«هویت خود را از کجا میگیرید؟»
نیمهشب
این چند روز مدام بهش فکر کردم. به خودم و اطرافیانم نگاه کردم. اولین چیزی که ذهنم سمتش رفت جنسیت و ملیت بود. ولی این که نباید همهش باشه. منطقی نیست من چیزی جز یه دختر ایرانی نباشم. ولی خیلیها رو دیدم همین ملیت براشون خیلی مهم و حساسیتبرانگیزه. هویتشون رو ایرانی بودنشون میدونن و بهش به نظر من زیاده از حد افتخار میکنن و اگه حرفی مخالف این نظرشون بزنی به شدت ناراحت میشن و دنبال جواب و اثبات کردن میگردن. درسته منم بخشی از هویتم ایرانی بودنم هست ولی هویت فردیم نیست، این فقط هویت جمعی مشترک من با هموطنهامه.
جنسیت هم احساس نمیکنم برای من هویت فردی باشه، من روش حساسیتی ندارم. این جوری که اگه زنی افتخارآفرین باشه در سطح جهانی من براش خوشحال میشم به عنوان یه انسان موفق نه اینکه بگم اوه چه زن موفقی مایه آبروی همه زنهاست یا اگه برعکس زنی قتل کرد بگم آبروی من زن رو هم برد نه، یه آدم بوده که آبروی انسانیت رو برده نه یک جنس رو. جنسیت یه اتفاق طبیعیه نه انتخابی. من از اینی که هستم خوشحال و راضیام ولی مفتخر بودن بهش در حالی که توش دخالتی نداشتم خیلی خندهداره.
یه کم تکلیف خودم با ملیت و جنسیت مشخص شد. فقط بخشی از هویت منه ولی باقیش چی؟ من به چیزایی هم علاقه دارم و توشون مهارت دارم، مثلن هنر. یعنی خودمو یه آدم هنری یا اهل هنر میدونم؟ یا این که آدم طبیعتدوستی هستم و بر اساس این دوستی رفتارم متفاوت با کسیه که میتونه به طبیعت آسیب برسونه. این خیلی نزدیکتره به تصورم از هویتم. چیزایی که توی ذهن و قلبم میگذرن. اونا منو درست کردن. فکرهام و حسهام. طرز تفکر و اخلاق و رفتارم معرف من و هویت منه. شاید بشه گفت روش حساس هم هستم اینجور که اگه کسی منو به این ویژگی نشناسه خودمو زیر سوالرفته میدونم. شاید اینم بخشی از هویت خانوادگیم باشه. توی خانوادهام بود که دیدم برای هنر و طبیعت اهمیت خاصی قائلن. از دلمشغولیهای پدر و مادرم بود و منم این عشق و احترام رو یاد گرفتم و بخشی از هویتم شد. اون بخشی از هویتم که میتونم بهش مفتخر باشم و تلاش برای بهتر شدنش کنم.
میشه بهترش کرد چون روند زندگی ثابت نیست دائم همه چیز در حال تغییره و در نتیجه هویت فرد هم امر کاملن تغییرناپذیری نیست. در مورد خودم این تغییر رو میبینم و امیدوارم بتونم همیشه روند مثبتی توی این تغییر داشته باشم.