«خیانت»
بعد از ظهر
شروعش شاید از اونجا آغاز میشه که توى زندگى زناشویى احساس مىکنى بین تو و همسرت یک خلاء ایجاد شده و به خودت میاى مىبینى مدتهاست که دارى فقط نقش همسرى و یا نقش مادرى ایفا مىکنى و همسرت هم تو رو در این نقش پذیرفته. خیلى وقتها به خودت حق میدى، خیلى گذشتها کردى، چشمت رو روى خیلى چیزها بستى، خیلى جاها مىتونستى یک لبخند شیطنتآمیز بزنى تا در جوابش اون قسمت از وجودت که نیازمند عشق و احساس و ابراز علاقه و خوشآیند کسى بودن بوده رو راضى کنى، اما این کار رو نکردى، چون متعهد به کسى هستى. توى جامعهاى زندگى مىکنى که آدمهاى سواستفادهگر، خیلى خوب مىدونند چطورى صحبت کنند تا بتونن دل یک زن رو به دست بیارند، خیلى خوب بلدند که یک زن رو چطور عاشق خودشون کنند. خیلى خوب مىدونند که زنهایى که مىتونند سمت این روابط کشیده بشند، کجاها شکننده شدند و کدوم قسمت از وجودشون حساس و ضعیف شده. هر زنى که توى زندگى زناشوییش و در رابطه با همسرش احساس کمبود بکنه، حساس و شکننده میشه. اگه یک سرى خط قرمزها داشته باشه که مىتونه بچههاش باشه یا باورهاش یا هر چیزى، مىتونه سر پا بایسته و به قولى خودش رو با ویتامینهاى دیگه تقویت کنه. اما اگه خط قرمزى وجود نداشته باشه، از همون ناحیهاى که احساس کمبود مىکنه بهش نفوذ میشه، ازش سواستفاده میشه و بعد ترک و طرد میشه و طبق قوانین کشورى که توش زندگى مىکنه نمىتونه هیچ اعتراضى بکنه. و سرآخر اون مىمونه و احساس دلمردگى و لهیدگى و حتى ته وجود خودش احساس عذاب وجدان میکنه به خاطر فرهنگ کشورش، به خاطر جامعهاى که توش زندگى مىکنه و کفهى ترازوى همه چى سمت مرده و چون پیش خودش هم احساس گناه مىکنه قادر به اعتراض کردن هم نیست و سرآخر به جایى مىرسه که حتى از خودش هم متنفر میشه.
من این کمبود و عدم اطمینان از علاقهى همسر به خودم رو احساس کردم، و چون همیشه دختر خونگرم و زودجوشى بودم و با آدمها و مخصوصا مردهاى زیادى در ارتباط بودم، یک روز دیدم همون آدمها خیلى وقته که به من به هر نوعى دارن ابراز علاقه مىکنند و چون من هنوز به اون نقطه از زندگیم نرسیده بودم، نمیدیدمشون یا خودم رو به ندیدن و نشنیدن میزدم، ولى توى اون نقطه خیال کردم خب، چه ضررى به من میزنه اگه در برابر اینکه تو چه زیبایى، داشتنت آرزوى هر مردیه، خوش به حال همسرت و و و جواب دو پهلو و با دست پس بزنم و با پا پیش بکشمى بدم؟ اونها از من حرفهاى شهوتناک و ارضاکننده مىخوان، من هم نیاز به اون ابراز عشقه دارم، پس میدم و میگیرم چون توى زندگى زناشویى از بس دادم و چیزى دریافت نکردم، خالى شدم! احساس قدرت بهم دست میداد لب چشمه ببرم و تشنه برگردونم، احساس قوى بودن به خاطر این نیاز به من، نیاز به وجود من.
هرگز خیانت من پا از دایره لغات فراتر نذاشت، از گفتگو بیرون و به تختخواب کشیده نشد، هیچ وقت هیچ مردى جز همسرم دست به بدن من نزد، اما خیال من خیانت کرد. مردهایى که براى ارضا شدن دم از عشق و عاشقى زدند، دوستت دارم رو توى دهن قرقره کردند و فکر با من بودن رو با خودشون به آغوش همسر و یا دوست دخترشون بردند. گاهى وقتها حالم از خودم بهم مىخورد، گاهى وقتها حین گفتگو انقدر ناخنهاى دستم رو توى گوشت تنم فشار دادم که زخمى شد، اما من خشمناک بودم، از همسرم که به نیاز روحى من پاسخى نداد، از خودم، از همه مردها، از همجنسم. هربار گفتم دیگه تموم شد، این بار آخره، ولى باز مثل معتاد به مواد کشیده شدم به سمت مردى/مردهایى که مىدونستم تمام حرفهاشون دروغه ولى خوشحالى لحظهاى به من میدادند.