«حس من از آسیب دیدن آن که به من آسیب زده»
پیش از ظهر
اولین بار کلمه «شادنفرویده» رو تو کلاس زبان شنیدم، یک کلمه آلمانی که به معنی خوشحال شدن (خنک شدن جگر آدم) از شکست یا ناکامی یا ناراحت شدن کسی که قبلا شما رو به همون شکل یا جور دیگر آزار داده یا حتی شما رو آزار نداده ولی صرفا ممکنه تضاد منافعی با هم داشته باشین و از هم خوشتون نیاد. همون موقع فکر کردم عجب فرهنگی پشت این زبان خوابیده که برای یه همچین حسی که خودم دو خط براش توضیح دادم یک کلمه اختصاص داده. اون موقع جوون بودم و دلرحم، هر چی به سرم میومد و میآوردن «تقصیر خودم بود لابد» و حتما یه کاری کرده بودم و یه اشتباهی این ور و یه ندانمکاری اون ور، پس اصلا «حقم» بود. در دنیای گلبهی من هر کسی عذری داشت برای بلایی که سر من میآورد پس فقط از دست خودم ناراحت میشدم که باعث شدم طرف به خاطر نادونی من به زحمت بیفته و منو اذیت کنه.
اصلا و ابدا راضی نبودم حتی یک آه خشک و خالی بکشم چه برسه به اینکه آرزو کنم تقاص پس بده یا همون بلا سرش بیاد. اصولا هم اعتقادی به کارما و اینا نداشتم و ندارم. ولی خب، لطافت زمان تولد پوست هیچ کرگدنی باقیموندنی نیست. دلم میخواد با کمال صداقت بگم بعله، من الان نه تنها از آسیب دیدن کسی که بهم بدی کرده ناراحت نمیشم، بلکه حسابی خوشحال میشم و قند تو دلم آب میشه. وقتی همچین خبرایی میشنوم بدون خجالت یه لبخند پت و پهن وعمیق رو صورتم پیدا میشه، گردنم صاف میشه و شونههام از افتادگی درمیان. نفس عمیقی میکشم و با لذت جزییات رو دنبال میکنم. میشینم تکتک لحظاتی رو که اون آدم برام تلخ کرده بود دوباره به یاد میآرم، هم زمان تصور کیفآور زجر کشیدن خودش رو در کنار تصویرهای قبلی میذارم و حالشو میبرم.
حالتون بد شد؟ برام مهم نیست. شایدم دلتون برام سوخت، دیگه بدتر، خب، اون وقتا که من واقعا عذاب میکشیدم از دست همین تباهها و پلشتها، اون موقع شما کجا بودین؟ الان چشیدن و لذت بردن از این حس گسمزه و گرم رو کاملا حق خودم میدونم. دنیای من خیلی وقته گلبهی نیس و ضخامت پوستی که زیرش زخمامو قایم کردم خیلی بیشتر از دسته چاقوهاییه که تو پشتم جا گذاشتند. ازم بدتون بیاد یا دلتون به حالم بسوزه، خیالی نیست دیگه برام.