من گرگ خیالبافی هستم*

«بعد از مرگم چه بر سر فرزندم خواهد آمد»

مهمان هفته: علی تجدد

١- خواب می‌بینم که نیستم. مرده‌ام. دخترم پیرشده. روی صندلی چرخ‌دار نشسته، تنها و بدون همدم. با صورتی چروکیده و گیس‌های بلند سفیدش که پشت سرش جمع کرده.
از شدت گریه از خواب می‌پرم و گریه را در بیداری ادامه می‌دهم. گریه را به بغض تقلیل و در روزهای بعد در گلو مخفی می‌کنم.

٢- شهرزاد میشه همیشه پیشم بمونی؟

٣- می‌دانم نباید بترسم. دنیا خیلی بی‌شرافت است. آدمیزاد را می‌برد توی ترس‌هایش. نشسته منتظر ببیند تو از چه می‌ترسی تا همان را به سرت بیاورد. اما فکر همه شب و روزم همین شده. چه بر سر شهرزاد می‌آید اگر من نباشم؟ اگر من بمیرم حتما می‌گذارندش معلولین. آرزوی هر باره‌ام را تکرار می‌کنم: یک روز بعد از او بمیرم…

٤- به مهرنوش تلفن می‌زنم. از ترس‌هایم می‌گویم. از اینکه حالامی‌فهمم چرا زن همسایه طبقه پایین وقتی من در نوجوانی یواشکی از سوراخ لوله‌ی گاز نگاهش می‌کردم، ناگهان دخترش را در آغوش گرفت و گریه کرد.
مهرنوش دستم را از دورهای دور می‌گیرد و می‌گوید: من قول می‌دم اگر زودتر از من مردی از شهرزاد مراقبت کنم.

٥- شب آدمیزاد دل نازک‌تر می‌شود. هرچیزی بغض آدم را می‌ترکاند. حتی آهنگی از یک خواننده شاد لس‌آنجلسی که از رادیو فردا پخش می‌شود. شب می‌روم کنار دخترک. دست روی صورتش در خواب می‌کشم. آرام می‌بویمش و یواش می‌گویم: شهرزاد، میشه همیشه پیشم بمونی؟

٦- بابا… بابا… پشت دوچرخمو بگیر بابا… نیوفتم…

٧- کیک تولدم را فوت می‌کنم. عکس می‌گیرند. فشفشه روشن می‌کنند. کلاه قیفی روی سرم می‌گذارند. جیغ و خنده و صدای همسرم: یک آرزو بکن…
می‌خندم، می‌گویم: همون همیشگی…

*عنوان از الیاس علوی

3 نظر برای “من گرگ خیالبافی هستم*

  1. الهی همیشه برای هم بمونید.
    هیچوقت دل و جرٲت بچه دار شدن در خودم ندیدم، از ترس رفتنم و تنها موندنش، از ترس رفتنش و تنها موندنم.

    لایک

  2. علی جان مطلبت روخوندم…برای من که چند سالی دوست مجازیت بودم تلخ بود و درد اور….امیدوارم همون همیشگی برات اتفاق بیفته..امان ازین اضطرابهای شب لعنتی…به امید بهبود شهرزاد عزیز…بغض. اشک

    لایک

  3. عالی بود، واقعا ترس بزرگیه. نمیشه آرزوی جاودانه شدم کرد، برای همین منم آرزوم اینه که یه روز بعد از عزیزانم بمیرم. اونا درد نکشند و من هم کمتر درد بکشم.

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.