«حدود آزادی کودکان»
شبانگاه
بعد از اینکه شهین خاله تمام سعی خودش رو کرد که پسرش نه هیچ وقت بدون مراقبت از خیابون رد بشه و نه هیچ وقت وقت گرانبهاش در صف نونوایی هدر بره و حتی خرید مایحتاج خونه رو به عهده گرفت تا نکنه دستای ظریفش خسته شه، تک پسرش که شاه نداشت و در خوشگلی تا نداشت، موفق شد در کنکور آزاد انتخاب هفتمش رو قبول شه و فرش قرمز ورود شازده پسر به دانشگاه رو از دم در خونهشون پهن کردن تا رسید به … بندرعباس! پسر شهین خاله خیلی زود معتاد شد. قبل از شروع این داستان هر وقت پسرخاله تصادف می کرد، شوهر شهین خاله بهش می گفت ماشین رو همونجا بذار و میومد میبردش تعمیرگاه و درستش میکرد و برش میگردوند و بهش میگفت «پسرم، عه!» بعد از اعتیاد هم شوهر شهین خاله بهش گفت همونجا بمون و اومد بردش مرکز ترک اعتیاد بستریش کرد و درستش کرد و برش گردوند. اما پسر شهین خاله دوباره معتاد شد! مشکل پسر خاله شهین خیلی کوچیک بود: بلد نبود در برابر پیشنهاد مصرف مواد مخدر چطور بگه نه و اصلا نمیدونست مواد مخدر چه اثرات سویی میتونه روی سلامتی و زندگیش داشته باشه.
دایی قاسم از سرنوشت اعضای خانوادهی خاله شهین عبرت گرفت و بچههاش رو به شیوه ی کولیهای مجاری بزرگ کرد. بعد از هفت سال که برگشت ایران، بچه پنج سالهاش رو که یک کلمه فارسی حرف نمیزد، فرستاد خونهی برادرش، و یک ماه و نیم بعد اومد سراغش و از ایران رفتن و این شد برنامهی ثابت هر سال. یک ماه از این مدت دایی قاسم و زنش به دور از حضور یک دختربچهی کوچک برای خودشون ایرانگردی کردن و بعد برای همه توضیح دادن که این شیوهی درست تربیت بچه است و بچه مستقل میشه. از دخترک بعدها به نام ورپریده، وروجک و دمبریدهی زبوندراز اسم برده شد. چون مجبور شده بود به تنهایی از خودش و شخصیتش و عادتهاش در برابر آدمهایی به کلی غریبه، دفاع کنه.
یه نظریهی مزخرف در زمینهی پرورش کودکان میگه برای جلوگیری از رفتار نامطلوب کودک، باید فاکتور نامطلوب رو از زندگیش حذف کرد. به زبان خودمونی، بچهات رو انقدر خوب کنترل کن که نتونه در برابر هیچ اتفاق بدی قرار بگیره و معنای بدی رو درک نکنه و بد نشه. این همون دلیلی بود که شهین خاله در یک فرایند طولانی از پسرش یک موجود ناتوان ساخت. دخترِ دایی قاسم هم تهاجمی و خشن به حساب میاد چون طفلک شبیه پیج امینالدوله بزرگ شده. تمام کودکیش مجبور شده بین خودش و جهان بیرون مرز بذاره و وقتی بقیه دخترکان در حال دلبری و نمک ریختن و شعر خوندن بودن، اون داشت توسط بزرگترها به تناوب «ادب» میشد و همین تبدیلش کرد به کسی که خیلی تیزتر و برندهتر و جهندهتر از مابقی هم سن و سالهاش بود.
میدونین، فقط گلدون نیست که به تناوب فصل باید میزان آب دادن بهش فرق کنه. بچه هم رشد میکنه و باید هر بار با شخصیتش و با نیازش مرزهای اطرافش رو بزرگ کرد یا پشتش وایستاد. جهان، برای اینکه یه موجود به کوچکی و آسیبپذیری کودک باهاش روبرو بشه، زیادی بزرگ و وحشیه. این هنر پدر و مادر بودنه که بدونن باید ذره به ذره این بند بین خودشون و فرزندشون رو شل کنن تا بچه به وقتش، بتونه پرواز کنه و به وقتش بتونه تکیه کنه و خیالش جمع باشه توی خونهاش، با غریبهها زندگی نمیکنه. این فقط آزادیهای رفت و آمدی و برخورد با غریبهها و غیره رو در برنمیگیره. حتی اینکه بچه چطور باید «تصمیم» بگیره و چه فرایندی رو در فکر کردن باید طی کنه، چیزیه که باید در ابتدای کودکی بهش یاد بدیم وگرنه در نوجوانی و جوانی کاملا ناتوان میشه. نمیشه فقط به کودک گفت باید به چه نقطهای برسه و توقع داشته باشیم با آزادی کامل خودش مسیر رو طراحی کنه. در واقع می شه زمان کودکی رو بر اساس سن تعیین نکرد. کودک کسی به حساب بیاد که توان زندگی ِ بدون کمک در دنیای بیرون رو نداره و در برابر، بزرگسال کسیه که اونقدر وقت داشته و آزمون و خطا کرده تا یاد گرفته چطور درسهایی که آموخته رو توی زندگیش پیاده کنه.
خب، اجازه بدین یه چیز دیگه هم به این متن اضافه کنم. نخواستم بنویسم پسر شهین خاله یا دختر دایی قاسم که جریان رو جنسیتزدهاش کنم و نشون بدم وای چه دختر مستقلی و چه پسر وابسته و بیدست و پایی. شهین خاله یه دختر هم داره. خیلی زیبا و خیلی موفق و بسیار وابستهتر از پسرش و عاجزتر از اون در حفظ مرزهای شخصیش در خارج از خونهی پدر و مادرش. این دختر قشنگ در سن چهل وچند سالگی هنوز داره با پدر و مادرش زندگی میکنه و آخرین تصویری که از شهین خاله دیدم، وقتی بود که داشت براش تیغهای ماهیش رو جدا می کرد چون دخترش سختش بود. دایی قاسم هم یک پسر داره که از وروجکش بزرگتره و پسرک بعد از دوازده سال مستقل بزرگ شدن و بیاندازه جنگیدن در جهان، پلک چشمش به طور واضحی میپره و تیک عصبی داره.