«رضایت جنسی»
سحرگاه
از چه حرف میزنید؟ در مورد چه موضوعی بحث میکنید؟ ارگاسم؟ عجب کلمه ناآشنایی! رضایت جنسی؟ لذت غریزی و طبیعی؟ نگوئید! چرا که برای من رضایت جنسی مفهومی ندارد. ارگاسم آن هم برای یک زن معنی ندارد. باید اول استغفرالله بگویم، سپس دهانم را آب بکشم که بیحیا زن نباشم.
خانه شوهر که میرفتم گفتند: «تمام تن و بدنت متعلق به شوهر است. هر گونه که بخواهد میتواند از تو لذت ببرد. حق اعتراض نداری. باید خود را در اختیار او بگذاری.» و من یعنی گوساله حرف شنو، با این آموزشها به خانه بخت رفتم. البته حق مشاطه را نباید فراموش کنم. الحق والانصاف یادم داد که وظیفهام چیست. شب زفافم فراموشم نمیشود. ترسیدم. خواستم مقاومت کنم که سیلی آبداری از داماد خوردم. حق هم داشت. مشاطه و پیرزنها پشت در منتظر دستمال خونین بودند. شب زفاف دردناک و بیملاحظه شروع و خاتمه یافت. باقی داستان را خودتان میدانید. از قدیم گفتهاند «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
سپس روزهای عادی زندگی شروع شد. از ترس جهنم و هزار بلا و جهنمی دیگر، شبها خود را در اختیارش گذاشتم تا بزند و نیشگون بگیرد و شکنجه کند و لذت ببرد. در چشم او من وسیلهای بودم برای ارضای هوس و شهوتش. بدون این که مرا نیز درک کند، بیآنکه مرا انسانی با غریزههای طبیعی بداند. او با سرزنشهایش نیر جگرم را سوزاند: «تو زن لای پاهایم هستی. آلت تناسلیام از تو زیباتر است.» با این جملهاش حقیر شدم. پوسیدم و متلاشی شدم.
من از همآغوشی با شوهرم لذت نبردم. دلم میخواست شبها قبل از این که دلش همآغوشی بخواهد، بخوابد. بگذارید همین جا فریاد بزنم من رضایت جنسی نداشتم. این فریاد قصه نیست. رویا و فانتزی هم نیست. این فریاد درد مشترک من و زنانیست همچون من، و متاسفانه تعدادمان کم نیست. از آنجا که بعضیها دسترسی به قلم ندارند و برای بعضی دیگر به زبان آوردن چنین مسائلی تابو است، من می نویسم. بگذارید که در این گوشه از دنیای ما ثبت شود.
مرا ببخشید که فقط توانستم دردم را بنویسم نه از رضایت جنسی یا ارگاسم یا هر اسمی که این مقوله دارد.
خیلی ناراحت کننده بود :((
لایکلایک