مهد کودک، چرا نه؟

«مهد کودک»

سحرگاه

بچه که بودیم، خانوادۀ پرجمعیتی هم داشتیم. علاوه بر والدین، پدربزرگ و مادربزرگ و عمو با خانوادۀ ده نفری‌اش و احیانا عمه… محله‌مان نیز پرجمعیت بود. از هر خانه‌ای صدای چند کودک شنیده می‌شد. روزهای طولانی تابستان، ما بودیم و کوچۀ تنگ و باریک پیچ در پیچ همچون مار و صدای بازی و هیاهوی ما. ما دخترها سرگرم بازی‌های مختلف همچون خاله‌بازی و توپ‌بازی و آیاق جیزیغی می‌شدیم. در بازی‌های کودکانه‌مان قهر و آشتی و حق و ناحق و خرید و فروش و مهمانداری و… را یاد می‌گرفتیم. سال تحصیلی با هم به مدرسه می‌رفتیم. به همدیگر در حل مسائل حساب و هندسه، حتی تقلب سر امتحان کمک می‌کردیم. راستی که در عالم کودکی چقدر باصفا بودیم.

دوران کودکی را پشت سر گذاشته و قدم به مرحلۀ بعدی زندگی، یعنی جوانی گذاشتیم. کار و ازدواج و فرزند. دلمان فرزند کمتر و زندگی بهتر خواست. بچه‌هایمان را کمابیش همچون کودکی‌های خودمان تربیت کردیم. آنها نیز کودکیشان را، با هم سن و سالانشان سپری کرده و بزرگ شده و خود را به زمان حال رساندند. بعضی‌ها بی‌فرزندی را و خیلی‌ها تک‌فرزندی را ترجیح دادند. اکنون دیگر زمانه عوض شده است. کودک، عزیز دردانه والدین و یکه‌تاز میدان است. اما در دنیای کودکانه خود تنهاست. بازیچه‌اش موبایل و مونسش تنهایی است. مادرش از موبایل برایش ترانه‌ها و سرودهای کودکانه باز می‌کند. پدر برایش اسباب‌بازی‌های گران‌قیمت می‌خرد. اما اینها چاره نیست. کودک به همبازی و همصحبت احتیاج دارد. او باید با همبازی‌اش دعوا کند. باید بتواند در موقع لزوم از خودش دفاع کند. کودکان مهاجر در مهدکودک زبان جدید می‌آموزند و حداقل دوزبانه می‌شوند. آنجا زندگی در اجتماع را یاد می‌گیرند. به خانه که برمی گردند برای والدینشان تعریف می‌کنند که چه کردند و چه گفتند. به نظر من در مهد کودک به جز سرایت بیمار‌ی‌های کودکان مثل سرماخوردگی و… مشکل دیگری وجود ندارد. پس بگذاریم کودک زندگی را در مهد کودک تجربه کند و بداند که هر کسی پدر و مادر نمی‌شود. همچنین از تک‌فرزندی بپرهیزیم و بدانیم که آدمی احتیاج به برادر و خواهر دارد.


عزیزیم یالان آغلار / عزیزم دروغ می‌گرید
دوست دوشمن یالان آغلار/ دوست و دشمن دروغ می‌گرید
اوره ییم ده درد اولسا / دردی دلم را بسوزاند
اؤز باجیم یانار آغلار / خواهر خودم همدردم می شود و می‌گرید