«تنهایی»
مهمان هفته: فربد م
صفر- دعوت شده از من به عنوان یک مرد در وبلاگی که نویسندههایش زنها هستند، مطلبی بنویسم. کتمان نمیکنم با اینکه خیلی روی خودم کار کرده و آموخته و تمرین کردهام، هنوز خودم را مبتلا به درصدی از یک ذهنیت جنسیتزده میدانم که سعی میکنم کنترلش کنم. هنوز گاهی وقتها توی جمعهای مردانه، یا توی خلوت خودم معتقدم که زنها فلان کاره نیستند، ولی توی دلم این را هم در نظر میگیرم اگر زنهای اطرافم گاه تواناییهای کمتری در مسائل مشابه با مردها بروز میدهند، بخش زیادی از آن تقصیر خود ماهاست که فضا را آماده نکردیم، تلاش نکردیم برای تغییر فضا، اجازه بروز تواناییها را ندادیم و مغلوب سنت و گذشته و محیطمان شدیم.
یک- قرار داشتم درباره «تنهایی» بنویسم، «تنهایی مردانه» (!)؛ هر چند من معتقدم قطعا «تنهایی» یک مفهومی نیست که بشود مثل دستشویی، زنانه – مردانهاش کرد. تنهایی یک موقعیت است، یه حس است، یک اتمسفری است که اطراف آدمها را فرا گرفته.
دو- آدم به نفسه تنهاست. بیتردید. سعی می کند با چسبیدن به آدمهای دیگر، به اشیا، حیوانات، ابزار یا محیط و با ملغمهای به اسم تمدن آن را پر کند. تنهایی آدم، پر نمیشود، فراموش میشود. مثل یک زخم قدیمی که توی چشم نیست. مثل یک ترک دیوار که با تابلویی پوشانده شده. مثل چکه شیر آب که جرم گرفته.
سه- تنهایی در ایران، در محیطی که به واسطه نوع زندگی هزاران ساله مردمش، چیزی به اسم «حریم خصوصی» عملا معنایی نداشته، اینکه آدمها تنها باشند یا تنهاییشان را پنهان نکنند؛ همیشه یک وصله ناجور بوده؛ لزوما آدمی که تنهاییاش را با رسوم و آدمها و بازیهای اطرافش نپوشانده باشد «یک تختهاش کم است» و «یک چیزیاش میشود» و بسیار خوشحالم که این روزها به واسطه تکنولوژی و سبک زندگی و عوض شدن نسلها، تنهایی دیگر «انگ» نیست و مثل جذام، باعث نمیشود که طرد شوی از همه چیز و همه کس.
چهار- جوان بودن جرم است، مجرد بودن جرم است، لذت بردن جرم است. تنها بودن جرم است.
پنج- باور عمومی میگوید وقتی کسی تنهاست، قطعا دارد شیطنت میکند. باور عمومی بر اینست که ما همه گناهکاریم و تنها نگاه نگهبان خدا-جامعه-والدین است که ما را از گناه و پلیدی باز میدارد.
شش- آدمها تنها هستند چون اینگونه «وجود» دارند. زنجیرهایی مانند خویشاوندی، تمدن، شغل و مانند آن ما را به هم متصل میکند، اما «تنهایی» را پر نمیکند. «تنهایی» را چیزی جبران نمیکند. تنهایی حفرهای است که با هیچ چیزی پر نمیشود. تنها آنها که درک درستی از تنهایی خود دارند و با این حفره در وجودشان کنار آمدهاند، میدانند چطور لبههای زبر و خشن آن را نرم کنند، خرده شکستههای وجودشان را جارو کنند در پستو، یک لیوان چای بریزند و از غار تنهایی خود، لذت ببرند.
هفت- با صد هزار مردم، تنهایی
بی صد هزار مردم، تنهایی (رودکی)