ایالات متحده زامبی‌ها

«در برابر آن که با ما متفاوت است»

شامگاه

می‌‌شود که ما انسان‌ها با هم تفاوت نداشته باشیم‌؟ من که هیچوقت نمی‌توانم دنیایی را تصور کنم که در آن انسان‌ها با هم تفاوت ندارند. تصویرش در ذهنم چیزی می‌شود شبیه بعضی فیلم‌های علمی تخیلی که در آنها انسان‌ها با خوردن دارویی یا خواندن وردی، مسخ می‌شوند و شبیه آدم‌آهنی‌هایی هم شکل و هم اندازه به اینور و آنور می‌روند. همه عین هم‌.

شاید کلید برخورد با تفاوت های دیگران هم همین باشد که همیشه بیاییم و برعکسش را تصور کنیم.

وقتی در اوج عصبانیت و بیرون‌زدگی رگ گردن داریم با کسی سر دین و مذهب بحث می‌کنیم یک لحظه فکر کنیم که اگر همه دنیا یک دین داشتند شاید دیگر قوس‌های آرامش‌بخش گنبدهای مسجدهای شرقی را در دنیایمان نداشتیم، یا صلیب‌های برافراشته کلیساهای گوتیک را در شهرهای مه‌آلود اروپایی، یا هلال ماهی که در بالای معابد سیک قد برافراشته است و یا مجسمه‌های غول پیکر بودا را در دل کوه‌های شرق آسیا.

اگر همه‌مان پوست سفید داشتیم اینهمه بچه دورگه که از زیبایی چشم‌ها را مسحور می‌کنند از کجا می‌خواستند بیایند‌؟ ‌اگر همه به یک زبان صحبت می‌کردیم شاید آهنگ عاشقانه زبان فرانسه هیچ وقت گوشمان را نمی‌نواخت و شاید جدیت و دیسیپلین زبان انگلیسی را هیچ‌وقت حس نمی‌کردیم.

اگر همه ادبیات دوست داشتیم چه کسی می‌رفت و برایمان از جاده‌های برفی و ساحل‌های طلایی عکس می‌گرفت‌؟ چه کسی برایمان  مجسمه می‌ساخت‌؟ چه کسی برایمان نقاشی طبیعت بی‌جان می‌کشید‌؟

شاید کلید برخورد با تفاوت‌های دیگران همین باشد… این که برعکسش را تصور کنیم.