«پایان دادن به چرخه خشونت»
بامداد
داستانهای تاریخی یا سینه به سینه بیشتر راوی زندگی کسانیست که در مقابل خشونت دایمی زندگیشان ایستادهاند و با کمک روحیه جنگنده و طغیانگرشان شرایط را مطابق میلشان تغییر دادهاند یا زمینه تغییر را مهیا کردهاند. همین روحیه هم نام و یادشان را به عنوان قهرمان در تاریخ و افسانهها زنده نگهداشتهاست. دستکم من نشنیدهام کسی با روحیهای بردبار و صلحجو در مقابل خشونت قد علم کرده باشد. آها، گاندی شاید، ولی او هم روحیه مبارز و حرف زورنشنویی داشت که روش صبورانه و صلحطلبی را انتخاب کرده بود. مهم این است که فرد خشونت را برنتابد و سختترین کار دقیقاً همین است. به فرد ذاتاً تحملکن یاد بدهی که همیشه لازم نیست چنین باشد و گاهی میتواند در مقابل شرایطش طغیان کند و در عین حال فقط تهییجش نکرده باشی و زیباییهای این روحیهاش را حفظ کنی، که به وقتش هم تحمل کند.
بهترین راه شاید زندگی کردن کنار این آدمها باشد ولی همیشه ممکن نیست و بیشتر برای فک و فامیل کاربردی ست. در این شرایط میتوانی خودت به عنوان معترض وارد میدان شوی. میتوانی جوری زندگی کنی که ببیند چطور میشود برنتابید. وقتی طغیان میکنی نه آنگونه که هیاهو و، هاااای مردم مرا ببینید، راه بیاندازی ولی برای آن کس که باید عیان باشی.
راه دیگر حرفزدن و قانع کردن است، نه از آن حرفهای باد هوا، بلکه جوری بگویی که خوره شود به جانش. چه خوب که روانشناس خوبی باشی چون لبه تیغ است. نباید تمام شالوده زندگی و روحیاتش را شخم زد، در عین حال باید بداند هر تحملی حدی دارد. حرف خالی خالی هم خیلی افاقه نمیکند، توانبخشی نیز بخشی از کمکهاست. کار جدید، راه برون رفت کارآمد، منبع درآمد معقول. بیشتر کسانی که من دیدم خشونت را تاب میآورند ترس از بیسرپناهی و آوارگی داشتند. هر کس را به «نه به خشونت» ترغیب میکنی باید اطمینانش بدهی که تا وقت توانمندی و رهایی، تنهایش نمیگذاری. غیر از این باشد میشود جامعه ما، همه به نوعی تحت فشار و زور ولی کسی صدایش در نمیآید.