«از آشنایی تا رابطه، مرحلهای بینام در فرهنگ ما»
نیمروز
بیشتر از بیست سال پیش، دختر «شاخ» دانشکده ما ازدواج کرد. شاید به خودی خود این جمله از پیشپاافتادهترین جملات تاریخ معاصر باشد ولی در واقع در زمان خودش گرد و خاکی به پا کرد که تا مدتها نقل محافل بود. الف دختر قد بلند و خوشهیکلی بود، آن هم وقتی که هنوز خوشهیکلی مد نبود. با مهارت تمام ضمن رعایت همه مقررات سفت و سخت پوشش و آرایش، خیلی خاص و خوشتیپ میگشت. در اوج خفقان حاکم بر روابط پسر دختری در دانشگاه، بدون جلب توجه با همه پسرهای همورودی روابط دوستانه داشت و چندین بار حین سوار شدن به ماشین آنها یا سوار کردن آنها به ماشین خودش در مسیر دانشگاه دیده شده بود.
بعد از اینکه برای فارغالتحصیلی یک مهمانی مجلل گرفت و پسر و دخترهای دانشکدههای دیگر را هم دعوت کرد، بازار شایعات داغ شد. از لباسی که پوشیده بود و غذا و نوشیدنی و رفتار مهمانها بگیر تا رقص دو نفره با فلان پسر و عکس دوتایی با پسر دیگر، همه و همه نشانگانی شد دال بر «دختر خوبی» نبودن الف. تا مدتها همه سعی میکردند تصاویر پراکندهای را که از روابط مشکوک او با چندین پسر معروف دانشگاه به طور مبهمی دیده یا شنیده بودند، به عنوان شاهد بر «خراب بودن وضع» الف نقل کنند. عدم حضور الف در دانشکده بعد از آن مهمانی کذایی هم مزید بر علت شده بود. الف بعد از شش ماه برگشت برای تحصیل در دوره فوقلیسانس. پسر معروفهای دانشگاه جایشان را به پسر معروفهای جدیدتری داده بودند و الف شروع کرد به سوار ماشین آنها شدن یا آنها را سوار ماشین خودش کردن در مسیر دانشگاه.
شایعات وقتی داغتر شدند که کشف شد الف برای درس خواندن به یکی از کافههای مرکز خرید معروفی میرود، آن هم در ساعات خلوت بعد از ظهر و البته که هیچوقت هم تنها نیست. نکته عصبانیکننده این بود که الف به طور مشخص با کس خاصی نبود و همین او را در مظان اتهام «هرز پریدن» قرار میداد. وقتی پروژهاش را مشترک با یکی از پسرهای معروف برداشت و بعدش خبر ازدواجش پخش شد، همه کنجکاو بودند ببینند داماد کیست و البته داماد از بچههای دانشگاه نبود، یک مورد بسیار اکازیون بود و قرار بود برای دکترا الف را ببرد یک کشور دیگر آن ور اقیانوسها. تا مدتها خوراک غیبت در جمعهای دانشگاه شده بود اینکه چگونه دختر بیبند و باری مثل الف با این همه حرف و حدیث پشت سرش عاقبت بخیر میشود و چطوری بیآبروییهایش را از دید همسر آیندهاش پنهان کرده.
داماد روز دفاعیه آمد و الف و همکار پسرش را تشویق کرد و در مقابل چشمهای منتظر وقوع فاجعه جمع، به همه به اصطلاح دوست پسرهای سابق الف معرفی شد و با آنها گرم گرفت. خیلی بعدتر، کسی برای ما بازماندگان دوران ژوراسیک از قول الف نقل قول کرد که هرگز تصورش را هم نمیکرده که روابطش با پسرها او را در نظر بقیه هرزه نشان بدهد. او فقط سعی میکرده بیشتر از اینکه پسرها را بشناسد، خودش و ذائقه خودش را بشناسد و این را حق بدیهی خودش میدانسته، و اینکه به محض جدی شدن هر کدام از روابطش تا به جمله «میتونم یه سوال ازت بپرسم» میرسیده فورا رابطه را تمام میکرده. به نظرش آن سوال نقطه عطفی بوده که میتوانسته معیار طرف مقابل باشد برای سنجیدن اصل برابری در زندگی. از اینکه تصویر بدی از خودش در ذهنها باقی گذاشته چندان ناراحت نیست، با اذعان به اینکه همه اینها منجر شده به اینکه انتخاب درستی داشته باشد.
اکثرمون عادت داریم به قضاوت کردن دیگران و اتهام زدن.
لایکلایک
این قضاوت های نسبت به دیگران صرفا مربوط به ایران نیست. این ور آب گاهی بدتر از این ها رو میبینیم. به هر حال داستان شما هم فقط نگاه شما و با قضاوت شما است بدون اطلاعات کافی از روابط این خانم با بقول شما پسرهای معروف دانشگاه.شاید شما فقط سوار شدن و پیاده شدن او از ماشین را دیده اید. در جامعه ای که آدم ها محکوم به تفکیک جنسیتی هستند و به نر و ماده تقسیم میگردند حتی در اتوبوس شهری ، نمیتوان سوار شدن و پیاده شدن رو بی معنی و بدون قضاوتهای اجتماعی در نظر گرفت. عکس العمل های اجتماعی پیچیده تر از این حرفا هستند.
لایکلایک