«خیانت»
نیمهشب
جایی خوانده بودم که یک زوج نمیدانم کجایی با هم قرار گذاشته بودند که اگر یک کدامشان عاشق شخص دیگری شد به جای پنهان کردن آن از همسرش، به او بگوید تا با هم بتوانند ماجرا پیش آمده را حل و فصل کنند. فکر میکنم این زوج به راحتی راه حل ماجرای دردناک خیانت را پیدا کرده بودند!
واقعاٌ کدامیک از ما میتواند ادعا کند که خیانت نکرده، مورد خیانت واقع نشده و یا حداقل در دور و برش مواردی از خیانت را ندیده است؟ جامعه آرمانی که در آن خیانت رخ نمیدهد محدود به همان قصههای پریان است که در آن از دودکش خانههای شکلاتی ابرهای صورتی به شکل قلب بیرون میآید و شاهزاده ماجرا بعد از رسیدن به معشوقش سالهای سال با خوبی و خوشی با او زندگی میکند. در دوره و زمانه ما، با این همه ارتباطات گسترده و دوستیهای متعدد با عمقهای مختلف، خیلی وقتها فاصله متعهد ماندن به شریک زندگی با خیانت، در حد یک دست دادن با فلان دوست مذکر، بوسهای بیهوا در جشن تولد یا تماس تنها وقتی سه نفر روی مبل دونفرهای مینشینند است. میشود که دو نفر بنشینند و تمام موقعیتهای احتمالی را با هم چک کنند تا تکلیفشان مشخص باشد که کدامشان مصداق خیانت هست یا نه؟ اصلاٌ میشود همه موقعیتها را یکسان در نظر گرفت؟ ممکن است بوسهای بر گونه مرد جوانی آتش حسادت همسری را برانگیزد و پرونده خیانت را باز کند، ولی همان بوسه بر گونه مرد پیر نازنینی با دیده اغماض نگریسته شود.
سطحی نگاه میکنم؟ کسی بوسه را مصداق خیانت نمیداند؟ آغوش گرم و فشرده شدن بیشتر از چند ثانیه را چطور؟ بوسهای که بیهوا به جای گونهها بر روی لبها مینشیند را چطور؟ میبینید مرزها چقدر مبهم و خاکستری هستند؟ از آن طرف می شناسم زوجهایی را که تکلیفشان را یکسره کردهاند. حتی همخوابگی با آدم دیگر هم برایشان مجاز است. از قضا چندتاییشان زندگیهای خوبی هم دارند. در ماجرای آنها ما کجا قرار میگیریم؟ اگر با یکی از آنها همخوابه شویم آیا کار بدی می کردهایم؟
ماجرا وقتی پیچیدهتر میشود که منطقی و به دور از فضای قصههای پریان به ماجرا نگاه کنیم. فکر میکنم همه موافقیم که عاشق شدن دست خود آدم نیست. همه موافقیم که اصلاٌ ذات عاشق شدن یک جور کلهخری و بی عقلی در خودش دارد. آن وقت چطور میتوان به کسی تعهد داد که چون الان من تو را دوست دارم و تمام زندگی من تویی (و واقعاٌ هم هست) تا آخر عمر عاشق کس دیگری نمیشوم؟ این تعهد فقط در یک صورت ضمانت اجرایی دارد و آن هم این که این دو نفر بروند در یک جزیره دور از چشم اغیار زندگی کنند. ولی آیا این خود را گول زدن نیست؟ این تفکر را در خود مستتر ندارد که من از همه دنیا خواستنیتر و دلبرتر هستم (که نیستم قطعاٌ) و بنابراین اگر شریکم بخواهد عاشق کسی باشد آن شخص بی بروبرگرد خود من هستم!؟
فکر میکنم به جای اینکه خودمان را گول بزنیم، باید بپذیریم هر انسانی به صرف داشتن قلب این امکان را دارد که عاشق بشود و تعهد یک نفر به ما به معنی اینکه اختیار قلبش تا ابد به دست ما داده است، نیست. بیاییم به جای اینکه در اوج عشق و عاشقی و لابلای حرفهای عاشقانه درگوشی به هم تعهد بدهیم که تا آخرعمرعاشق هم میمانیم، به هم تعهد بدهیم که به هم دروغ نمیگوییم. تعهد بدهیم که اگر زنگ صدای کسی، بوی خوشایند عطرش، آتشبازی چشمانش در شبی تابستانی دلمان را لرزاند به یارمان بگوییم. به جای اینکه در پستوی ذهنمان از ماجرا یک فانتزی تمام عیار بسازیم بیاییم و در زل آفتاب عشقمان، بیپرده با یارمان صحبت کنیم. به او حق انتخاب بدهیم که بخواهد با یک انسان تمام عیار، با همه خطاهای انسانیاش (که عاشق میشود ولی دروغ نمیگوید) ادامه بدهد یا اینکه برود دنبال آدمی دیگر و عشقی دیگر، شاید که آنجا واقعاٌ ابرهای صورتی رنگ و خانهای شکلاتی در انتظارش باشد.
دارم زر میزنم؟… شاید! … هنوز خودم به چیزهایی که میگویم عمل نکردهام!
خیلی جالب و لذت بخش بود وقتی پاراگراف اول را خواندم. دقیقا مثل عهدیه که ما بستیم اول زندگیمون.
لایکلایک
اينجور رابطه ها برام خيلي قابل احترامه ، حالشو ببريد واقعاً 😊
لایکلایک