«ترویج فرهنگ کتابخوانی در کودکان»
سپیدهدم
»پ» یک کرم کتاب به تمام معنا است و کودکی بسیار معمولی داشته است، پدر و مادرش فکر نکردند که فرزندشان نابغه است و قرار است گل خاصی به سر دنیا بزند، مثل همهی بچههای طبقهی متوسط، مهد کودک رفت و در مهد کودک شعر و ترانه یاد گرفت، از سیاهچال ترسید، تنبیه شد، تشویق شد و به مدرسه رفت. روز اول مدرسه اسمش را روی برگه نوشت، نه تشویق شد نه تنبیه شد (البته بعدها که این مساله یادش میآمد، دلش میخواست تشویق شده باشد)، البته سواد نداشت فقط بلد بود اسمش را نقاشی کند، حوصلهی سر کلاس نشستن نداشت، حوصلهی دوست شدن با بچهها را نداشت، تفریحش این بود که لابلای کتابهای پدر و مادرش بگردد و حروف و کلماتی که بلد بود را بخواند.
کلاس دوم که رفت، سوادش بهتر شد میتوانست کتابها را بخواند اما معنیها را نمیفهمید، فقط میخواند، جملات را پشت سر هم بدون اینکه بفهمد چی میخواند… کتابی داشت که داستانش در مورد افرادی بودند که در یک شهر زندگی میکردند، روزی دیوی وارد شهر میشد و یکی از بچهها میتوانست با زیرکی دیو را از شهر بیرون کند. در متن کتاب کلمهای بود با این شکل: «بالاخره»، همیشه فکر میکرد جایی هست که بالا است و خری در آن جای بالا زندگی میکند. کلاس چهارم ابتدایی بود که معنی این کلمه را متوجه شد (هیچ وقت نفهمید چرا معنی این کلمه را از دیگران نپرسید).
در خلال این سالها فقط به خواست خودش خواند و البته این اقبال را داشت که فردی نخواست کتابخوان یا کتابنخوان بارش بیاورد، در این زمینه هیچ اجباری بر رویش نبود، در واقع شاید یکی از شیوههای ترویج فرهنگ کتابخوانی در کودکان همان رفتار پدر و مادر «پ» باشد، فقط و فقط فراهم کردن کتاب برای کودک، بدون هیچ گونه دخالتی در رابطهی کودک و کتاب.