«ترویج فرهنگ کتابخوانی در کودکان»
صبح
مجسم کنید یک کودک نه – ده ساله به کتابخانه پدر و مادر و همچنین کتابخانه پدربزرگ و دایی و خاله دسترسی نامحدود داشته باشد، به نظرتان اولین کتابهایی که بخواهد بخواند کدامها خواهد بود؟ رمانهایی از نویسندگان روس، چند رمان و کتاب تاریخی ممنوع آن زمان، دائرهالمعارفهای قطور، کتابهایی با گرایش چپ و کتابهای تخصصی روانشناسی. این معجونی بود که روح و روان مرا برای سالهای زیادی سیراب کرد.
بیشتر کودکی من، بعد از یادگیری خواندن و نوشتن به پرسه در میان هر چیز خواندنی گذشت، از روزنامههای سیاه و سفید و بسیار محدود آن زمان تا تک و توک مجلهها و البته اقیانوس کتابخانه در دسترسم. پنجشنبه و جمعه در طول سال تحصیلی و تعطیلات تابستان، من گوشه مبل بودم در «اتاق بالا»، جایی که اتاق پذیرایی به حساب میآمد و به غیر از ایام عید و جشن تولد و دعوتهای رسمی خالی بود با پردههای ضخیم بسته. بنا به فصل و ساعت یا گوشه پرده را کنار میزدم یا آباژور بزرگ قدیمی را روشن میکردم. یکی دو سال اول فقط میخواندم، یک فرهنگ لغات هم کنار دستم بود تا معنی کلماتی را که نمیدانستم در آن جستجو کنم. این را از دختر داییام که آن موقع دبیرستانی بود یاد گرفته بودم.
جشن واقعی تابستانها بود، بوی کولر آبی و صدای مخصوص ظهرهای تابستان. از اولین برخوردم با «کتاب» چیزی یادم نیست، شاید چون همیشه چیزی خواندنی جلوی چشم بود و کسی هم کاری به کار من نداشت، منظورم این است که یادم نمیآید کسی مرا مستقیما تشویق به خواندن کرده باشد. ولی بیشتر اوقات کتاب هدیه میگرفتم و البته باز هم به نظر من کاملا طبیعی میآمد. حتی خیلی هم کنترل نمیشدم که دارم چه میخوانم. به همین دلیل کمیت و کیفیت دانستههای من با سنم متناسب نبود.
هر چه بزرگتر میشدم مفهوم آنچه را که خوانده بودم و میخواندم بهتر متوجه میشدم. به همین دلیل سنت «رجوع» دوباره و چندباره به کتابها درمن ایجاد شد. وقتی حالا به آن سالها و حال و هوای خودم نگاه میکنم، آن همه ذوق و شوقم به «گشودن» کتابها، حرص و عجلهام برای سر درآوردن از هر چه که میان دو جلد کتاب منتظرم بود تا کشفشان کنم، دنیایی که بعد از خواندن هر کتاب برای خودم میساختم، لذتی که در کودکی با خودم و کتابها درک کردم، همه و همه مرا تنهاتر کردند. در یک فامیل خلوت و کماولاد، کتابخانه برای من طربخانه بود.
چه جالب! این درست توصیف کودکی من بود!
لایکلایک