جای خالی

«بعد از مرگم چه بر سر فرزندم خواهد آمد»

سپیده‌دم

تا وقتی بچه‌هات کوچیکن بیشترین ترسی که داری اینه که اگه بمیرم چه بلایی سر بچه‌هام میاد. جون‌عزیز می‌شی اصلا. کارهایی که قبلا می‌کردی و برات عادی بودن تغییر ماهیت میدن. دیگه مثل سابق بی‌کله نمیری توی حوادث، حالا فقط خودت نیستی، هر کاری می‌خوای بکنی اول صورت معصوم بچه‌هات میاد جلوی چشمات. حالا تردید می‌کنی. بارها از خودت می‌پرسی که کاری که می‌کنی درسته یا نه. قبل از خودت بچه‌هات رو در نظر می‌گیری.

منم همین وضع رو داشتم شاید حتی بدتر. مادر تنها بودم، همیشه تنها بودم. مدام می‌ترسیدم اگه بمیرم چی به روزشون میاد. چقدر خودمو به خاطر انتخاب نامناسبم لعنت کرده باشم خوبه؟ به اینکه چرا فکر نکردم دارم با کی ازدواج می‌کنم؟ دارم از کی بچه‌دار می‌شم؟ اینکه چرا فکر نکردم اگه با این آدم ازدواج کنم، اگه بچه‌دار بشیم، اگه من بمیرم، این مرد چقدر پای بچه‌ها خواهد ایستاد، چقدر امانت‌دار خواهد بود؟ می‌دونین چقدر خودمو به خاطر ازدواج نامناسبم و مادر تنها بودنم لعنت کردم؟ اما زندگی این جوری بود و من تمام اون سال‌ها مدام نگران بودم که باید باشم. باید سالم باشم، باید سرپا باشم. باید کنار بچه‌ها باشم.

اما الان که بچه‌ها بزرگ شدن و روی پای خودشون ایستادن، من دیگه زیادم نگران مردنم نیستم. یعنی می‌دونم که می‌تونن بدون منم ادامه بدن، حالا فکر مردن نگرانم نمی‌کنه. شکل مردنه که ذهنمو مشغول کرده. گاهی با خودم فکر می‌کنم من اونقدر توی زندگی بچه‌هام حضور داشتم که شاید اگه به مرگ آنی بمیرم هیچوقت مرگم رو باور نکنن. باورشون شده باشه که من برای همیشه موندنی‌ام. یعنی فکر کنن مامان همیشه بوده، هیچوقت از ما جدا نشده، بعد از اینم هست. این فکر عذابم میده. اینکه مردنم رو قبول نکنن یا شوکه بشن. حالا فقط دلم می‌خواد یه مدتی بستری بشم و روی دستشون بمونم. از دستم خسته بشن، از نگهداریم خسته بشن. ته دلشون بگن مامان کی می‌میره. جوری بشه که وقتی مردم نفس راحت بکشن… دیگه کسی جای خالیمو حس نکنه.

1 نظر برای “جای خالی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.