آب‌نمک خوابونی

«از آشنایی تا رابطه، مرحله‌ای بی‌نام در فرهنگ ما»

نیمه‌شب

مادربزرگم می‌گفت عشقی که آتشش تند است، زود سرد می‌شود. و من آموختم که نه فقط برای عشق و عاشقی بلکه برای تمام روابط، حتی رئیس مرئوسی. راز خیلی ناگفته و نهفته‌ای هم ندارد. در کوتاه‌مدت نمی‌توان طرف را در همه زوایا شناخت و آزمود، حتی اگر تمام مدت هم باهم وقت بگذرانند. آدم باید وقت خلوت کردن با خودش و فکر کردن به رابطه و طرف را داشته باشد. باید فرصت ارزیابی خودش را در رابطه پیدا کند. مضاف بر اینکه در کوتاه‌مدت احتمال وقوع اتفاق‌های متنوع کمتر می‌شود و مسلم است که احتمال دیدن واکنش‌های متفاوت هم کم می‌شود. بر همین اصل ساده عشق در نگاه اول را قبول ندارم.

مادربزرگم قبل از روز اول دانشگاه به خیال خودش روز اولی که من با پسرهای زیادی قرار بود روبرو شوم، گفت: «می‌روی و از هر کس خوشت آمد فقط بهش سلام می‌کنی. هرکس هم بهت سلام کرد خوش‌اخلاق و خندان جواب سلامش را بده‌. ولی فقط سلام کنی‌ها، واسه باقی حرف‌ها چند ترم وقت دارید.»

تعطیلات بین ترم را رفتم دیدنش. چشم‌هایش می‌پرسید ولی لبانش هیچ نمی‌گفت، نمی‌خواست رویم باز شود. روزی که برمی‌گشتم گفت: «خودت را مقید ندان، تو که قولی نداده‌ای، دانشکده‌های دیگر را هم برو بگرد، همه را بشناس و در دانشگاه بروید و بیایید. بدون هیچ قولی چندتایی را در آب نمک بخوابان، مطمئن باش آنها هم همین کار را می‌کنند. فقط خیلی شورش نکنید که از تشنگی هلاک شوید.»

با اینکه همیشه نگران بود که من تا آخر عمرم تنها بمانم ولی دلش رضا نمی‌داد هول‌هولکی وارد مرحله بعدی بشوم. همیشه می‌گفت: «فرصت بده دلت قرص شود بعد قدم بعدی را بردار، دیر نمی‌شود. تازه وقتی عاشق شدی و فرستادیش در خانه، وقت آشنایی ماست. باید برویم و بیاییم تا بیایند نشان کنند، بروند و بیایند تا بلاخره بله ببرند. بعدش حنابندان است و نامزدی. کو تا تو بروی خانه خودت. شاه شهر ما بیاد، با صد برو بیا بیاد». می‌گفتم من حوصله این قر و فرها را ندارم، برای چه این همه بریز و بپاش. می‌گفت: «خب تو نریز و نپاش، ولی اینها باید انجام شود، هیچکدام این مراسم بی‌حکمت نیست. باید برای شناخت بهتر وقت گذاشت. در همین دید و بازدیدهاست که دروغگو بلاخره مشتش باز می‌شود. باد معده را که نمی‌شود زیاد نگه داشت.»