فراموشم بکن تا میتوانی

«بعد از مرگم چه بر سر فرزندم خواهد آمد»

سحرگاه

بخش مهمی از کودکیم در ترس از دست دادن مادرم گذشت. نه اینکه مریض‌ الاحوال باشد، بلکه «مریض احوال» بود و همواره با تمارض و تهدید به مردن، مرا و دیگران را کنترل می‌کرد. یکی از مهمترین دلایل من برای بچه‌دار نشدن همین رفتارهای مادرم بود. چون حقیقتا نمی‌خواستم بدیل او باشم، ولی چرخ روزگار مرا مادر کرد. در این مدت آنقدر سرم شلوغ بوده که فرصت فکر کردن به مرگ خودم را نداشته‌ام و شاید اینکه ناخودآگاه به خودم اجازه مردن نداده ام. ولی چه خواهد شد اگر همین الان مویرگی در مغزم پاره شود یا قلبم ناگهان بخواهد به استراحت ابدی برود؟جوانکی مست با ماشینش مرا ناکار کند یا قربانی یک حمله تروریستی بی‌معنی شوم؟

اگر همین حالا بمیرم دستکم فرزندم فرصت و ظرفیت کافی خواهد داشت تا مرا فراموش کند، فکر می‌کنم روان و مغز سه‌ساله‌اش بعد از مدت کوتاهی دیگر مرا به یاد نخواهد آورد، شعرها و رقص‌ها و اداهایی که با هم اختراع کردیم تا زمستان طولانی و اجبار به حبس در خانه را دوتایی بگذرانیم، اتوبوس و مترو سواری در حالیکه سوار بر کالسکه از من خوراکی رشوه می‌خواست تا سر جایش بنشیند، قایم‌باشک در کمد دیواری، همه را به یک‌باره فراموش خواهد کرد. حذف یکباره من شاید برایش بهتر باشد. در واقع امیدوارم. اما اگر سلول‌های بدنم سر ناسازگاری بردارند چه؟ بیماری طولانی، بستری شدن در بیمارستان و خانه، آب شدن و تحلیل رفتن و تغییر قیافه دادن جلوی چشمانش در حالیکه خودش به موازات تشدید بیماری من قد می‌کشد و بزرگ و عاقل می‌شود چه؟ نه، نه این اصلا خوب نیست.

حالت مهمانی را خواهم داشت که رفتنش را طول می‌دهد و بی‌خود همه را یک لنگه پا دم در نگه می‌دارد، عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌آری. بچه‌اکم کم‌کم ساکت می‌شود، به من و بیماری دقت می‌کند، سعی می‌کند بفهمد چه اتفاقی دارد می‌افتد. شاید از من و بیماری به یک اندازه متنفر بشود، شاید از من بیشتر که عرضه ندارم خودم را برایش زنده نگه دارم، مامان بی‌عرضه بی‌مصرف. هر چه سنش بیشتر شود بیشتر اذیت می‌شود، بیشتر توانایی به یاد داشتن مرا کسب می‌کند. چه بد! دلم می‌خواهد اگر قرار است بمیرم همین حالا باشد، ناگهانی هم باشد. بیدار بشود و فکر کند تمامش خواب بوده، زود از خاطرش محو شوم تا کمتر اذیت شود. نه خانی آمده و نه خانی رفته. بعدش سالم و خوشحال مامان جدیدی پیدا کند که قرار نباشد تنهایش بگذارد.

1 نظر برای “فراموشم بکن تا میتوانی

  1. … و من از ترس دچار به رنج هایی که به مادرم داد، تصمیم گرفتم هیچوقت بچه دار نشم!

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.