پیمان با جان

«از آشنایی تا رابطه، مرحله‌ای بی‌نام در فرهنگ ما»

شامگاه

گمون می‌کنم گروه دوستان و من یکی از غمگین‌ترین طبقات جامعه‌ی در حال گذار ایران باشیم: ما روابط خوب تشکیل می‌دیم. با آدم‌های محترمی آشنا می‌شیم اما بعد روابط یک تا سه سال بعد از تشکیل از هم پاره می‌شن.

تبدیل روابط به هم رو به سادگی میشه توی درس شیمی دبیرستان دید: مفهوم پیچیده‌ی فعال در تعریف حالت گذار. وقتی که حالت اولی از ماده در حال از هم گسستنه و حالت دوم هنوز به کلی تشکیل نشده. در حالت میانی، همه‌ی پیوند‌ها با هم وجود دارند. پیوندهای اولیه‌ی واکنش دهنده‌ها سست میشن و پیوند ثانویه به صورت ابتدایی شکل گرفتن و قدرت هیچ کدوم از اون یکی بیشتر نیست. در این حالت ماده در بیشترین حالت انرژی قرار داره و می‌تونه هم به حالت قبلی برگرده و هم به فراورده‌ها تبدیل شه. این دقیقا همون چیزیه که ما داریم: ما با هم آشنا می‌شیم. روابط پر اهمیت و‌ پر‌ انرژی تشکیل میدیم و بعد روابط در همون اوج فریز میشن تا بعد از زمان کافی به روابط ابتدایی شکسته بشن.

برای ما نام‌گذاری روابطمون سخته.

روابط دنیای ما روابط قشنگی هستن. ما با هم وارد رابطه می‌شیم و زندگی‌هامون، خونه‌هامون و تخت‌هامون رو با هم تقسیم می‌کنیم. تمام تلاشمون اینه که این همراهی با نهایت مساوات همراه باشه. دخترامون بار زندگی خودشون رو می‌کشن و پسرامون در آشپزی و کارهای خونه کمک می‌کنن‌. مساواتی که در زندگی‌های ما هست با عدالت جامعه سازگاری نداره. همینه که وقت رسمی شدن رابطه، دو طرف می‌ترسن. صحبت از حرف هایی میشه که تا پیش از این در بین طرفین نبوده. عباراتی مثل حق طلاق و حق حضانت که کاملا رابطه رو تبدیل به معامله‌ای نابرابر می‌کنه مطرح میشه. این برخورد برای دو طرف ترسناکه: زندگی برابر تا به امروز رو باید با مهریه و حق طلاق سنجید. باید در مورد جهیزیه صحبت کرد. کلماتی که حتی استفاده‌ی عرفیشون رو هم بلد نیستیم.

گمون می‌کنم ما یکی از طبقات امروز ایرانیم که در زندگی بین ازدواج و آشنایی تاب می‌خوریم.