«پدوفیلی»
غروب
چند سالی بود که میشناختمش، مجسمهساز بود و آثارش رو دوست داشتم و تحسین میکردم، یه مرد جاافتاده، متاهل و قابل احترام بود. رفتهرفته رفاقتمون بیشتر شد و هر از گاهی با هم توی اینترنت صحبت میکردیم. من شیفته حرف زدن و نگاهش به دنیا بودم، اما همه چی بعد از تولد فرزندم تغییر کرد.
روزی که فرزندم به دنیا آمد به عنوان چشمروشنی یکی از بهترین آثارش رو برام فرستاد که توی نمایشگاهی که برپا کرده بود توی سال گذشتهش دیده بودم و با تمام خواهانی که داشت نفروخته بود، اونقدر خوشحال شدم که حد نداشت و احترام و علاقهم بهش بیشتر شد. به خاطر دخترم خونهنشین شده بودم و زمان بیشتری رو با هم صحبت میکردیم. رفتهرفته حرف رو به مسائل جنسی کشوند، اینکه همسرش راضیش نمیکنه و فقط به خاطر بچهها باهاش مونده و گاهی رابطه جنسی با دیگران داره. دلم براش سوخت و با خودم گفتم مگه میشه زنی نخواد باهاش بخوابه؟ متاسفانه حق رو بهش دادم.
یک سال بعد، بیشتر صحبتمون دور سکس میچرخید و من گاهی بدون رضایت و فقط از سر شاید احترام، اختلاف سنی زیادش با خودم و اینکه فقط شنوندهم نه چیز دیگری به صحبتهاش گوش میدادم و متوجه شده بودم به شدت هوسبازه. یک بار بعدازظهر بهم گفت با هنرجوی جوانش توی آتلیه رابطه برقرار کرده و من هم که کنجکاو شده بودم از اینکه ممکنه آبروش به خطر بیفته و ازش پشت هم سوال میپرسیدم. بهم گفت با تمامشون از پشت ارتباط داره و تازه اون موقع بود که فهمیدم تمام اون دیگرانی که باهاشون رابطه داشته همین هنرجوهای جوانش بودند که سنشون بین ١٣ تا ١٧ سال بوده. بهم گفت خودشون هم دوست دارن فقط کافیه یه دست بهشون بزنم تا شل بشن! حالت تهوع گرفته بودم، یک مرد ٥٠ ساله و دختران ١٣ ساله؟
بعدتر متوجه شدم وقتی پسر کوچیکی بوده مورد سواستفاده برادر و پسرعموهای بزرگترش قرار گرفته و از همون موقع علاقهمند شده به رابطه جنسی با بچههای کوچکتر. وحشتناک بود، حتی میل شدیدی به بچههای زیر ده سال داشت و متاسفانه به خاطر وجهه اجتماعی و شکل و شمایل و سنش خیلی سریع مورد اعتماد دیگران قرار میگرفت و خانواده ها به خاطر همین خیلی راحت برای ساعتها بچههاشون رو برای آموزش پیشش میگذاشتند، درست مثل اینکه برهها رو پیش گرگ بگذاری.
رابطهم رو باهاش به صفر رسوندم، حتی خط تلفنم رو تغییر دادم و فرار کردم از اینکه جایی بخوام باهاش رو به رو بشم و از سر خشم اولین کاری که کردم مجسمهش رو شکوندم چون نمیخواستم هیچ نشونهای ازش توی زندگیم باشه. اما هنوز هم پس ذهنم مشغوله رفتارشه و اینکه من خودم رو، فرزندم رو و خانوادهم رو ازش دور کردم اما باقی خانوادهها و فرزندانشون چی؟ کار درست چی بود؟ کاش میشد از صحنه روزگار محوش کرد و از بین بردش.
وای خدا، موضوع این هفته تون خیلی دردناکه
لایکلایک
بله واقعا دردناكه. براى ماهايى كه بچه داريم دنيا ناامنى هاش رو بيشتر نشون ميده
لایکلایک
برخلاف ديگر نوشته هاي اين هفته ، اين موضوع كاملا منسجم نوشته شده بود؛ بهترين كار اين بود كه به صورت ناشناس پرده از اسرار كثيف اون مثلا هنرمند بر ميداشتين ٩٠ درصد هنرمندا همينن… كثيف !
لایکلایک
واقعيتش اينه كه من به شدت وحشت زده شدم، حتى الان هم اين حس باهام هست و نتونستم كارى كنم يا همين الان كارى بكنم.
لایکلایک
مردك منحرف به جاي درمان خودش شروع كرده به فنا كردن بچه هاي بي گناه …. اين آزم ذاتش خراب بوده ؛ همه اونهايي در كودكي آزار ميبينن در بزرگسالي متجاوز نميشن به نظر من اينها بهانه هست از كجا معلوم كه راست گفته باشه؛ فقط خواسته كثافت كاري هاشو توجيه كنه …. اعدام بايد بشن اين مفسدان في الارض
لایکلایک
من چيزهايى از اين آدم ديدم و شنيدم كه هنوز با يادآوريش كابوس مى بينم، خاطرات كودكيش اگه راست باشه وحشتناكه و واقعا نياز به درمان داره. من فقط گوشه كوچكى از تمامش رو نوشتم و حتى با ترس نوشتم. متاسفانه من هم نظرم نابودى چنين آدمهاييه
لایکلایک
«وجهه اجتماعی»
کاش والدین رو آگاه میکردید.
لایکلایک
ممنونم. اصلاح شد.
كاش… ترسيدم
لایکلایک