیدانم چرا مردم حیوانات عجیب غریب در خانه نگه میدارند. هر چقدر هم که دوستش داشته باشی و خوب مواظبش باشی، باز هم جای بعضی حیوانات به هیچ عنوان در خانه نیست. یک انسان چقدر میتواند خودخواه باشد که تصمیم بگیرد یک ببر، یک میمون، یک مار، یک حیوان وحشی را در خانه اهلی کند و برای خودش نگه دارد! گیریم که آن حیوان ناتوان شده، گیریم که حیوان نیازمند کمک است، خیلی دوستش داری نیازش را در خانه خودش برطرف کن. نه اینکه برش داری بیاری در خانهات. من حتی از باغوحش هم خوشم نمیآید. بیچاره خرس قطبی در هوای تابستان خفه میشود. پاندا حوصله این همه جمعیت را ندارد و عصبی میشود. ببر ماهیچههایش درد میگیرد بسکه نمیتواند بدود. فیل گه گیجه میگیرد بسکه در یک وجب جا دور خودش میچرخد. از باغوحش که بتوانم با هر توجیهی بگذرم، چنین حیواناتی را به عنوان حیوان خانگی نمیتوانم بر قساوت آدمی ببخشم. طفلک میمون که یک جنگل را سرکار میگذارد حالا شد انتر رقصانک آدمها.
وقتی کودکان دوستانم را که با سگ و گربهشان بازی میکنند و کیفور میشوند میبینم، یا کودکان و افرادی که به کمک یک سگ کارهایشان را انجام میدهند، به خودم میگویم شاید روزی لازم باشد بخاطر بچهات سگ داشته باشی، میتوانی؟ هر قدر رابطه و دوستی بچهها و حیوانشان سازنده و مفید باشد، هر قدر هم برای روحیه بچه خوب باشد و شخصیتش را مسئولیتپذیر و مهربان بار بیاورد، باز هم راضی نمیشوم روتین زندگی یک موجود دیگر را به خاطر فرزند خودم تغییر دهم. که البته این در کنار همان احساس ناخوشایند همیشگیم است. ولی خیلی به این موضوع فکر میکنم که اگر روزی ناچار باشم، بلاخره با حسم کنار خواهم آمد، ولی آیا این کار انسانیست؟ هر قدر هم که آن حیوان از انسان خوب و بجا مواظبت کند و هر دو در کنار هم راحت باشند و بازی برد برد باشد، ولی بازهم من وجدانم حیران است که پس وظیفه انسانهای دیگر و جامعه چه شد؟ چرا جامعه وظیفه خودش را به گردن حیوان بیچاره، بهخصوص سگ، انداخت و تازه منت هم میگذارد که برای هر دو خوب است. هر چه بیشتر به این مقوله فکر میکنم بیشتر بر این عقیده میمانم که نگهداری حیوان در خانه تعدی به آزادی و حقوق حیوان است. هر حیوانی بلاخره زیستگاهی غیر از اتاق خانه ما دارد و دور کردنش از خانهاش جفای بزرگیست در حقش.